گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۲۳

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من
بقدر جوهر از آیینه می‌بالد صفیر من
سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی
به‌ملک نیستی روکن مگر یابی نظیر من
دراین ویرانه جز یاد خط الفت سواد او
تعلق نقش خود ننشاند بر لوح ضمیر من
به عبرت‌کرده‌ام آیینهٔ نقش‌ قدم روشن
تعین نیست تمثالی که گردد دلپذیر من
به زیر چرخ فریاد نفس دزدیده‌ای دارم
چه بال و پر گشاید در قفس مرغ اسیر من
به چندی جانکنی موی سفیدی‌ کرد‌ه ام حاصل
توان فهمید سعی‌ کوهکن از جو‌ی شیر من
چو اشک بیکسان از هیچکس یاری نمی‌خواهم
مگر مژگان ترگردد زمانی دستگیر من
گهر در پردهٔ آبی‌که دارد چاک می‌گردد
به‌فکر پرتو خود داغ شد طبع منیر من
ازین مشت غبار آرایش دیگر نمی‌آید
مگر ریزد جنون در جیب‌ پروازی عبیر من
اثر از زخم نخجیرم دو بالا می‌زند ساغر
به رنگ آه و اشک است آب پیکانهای تیر من
شکستن نیست آهنگی که از سازم برون آید
مزاج چینی‌ام موی دگر دارد خمیر من
به‌کنج‌ بیخودی بیدل دماغ التفاتی‌ کو
که شور حشر را افسانه‌ گیرد گوشه ‌گیر من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به این حیرت اگر باشد خروشی ناگزیر من
بقدر جوهر از آیینه می‌بالد صفیر من
هوش مصنوعی: اگر در این حیرت و شگفتی صدایی ناچار به گوش برسد، من به اندازه‌ی جوهر و عمق آینه می‌درخشم و سرشار از زندگی‌ام.
سراغی از مثال من نداد آیینهٔ هستی
به‌ملک نیستی روکن مگر یابی نظیر من
هوش مصنوعی: آیینهٔ هستی هیچ‌گونه اشاره‌ای به من نمی‌کند، پس اگر در سلطنت عدم نگاهی به من بیندازی، شاید بتوانی شبیه من را پیدا کنی.
دراین ویرانه جز یاد خط الفت سواد او
تعلق نقش خود ننشاند بر لوح ضمیر من
هوش مصنوعی: در این ویرانه، تنها یاد خط الفت او در ذهن من باقی مانده و هیچ چیزی دیگر نتوانسته جای خود را بر دل من ثبت کند.
به عبرت‌کرده‌ام آیینهٔ نقش‌ قدم روشن
تعین نیست تمثالی که گردد دلپذیر من
هوش مصنوعی: من به یادآوری در آینهٔ نقش پا پرداخته‌ام، اما روشن است که تعین و مشخص بودن در این تصویر وجود ندارد، و هیچ تصویری نمی‌تواند برای من دلپذیر باشد.
به زیر چرخ فریاد نفس دزدیده‌ای دارم
چه بال و پر گشاید در قفس مرغ اسیر من
هوش مصنوعی: من در زیر آسمان، صدای فریادهایی را دارم که از دل می‌آید، در حالی که پرنده‌ای گرفتار در قفس، شوق پرواز دارد.
به چندی جانکنی موی سفیدی‌ کرد‌ه ام حاصل
توان فهمید سعی‌ کوهکن از جو‌ی شیر من
هوش مصنوعی: به مدت طولانی زحمت کشیده‌ام و به خاطر تلاش‌هایم، موهایم سفید شده است. حالا می‌دانم که تلاش مانند سنگ‌تراش، نتیجه‌اش شبیه به عسل شیرین است.
چو اشک بیکسان از هیچکس یاری نمی‌خواهم
مگر مژگان ترگردد زمانی دستگیر من
هوش مصنوعی: همچون اشک، از هیچ‌کس کمک نمی‌طلبم، جز آنکه زمانی مژگانم به حالت تر برگردد و به یاری‌ام بیاید.
گهر در پردهٔ آبی‌که دارد چاک می‌گردد
به‌فکر پرتو خود داغ شد طبع منیر من
هوش مصنوعی: مروارید در پرده‌ای آبی، به خاطر شکافی که دارد، در حال درخشش است و من نیز در فکر نور خودم دلم تب‌ناک شده است.
ازین مشت غبار آرایش دیگر نمی‌آید
مگر ریزد جنون در جیب‌ پروازی عبیر من
هوش مصنوعی: از این توده غبار، زیبایی دیگری نمی‌آید، مگر اینکه جنون در جیب پرواز عطر من بریزد.
اثر از زخم نخجیرم دو بالا می‌زند ساغر
به رنگ آه و اشک است آب پیکانهای تیر من
هوش مصنوعی: زخم‌های عمیق و دردناک من بازگو می‌شود و ساغر (جام) به رنگی مانند آه و اشک پر شده است که نشان‌دهنده تأثیر تیرها و زخم‌هایی است که تجربه کرده‌ام.
شکستن نیست آهنگی که از سازم برون آید
مزاج چینی‌ام موی دگر دارد خمیر من
هوش مصنوعی: آهنگی که از ساز من بیرون می‌آید، شکسته نیست. حال و هوای من تغییر کرده و حالت جدیدی پیدا کرده‌ام.
به‌کنج‌ بیخودی بیدل دماغ التفاتی‌ کو
که شور حشر را افسانه‌ گیرد گوشه ‌گیر من
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی تنهایی و بی‌خودی‌ام، آیا کسی دلش به حال من می‌سوزد که صدای شوق و جنب و جوش زندگی را بشنود و به آن توجه کند؟