غزل شمارهٔ ۲۵۲۰
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من
بهشتی رنگ میریزد ز پرواز غبار من
پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد
گواهی میدهد حالم که بیپرواست یار من
چه سازم تا شوم از آفت نشو و نما ایمن
چو نخل شمع خصم ریشه افتادهست تار من
تحیر رستم و بیجنبش مژگان پر افشاندم
نگاه چشم شبنم بود سامان بهار من
به هر کمفرصتی گرم انتخاب اعتباراتم
خط موهوم هستی نقطه ربزست از شرار من
جنونکو تا به دوش بحر بندد قطرهام محمل
که خودداری چوگوهر بر دل من بست بار من
حیاتم هم بهخود منسوبکن تا بر تو افزایم
عدم سرمایه چون صفرم مگیر از من شمار من
حجاب آفتاب از ذره جز حیرت نمیباشد
ز من تا چند پنهان میروی ای آشکار من
هلاکم کردهای مپسند از آن فتراک محرومم
هنوز این آرزو رنگیست در خون شکار من
کمینگاه خیالت گر بهاین رنگست سامانش
پر طاووس خواهد شد سفید از انتظار من
به راحت مردهام اما زیارتخانهٔ ننگم
تو میآیی و من آسوده، آتش در مزار من
فنا را دام تسکین خواندهام بیدل ازین غافل
که در هر ذره چشم آهویی دارد غبار من
غزل شمارهٔ ۲۵۱۹: درین وادی که مییابد سراغ اعتبار منغزل شمارهٔ ۲۵۲۱: سوخته لالهزار من رفته گل از کنار من
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بس محو است نقش آرزوها در کنار من
بهشتی رنگ میریزد ز پرواز غبار من
هوش مصنوعی: به خاطر شدت شوق و آرزوهایم، در کنار من فضایی شبیه بهشت به وجود آمده که از خیالها و آرزوهایم ناشی میشود.
پریشانی ندارد موج اگر دریا عنان گیرد
گواهی میدهد حالم که بیپرواست یار من
هوش مصنوعی: اگر دریا کنترلش را به دست بگیرد، دیگر امواج او پریشانی نخواهند داشت. حال من را نشان میدهد که یار من بدون هیچ ترسی است.
چه سازم تا شوم از آفت نشو و نما ایمن
چو نخل شمع خصم ریشه افتادهست تار من
هوش مصنوعی: چه کاری انجام دهم تا در برابر مشکلات و آسیبها ایمن بمانم، مثل نخی که ریشهاش در خاک قرار دارد و از خطر در امان است؟
تحیر رستم و بیجنبش مژگان پر افشاندم
نگاه چشم شبنم بود سامان بهار من
هوش مصنوعی: رستم به شدت متعجب شده و مژههایش بیحرکت ماندهاند. من نگاهی به باغی افشاندم که همانند نگاهی به چشمهای شبنم است و بهار من را سامان میبخشد.
به هر کمفرصتی گرم انتخاب اعتباراتم
خط موهوم هستی نقطه ربزست از شرار من
هوش مصنوعی: در هر فرصتی، در انتخابهای محدود خود، به خطای وجودیام اشاره میکنم؛ نقطهای از آتش وجود من است.
جنونکو تا به دوش بحر بندد قطرهام محمل
که خودداری چوگوهر بر دل من بست بار من
هوش مصنوعی: دیوانگی کجاست که دریا بتواند قطرهای از خود را حمل کند؟ من که خودم نگهداریام مانند جواهر بر دل من سنگینی میکند.
حیاتم هم بهخود منسوبکن تا بر تو افزایم
عدم سرمایه چون صفرم مگیر از من شمار من
هوش مصنوعی: زندگیام را به خودم نسبت بده تا بر تو افزوده شوم. مثل عدد صفر هستم، پس شمارش مرا از خودت نکن.
حجاب آفتاب از ذره جز حیرت نمیباشد
ز من تا چند پنهان میروی ای آشکار من
هوش مصنوعی: پوشش خورشید تنها باعث حیرت است، از من تا کی پنهان میمانی، ای آنچه همیشه روشن و نما هستی؟
هلاکم کردهای مپسند از آن فتراک محرومم
هنوز این آرزو رنگیست در خون شکار من
هوش مصنوعی: مرا درگیر خود کردهای، اما هنوز از آن دام الهام گرفتهام. این آرزو هنوز در خون من باقیست و جانم را میگیرد.
کمینگاه خیالت گر بهاین رنگست سامانش
پر طاووس خواهد شد سفید از انتظار من
هوش مصنوعی: اگر خیال تو به این شکل است، این انتظار من باعث خواهد شد که آرامش و زیبایی به آن فضا پیدا کند و مانند پر طاووس سفید گردد.
به راحت مردهام اما زیارتخانهٔ ننگم
تو میآیی و من آسوده، آتش در مزار من
هوش مصنوعی: به راحتی از دنیا رفتهام، اما تو همچنان به سراغ من در محل قبرم میآیی و من در آرامش هستم، در حالی که در این مکان یاد من، آتش وجود دارد.
فنا را دام تسکین خواندهام بیدل ازین غافل
که در هر ذره چشم آهویی دارد غبار من
هوش مصنوعی: من دامن آرامش را فنا نامیدهام، غافل از اینکه در هر ذره از وجودم، آهویی از غبار من وجود دارد.

بیدل دهلوی