گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۱۹

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من
مگر آیینه ‌گردد خاک تا بینی غبار من
کجا بال وچه طاقت تا زنم لاف پرافشانی
نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من
ز ساز مدعا چون سبحه جز کلفت نمی‌بالد
به‌جای نغمه یکسر عقده پرورده‌ست تار من
به‌این آتش که دل در مجمر داغ وفا دارد
چه امکانست گردد شمع خامش بر مزار من
درین عبرت سرا بگذار محو چشم حیرانم
مباد از بستن مژگان گره افتد به کار من
فنا مشتاقم اما سخت بی‌سرمایه آهنگم
فلک چون سنگ بر دوش شرر بسته‌ست بار من
چو آن شمعی‌که پرتو در شبستان عدم دارد
سفیدی ‌کرد راه زندگی در انتظار من
ندارد هستی‌ام غیر ازعدم مستقبل و ماضی
چو دریا هر طرف در خاک می‌غلتد کنار من
نگاه عبرت از هر نقش پا با سرمه می‌جوشد
تو هم آیینه روشن کن ز وضع خاکسار من
به صد تمثال رنگ رفته استقبال من دارد
به هر جا می‌روم آیینه می‌گردد دچار من
چو شبنم یکدو دم فرصت‌ کمین وحشتم بیدل
نی‌ام ‌گوهر که خودداری تواند شد حصار من

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درین وادی که می‌یابد سراغ اعتبار من
مگر آیینه ‌گردد خاک تا بینی غبار من
هوش مصنوعی: در این مکان، اگر کسی بخواهد به ارزش واقعی من پی ببرد، تنها به آینه‌ای نیاز دارد که غبار من را نشان دهد.
کجا بال وچه طاقت تا زنم لاف پرافشانی
نفس در خجلت اظهار کم دارد شرار من
هوش مصنوعی: من کجا قدرت دارم که به خود بزرگ‌نمایی بپردازم، در حالی که نفس و وجودم در خجالت است و شعله‌ی درونم کم‌نور شده است؟
ز ساز مدعا چون سبحه جز کلفت نمی‌بالد
به‌جای نغمه یکسر عقده پرورده‌ست تار من
هوش مصنوعی: از ساز و آواز دلخواه، فقط گردن کلفت است که می‌چرخد و به جای نغمه، تمام وجودم پر از احساسات و گره‌های نهفته است.
به‌این آتش که دل در مجمر داغ وفا دارد
چه امکانست گردد شمع خامش بر مزار من
هوش مصنوعی: این دل که در آتش عشق وفا می‌سوزد، چگونه ممکن است که شمعی خاموش بر مزار من شود؟
درین عبرت سرا بگذار محو چشم حیرانم
مباد از بستن مژگان گره افتد به کار من
هوش مصنوعی: در این مکان filled با عبرت‌ها، دلم می‌خواهد مغناطیس چشمان شگفت‌زده‌ام را فراموش نکنم تا از بستن پلک‌هایم، مشکلی برای کارم پیش نیاید.
فنا مشتاقم اما سخت بی‌سرمایه آهنگم
فلک چون سنگ بر دوش شرر بسته‌ست بار من
هوش مصنوعی: من به فنا و نابودی راغب هستم، اما در این راه بی‌وسائل و تهی‌دستم. آسمان، همچون سنگی بر دوش من، بار سنگینی از آتش و درد را بر دوش دارد.
چو آن شمعی‌که پرتو در شبستان عدم دارد
سفیدی ‌کرد راه زندگی در انتظار من
هوش مصنوعی: مانند شمعی که در تاریکی عدم نورافشانی می‌کند، روشنی‌اش راه زندگی‌ام را در انتظار من روشن کرده است.
ندارد هستی‌ام غیر ازعدم مستقبل و ماضی
چو دریا هر طرف در خاک می‌غلتد کنار من
هوش مصنوعی: هستی من فقط به عدم مرتبط است، نه به آینده و نه به گذشته. مانند دریا که در اطراف من در خاک می‌چرخد و جاری است.
نگاه عبرت از هر نقش پا با سرمه می‌جوشد
تو هم آیینه روشن کن ز وضع خاکسار من
هوش مصنوعی: با دقت به هر اثری که انسان‌ها بر زمین گذاشته‌اند، درس عبرتی بیاموز. حالا تو هم به من بیندیش و با روشن کردن آینه‌ات، حال و وضعیت من را بهتر ببین.
به صد تمثال رنگ رفته استقبال من دارد
به هر جا می‌روم آیینه می‌گردد دچار من
هوش مصنوعی: به تعداد زیادی از تصاویری که زود رنگ باخته‌اند، از من استقبال می‌شود و هر جا که می‌روم، آیینه‌ها به نوعی تحت تأثیر من قرار می‌گیرند.
چو شبنم یکدو دم فرصت‌ کمین وحشتم بیدل
نی‌ام ‌گوهر که خودداری تواند شد حصار من
هوش مصنوعی: من مانند شبنم هستم که در دو لحظه به‌راحتی در دام خطر قرار می‌گیرد. من بیدل و بی‌پروا نیستم، بلکه گوهری هستم که می‌تواند در برابر چالش‌ها مقاومت کند و خود را از خطرات دور نگه دارد.