گنجور

غزل شمارهٔ ۲۵۱۸

زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من
چون آبله در پای من افتاد سرمن
مینای سرشکم می سودای که دارد
عمری‌ست پری می‌چکد از چشم تر من
چون سبحه و زنار گسستن چه خیال است
بر ریشه تنیده‌ست هجوم ثمر من
ناموس دلم درگرهٔ ضبط نفسهاست
اشک است‌ گر از رشته برآید گهر من
آیینهٔ تحقیق شکستم چه توان‌ کرد
در زلف تو آشفت چو مژگان نظر من
چینی به سفیدی نکشد ظلمت مویش
شامم شبخون بود که زد بر سحر من
تا جوهر آیینه‌ام از پرده برون ریخت
عیب همه‌ کس‌ گشت نهان در هنر من
خرسندی طبع از همه اقبال بلند است
چون می ز دماغی‌ست فلک پی سپر من
عریانی‌ام آیینهٔ تحقیق ندارد
رنگ تو مگر جامه برآرد زبر من
من خود به‌خیالش خبر از خویش ندارم
تا در چه خیالست ز من بیخبر من
گفتند به دلدار که دارد غم عشقت‌؟
فرمود همان بیدل بی پا و سر من

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین شکر که تا کوی تو شد راهبر من
چون آبله در پای من افتاد سرمن
هوش مصنوعی: از آن شکر که من را به سمت کوی تو هدایت کرد، همچون آبله‌ای در پايم، درد و رنجی بزرگ برای من شده است.
مینای سرشکم می سودای که دارد
عمری‌ست پری می‌چکد از چشم تر من
هوش مصنوعی: کاسه‌ای از چشمم پر از اشک است، این اشک برای عشق و آرزوهایی است که مدت‌هاست در دل دارم و هنوز هم مانند شیره‌ای از می‌چکد.
چون سبحه و زنار گسستن چه خیال است
بر ریشه تنیده‌ست هجوم ثمر من
هوش مصنوعی: زمانی که ذکر و ایمان را بگسلند، چه تصوری می‌توان داشت؟ زیرا هجوم ثمره من (میوه وجود من) به آن ریشه‌ای که در دل دارم، وابسته است.
ناموس دلم درگرهٔ ضبط نفسهاست
اشک است‌ گر از رشته برآید گهر من
هوش مصنوعی: دل من به شدت تحت تاثیر احساسات و عواطف است و اگر اشک‌هایم از چشمانم بریزد، در واقع ارزش وجودی و گرانبهای من نیز با آنها به بیرون خواهد آمد.
آیینهٔ تحقیق شکستم چه توان‌ کرد
در زلف تو آشفت چو مژگان نظر من
هوش مصنوعی: آیینهٔ حقیقت را شکستم؛ چه می‌توانم کرد وقتی که زلف‌های تو به اندازه‌ی مژگانم مرا گیج و سردرگم کرده‌اند.
چینی به سفیدی نکشد ظلمت مویش
شامم شبخون بود که زد بر سحر من
هوش مصنوعی: موهای او به سفیدی نمی‌رسد، زیرا شب سیاه و تاریک به مانند تهاجمی ناگهانی بر بامداد من فرود آمده است.
تا جوهر آیینه‌ام از پرده برون ریخت
عیب همه‌ کس‌ گشت نهان در هنر من
هوش مصنوعی: زمانی که حقیقت وجودم از پشت پرده نمایان شد، عیب‌های دیگران در سایه‌ی هنر من پنهان گردید.
خرسندی طبع از همه اقبال بلند است
چون می ز دماغی‌ست فلک پی سپر من
هوش مصنوعی: خوشحالی دل از هرگونه موفقیت و شانس خوب نشأت می‌گیرد، همان‌طور که قدرت یک نوشیدنی از نیروی وجودی‌ام است که در برابر زمان ایستاده‌ام.
عریانی‌ام آیینهٔ تحقیق ندارد
رنگ تو مگر جامه برآرد زبر من
هوش مصنوعی: من در حالی که عریان هستم، هیچ چیزی از حقیقت را نمی‌بینم، مگر اینکه تو مانند لباسی بر من بپوشی.
من خود به‌خیالش خبر از خویش ندارم
تا در چه خیالست ز من بیخبر من
هوش مصنوعی: من خودم نمی‌دانم که در فکر دیگران چه می‌گذرد و آن‌ها هم از وضعیت من بی‌خبرند.
گفتند به دلدار که دارد غم عشقت‌؟
فرمود همان بیدل بی پا و سر من
هوش مصنوعی: به دلبر گفتند که آیا دل‌تنگی و غم عشق تو را آزار می‌دهد؟ او در پاسخ اشاره کرد که همان بیدل و بی‌پایانی همچون من، خاطره‌اش را در دل دارد.