غزل شمارهٔ ۲۵۱۷
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من
چون خراش سینه ناخن میکشد تصویر من
بسکه بی رویت شکفتن رفته از تخمیر من
نیست ممکن گر کشند از رنگ گل تصوبر من
از عدم افسانهٔ عبرت به گوشم خواندهاند
در فراموشی است یک خواب جهان تعبیر من
برکه بندم تهمت قاتل که تا صبح جزا
خونم از افسردگی کم نیست دامنگیر من
شور لیلی در شبستان سویدایم نشاند
دوده گیرید از چراغ خانهٔ زنجیر من
یا رب آن روزی که گیرد شش جهت گرد شکست
بر غبار خاطرکس نفکنی تعمیر من
از خودم آخر سراغ مدعا گل کردنیست
میدود چون مو سحر بر آستین شبگیر من
انفعال بیوفایی بر محبت آفت است
دام مینالد چو زنجیر از رم نخجیر من
چون سحرتا دست یازمگرد جرات ریختهست
پر تنک کردهست نومیدی دم شمشیر من
آب میگردم چو شمع اما سیاهی زبر پاست
خاکگردیدن مگر شوید خط تقصیر من
عمرها شد دل به قید وهم وظن خون میخورد
رحم کن ای یأس بر مجنون بیزنجیر من
از نشان مدعا چون شمع دور افتادهام
تا سحر هرشب همین پر میگشاید تیر من
عمر رفت و همچنان سطر نفس بیمسطر است
ناکجا لغزیده باشد خامهٔ تقدیر من
بیدل از طور کلامم بیتأمل نگذری
سکته خیز افتاده چون موج گهر تقدیر من
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خار خار کیست در طبع الم تخمیر من
چون خراش سینه ناخن میکشد تصویر من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به نوعی درد و رنج اشاره میکند. او میگوید که همواره در درون خود احساس خراش و زخم دارد، انگار که یک خار در قلبش فرو رفته است. این تصویر ناخوشایند، یادآور مشقت و حسرتهایی است که او تجربه کرده و نشاندهنده عواطف عمیقش است. به نوعی، شاعر بیان میکند که این احساسات ناتوانکننده و دردناک به طور مداوم او را آزار میدهند و به تصویر درونیاش آسیب میزنند.
بسکه بی رویت شکفتن رفته از تخمیر من
نیست ممکن گر کشند از رنگ گل تصوبر من
هوش مصنوعی: زیبایی و وجود تو آنقدر در من تأثیر گذاشته که دیگر نتوانم بدون تو شکوفا شوم. حتی اگر مرا در رنگ گلها هم بکشند، باز هم نمیتوانم کمبودی از تو را جبران کنم.
از عدم افسانهٔ عبرت به گوشم خواندهاند
در فراموشی است یک خواب جهان تعبیر من
هوش مصنوعی: از ناکجاآباد داستانهای عبرتآموزی شنیدهام، اما در غفلت و فراموشی به سر میبرم و جهان برایم فقط یک خواب بیتعبیر است.
برکه بندم تهمت قاتل که تا صبح جزا
خونم از افسردگی کم نیست دامنگیر من
هوش مصنوعی: در دل چنگی از ناامیدی افکندهام، کسی مرا به قتل متهم کرده و تا صبح که جزای این اتهام را نمیدانم، احساس سنگینی بر دوشم سنگینی کرده است.
شور لیلی در شبستان سویدایم نشاند
دوده گیرید از چراغ خانهٔ زنجیر من
هوش مصنوعی: شور و اشتیاق لیلی در دل شب به من حس و حال خاصی داده است و در این حال، غم و غصه من مانند دودی از چراغی که به زنجیر افتاده، به دور میچرخد.
یا رب آن روزی که گیرد شش جهت گرد شکست
بر غبار خاطرکس نفکنی تعمیر من
هوش مصنوعی: پروردگارا، روزی که تمام جهات در هم متلاشی شوند و غبار اندوه بر دل من نشیند، تو کاشانهی من را ویران مکن.
از خودم آخر سراغ مدعا گل کردنیست
میدود چون مو سحر بر آستین شبگیر من
هوش مصنوعی: در نهایت، از خودم دنبال اثبات حقیقتی میگردم که همچون گلی شکفته میشود و همانند موی نرم صبحگاهی بر آستین شبانگاهان میدود.
انفعال بیوفایی بر محبت آفت است
دام مینالد چو زنجیر از رم نخجیر من
هوش مصنوعی: محبت تحت تأثیر بیعملی و سکوت قرار میگیرد و این باعث آسیب دیدن آن میشود. همچنان که دام از سردی و وابستگی ناراضی است، من هم از محدودیتها و موانعی که بر سر راهم وجود دارد، احساس نارضایتی میکنم.
چون سحرتا دست یازمگرد جرات ریختهست
پر تنک کردهست نومیدی دم شمشیر من
هوش مصنوعی: هرگاه به سوی تو دست دراز کنم، جرات و شهامت از بین رفته و ناامیدی به مانند نوک تیز شمشیر من بر من چیره شده است.
آب میگردم چو شمع اما سیاهی زبر پاست
خاکگردیدن مگر شوید خط تقصیر من
هوش مصنوعی: این شعر به احساس غم و پشیمانی اشاره دارد. شاعر خود را به آب تشبیه میکند که با وجود تلاش برای پاکی و روشنایی مانند شمع، همچنان در سیاهی و گناه غرق است. او امیدوار است که شاید با غلتیدن در خاک، که نماد توبه و تغییر است، بتواند آثار خطاهایش را پاک کند و به آرامش برسد.
عمرها شد دل به قید وهم وظن خون میخورد
رحم کن ای یأس بر مجنون بیزنجیر من
هوش مصنوعی: سالهاست که دل به دام خیال و گمان بستهام و در حال رنج و درد ناشی از آن هستم. ای ناامیدی، بر من بیزنجیر و دیوانه رحم کن.
از نشان مدعا چون شمع دور افتادهام
تا سحر هرشب همین پر میگشاید تیر من
هوش مصنوعی: من مانند شمعی خاموش و دور از حقیقت هستم و هر شب تا سپیده دم، همین درد و غم به سراغم میآید.
عمر رفت و همچنان سطر نفس بیمسطر است
ناکجا لغزیده باشد خامهٔ تقدیر من
هوش مصنوعی: عمر من به سر رسیده و هنوز نتوانستهام زندگیام را به درستی سامان دهم. شاید قلم سرنوشت من در جایی نامعلوم و بیهدف حرکت کرده باشد.
بیدل از طور کلامم بیتأمل نگذری
سکته خیز افتاده چون موج گهر تقدیر من
هوش مصنوعی: از کوهستان کلام من به سادگی عبور نکن، زیرا مثل موجی که به گوهر تقدیر من برخورد کرده، ناگهان دچار بینظمی و اختلال شدهام.

بیدل دهلوی