گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۷۶

ما را ز بار هستی تاکی غم خمیدن
آیینه هم سیه‌ کرد دوش‌ از نفس‌کشیدن
چندین‌ گهر درین بحر افسرد و خاک ‌گردید
یمن آنقدر ندارد بر عافیت تنیدن
رنگ شکسته دارد اقبال سرخ رویی
این لعاب بی‌بها را نتوان به زر خریدن
ارباب رنگ یکسر زندانی لباسند
بی‌دام نیست طاووس در عالم پریدن
یک نخل از ین‌ گلستان از اصل باخبر نیست
سر بر هواست خلقی از پیش پا ندیدن
در قید جسم تا کی افسرده بایدت زیست
ای دانه سبز بختی‌ست از خاک سرکشیدن
افسانهٔ حلاوت با ساز انگبین رفت
ای شمع چند خواهی انگشت خود مکیدن
تا وصل جلوه‌ گر شد دل قطع آرزو کرد
آنسوی رنگ و بوبرد این میوه را رسیدن
درکاروان شوقم دل بر دل جرس سوخت
این اشک بی‌فغان نیست از درد ناچکیدن
ای‌ کاش قطع‌ گردد سر رشتهٔ تعلق
مقراض وار عمرم شد صرف لب‌گزیدن
جز خاک‌گشتنم نیست عرص نیاز دیگر
باید به پیش چشمت از سرمه خط‌کشیدن
رنگی به پردهٔ شوق آرایش هوس داشت
چون‌گل زدیم آخر گل بر سر دمیدن
بیدل ز دست مگذار دامان بیقراری
چون آب تیغ نتوان خون خورد از آرمیدن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ما را ز بار هستی تاکی غم خمیدن
آیینه هم سیه‌ کرد دوش‌ از نفس‌کشیدن
هوش مصنوعی: ما تا کی باید از بار سنگین زندگی غمگین باشیم؟ شب گذشته نفس کشیدن به قدری سخت بود که حتی آینه هم از غم ما تیره و تار شد.
چندین‌ گهر درین بحر افسرد و خاک ‌گردید
یمن آنقدر ندارد بر عافیت تنیدن
هوش مصنوعی: بسیاری از گوهرها در این دریا غرق شده و به خاک تبدیل شده‌اند، یمن (سرزمین خوشبختی) آنقدر منابع ندارد که بتواند برای بدن آرامش و آسایش به ارمغان بیاورد.
رنگ شکسته دارد اقبال سرخ رویی
این لعاب بی‌بها را نتوان به زر خریدن
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی ظاهری، به هیچ قیمت قابل خریداری نیست و آنچه که در دل رنگ و شکل دارد، ممکن است در واقعیت نیازمند ارزش بیشتری باشد.
ارباب رنگ یکسر زندانی لباسند
بی‌دام نیست طاووس در عالم پریدن
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسانی که در دست اربابان قدرت هستند، مانند طاووسانی هستند که رنگ و زیبایی دارند، اما در واقع به خاطر وابستگی‌هایشان از آزادی محرومند و نمی‌توانند به طور آزاد پرواز کنند.
یک نخل از ین‌ گلستان از اصل باخبر نیست
سر بر هواست خلقی از پیش پا ندیدن
هوش مصنوعی: در یک باغ، نخیلی وجود دارد که از ریشه و اصل خود بی‌خبر است و به سمت آسمان سر بلند کرده است، اما کسانی که در اطراف او هستند، از حقیقت و معنای وجود او آگاهی ندارند.
در قید جسم تا کی افسرده بایدت زیست
ای دانه سبز بختی‌ست از خاک سرکشیدن
هوش مصنوعی: تا کی باید در قید و بند جسم زندگی کنی؟ ای دانه‌ای که به خاطر بخت خوبت از خاک سر برمی‌آوری.
افسانهٔ حلاوت با ساز انگبین رفت
ای شمع چند خواهی انگشت خود مکیدن
هوش مصنوعی: داستان لذت و شیرینی از بین رفت، ای شمع، تا کی می‌خواهی انگشت خود را بمکی؟
تا وصل جلوه‌ گر شد دل قطع آرزو کرد
آنسوی رنگ و بوبرد این میوه را رسیدن
هوش مصنوعی: تا وقتی که محبوب ظاهر شد، دل دیگر به آرزوها فکر نکرد و به آن سوی دنیا رفت تا به این میوه‌ شیرین برسد.
درکاروان شوقم دل بر دل جرس سوخت
این اشک بی‌فغان نیست از درد ناچکیدن
هوش مصنوعی: در مسافرت عشق، قلب من مانند صدای زنگ سوخته است. این اشک‌هایی که می‌ریزم، بی‌صدا هستند و ناشی از درد نادرستی است که به وجود می‌آید.
ای‌ کاش قطع‌ گردد سر رشتهٔ تعلق
مقراض وار عمرم شد صرف لب‌گزیدن
هوش مصنوعی: کاوشی بکنم که زندگی‌ام از وابستگی‌ها و تعلقاتش آزاد شود. ای کاش عمرم به گونه‌ای می‌گذشت که به کارهای بی‌فایده نمی‌گذشت و صرف افسوس و اندوه نمی‌شد.
جز خاک‌گشتنم نیست عرص نیاز دیگر
باید به پیش چشمت از سرمه خط‌کشیدن
هوش مصنوعی: جز این که به خاک تبدیل شوم، چیزی دیگر در عرصه نیاز نیست. باید جلو چشمانت با سرمه خط بکشم.
رنگی به پردهٔ شوق آرایش هوس داشت
چون‌گل زدیم آخر گل بر سر دمیدن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از شوق و آرزو صحبت می‌کند و به این موضوع اشاره دارد که مانند یک گل، با زیبایی و طراوت به دنیا آمده‌ایم. این زیبایی و شوق، به‌خصوص در زمان بیداری و شروع یک روز جدید، بیشتر نمایان می‌شود. در واقع، شاعر به حس دل‌انگیز زندگی و زیبایی‌ها اشاره می‌کند که همچون گل، در ابتدا شکوفا می‌شود.
بیدل ز دست مگذار دامان بیقراری
چون آب تیغ نتوان خون خورد از آرمیدن
هوش مصنوعی: بدان که نباید در آغوش بی‌قراری را رها کنی، چون نمی‌توانی از آرامش و سکون بهره‌مند شوی، همان‌طور که نمی‌توانی با تیغ آب بنوشی.