گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۳۹

از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف ست از این خرابات می ناکشیده رفتن
آهنگ بی‌نشانی زین‌ گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
جرأتگر طلب نیست بی دست و پایی ما
دارد به سعی‌ قاتل خون چکیده رفتن
چون شعله‌ای که آخر پامال داغ‌ گردد
در زیر پا نشستیم از سر کشیده رفتن
زین باغ محمل ما بر دوش ناامیدیست
بر آمدن نبندد رنگ پریده رفتن
از وحشت نفسها کو فرصت تأمل
چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن
بر خلق بی‌بصیرت‌ تا چند عرض‌ جوهر
باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن
همدوش آرزوها دل‌ می‌رود نفس نیست
در رنگ ریشه دارد تخم دمیده رفتن
قطع نفس نمودیم جولان مدعا کو
در خواب هم نبیند پای بریده رفتن
رفتار سایه هرگز واماندگی ندارد
در منزل است پرواز از آرمیده رفتن
قد دو تای پیریست ابروی این اشارت
کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن
بال فشاندهٔ آه بی‌گرد حسرتی نیست
با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن
تعجیل طفل خویان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از نالهٔ دل ما تا کی رمیده رفتن
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن
هوش مصنوعی: از ناله‌ها و دردهای دل ما تا چه زمانی باید بی‌توجهی و سکوت را تحمل کرد؟ این همه رنج و کمرنگ شدن احساسات، حرفی برای شنیدن ندارد؟
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف ست از این خرابات می ناکشیده رفتن
هوش مصنوعی: زندگی بدون شور و شوق جذابیت چندانی ندارد، و سلامت است که انسان از چنین مکان‌های پر شور و حال، بدون لذت بردن و نوشیدن بگذرد.
آهنگ بی‌نشانی زین‌ گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم باید به دیده رفتن
هوش مصنوعی: حتماً! این بیت به این معناست که وجود نشانه‌ها و آثاری از زیبایی‌ها و گلستان‌ها در زندگی ضروری است، همچون شبنمی که باید از درون چشم‌ها عبور کند. در واقع، اشاره به این دارد که انسان باید در مسیر فانی شدن حرکت کند و زیبایی‌های زندگی را درک کند.
جرأتگر طلب نیست بی دست و پایی ما
دارد به سعی‌ قاتل خون چکیده رفتن
هوش مصنوعی: شجاعت و تلاش نیاز ندارد، بلکه ما با تلاش بسیاری که در دل داریم، به سوی هدف می‌رویم، حتی اگر در این راه آسیب دیده باشیم.
چون شعله‌ای که آخر پامال داغ‌ گردد
در زیر پا نشستیم از سر کشیده رفتن
هوش مصنوعی: مانند شعله‌ای که در نهایت زیر پا خاموش و داغ می‌شود، ما نیز به آرامی زیر فشار زندگی قرار گرفته‌ایم و از ادامهٔ راه بازنایستاده‌ایم.
زین باغ محمل ما بر دوش ناامیدیست
بر آمدن نبندد رنگ پریده رفتن
هوش مصنوعی: از این باغ، ناامیدی بر دوش ما سنگینی می‌کند و از اینجا دیگر نمی‌توان به روشنی امیدی برای آمدن داشت. رنگ چهره‌هایمان در حال رفتن کمرنگ و افسرده است.
از وحشت نفسها کو فرصت تأمل
چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از ناامنی و غفلت، وقتی نفس‌هایمان به سختی می‌زند، فرصتی برای فکر کردن نداریم. مانند صبح که باید بدون هیچ تأخیری از خودمان دور شویم و پیش برویم.
بر خلق بی‌بصیرت‌ تا چند عرض‌ جوهر
باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن
هوش مصنوعی: تا کی باید برای افرادی که بصیرت ندارند، از ارزش‌ها و حقیقت‌ها صحبت کرد و تلاش کرد؟ چون افراد نادان و کور مانند کسانی هستند که برایشان روشنایی می‌برند، اما قادر به دیدن آن نیستند.
همدوش آرزوها دل‌ می‌رود نفس نیست
در رنگ ریشه دارد تخم دمیده رفتن
هوش مصنوعی: دل در کنار آرزوها می‌رود و نفس وجود ندارد. رنگی ندارد و ریشه‌اش در تخم دمیده‌ای است که به رفتن تعلق دارد.
قطع نفس نمودیم جولان مدعا کو
در خواب هم نبیند پای بریده رفتن
هوش مصنوعی: ما به شدت نفس‌های خود را قطع کردیم و از سرودن سخن در رابطه با آرزوها دست برداشتیم، چرا که حتی در خواب نیز نمی‌توانیم تصوری از رفتن با پای بریده داشته باشیم.
رفتار سایه هرگز واماندگی ندارد
در منزل است پرواز از آرمیده رفتن
هوش مصنوعی: سایه هرگز در جا نمی‌ماند و همواره در حال حرکت است؛ مانند پرنده‌ای که پس از نشستن، دوباره می‌پرد.
قد دو تای پیریست ابروی این اشارت
کز تنگنای هستی باید خمیده رفتن
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی ما را به فکر فرو می‌برد که با توجه به پیری و محدودیت‌های زندگی، باید یاد بگیریم که با آرامش و وقار از سختی‌ها و چالش‌ها عبور کنیم. ابرو نیز به عنوان نشانه‌ای از زیبایی و دلنشینی، در اینجا به تنگنای هستی اشاره می‌کند که ما را مجبور می‌کند در برخورد با مشکلات نرمش و انعطاف بیشتری داشته باشیم. در واقع، زندگی ما نیاز به پذیرش واقعیت‌ها و حرکت در مسیرهای دشوار دارد.
بال فشاندهٔ آه بی‌گرد حسرتی نیست
با عالمی ز خود برد ما را جریده رفتن
هوش مصنوعی: با اشک و اندوهی که از دل برمی‌خیزد، دیگر حسرتی بر دل نداریم. دنیای ما از خودمان جدا شده و به سوی سفری تازه روانه شده‌ایم.
تعجیل طفل خویان مشق خطاست بیدل
لغزش به پیش دارد اشک از دویده رفتن
هوش مصنوعی: شتاب زدن بچه‌ها در یادگیری نوشتن اشتباه است، زیرا بیدل به اشتباهات خود پیش از تلاش و کوشش توجه دارد و این اشکالی است که مانند اشک از چشمانش سرازیر شده و به سمت جلو می‌رود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۴۳۹ (۲۴۱۸) به خوانش سید حسن حسینی

حاشیه ها

1397/01/01 07:04
حمید زارعیِ مرودشت

_‌
بنده، جرأت کرده و در کانالم شرح این غزل را با سواد ناقص و آشناییِ مختصری که با حضرت بیدل دارم شروع کرده‌ام. در همین راستا شرح ابیات را در حاشیه هم خواهم نوشت،_ اما پذیرای نقد دوستان خواهم بود. چرا که می‌دانم شرحِ یک جهان، از زبانِ یک ذره‌ی ناچیز، لبریز ایراد خواهد بود.

1397/01/01 07:04
حمید زارعیِ مرودشت

.
.
توضیحِ بیت بیتِ غزلی از بیدل
پیش از توضیح، باید عرض کنم که مرکزیتِ این غزل، حولِ مسئله‌ی زندگی و مرگ است، همان‌طور که بسیاری از غزلیات بیدل در همین زمینه است. این‌که چگونه زندگی کنیم و مرگ در کجای زندگیِ ما قرار دارد؟

بیتِ اول:
از ناله‌ی دلِ ما تا کی رمیده رفتن؟
زین دردمند حرفی باید شنیده رفتن

بیت اول / مصرعِ اول: تا به کی می‌خواهی از ناله‌های دلِ من فرار کنی و به حرف‌های من گوش ندهی؟
بیت اول / مصرعِ دوم:
باید پیش از رفتن، از منِ دردمند، حرفی را بشنوی و سپس بروی.
به نظرم مخاطبِ این بیت، ما (عامه‌ی بشریت) استیم که در توهمِ پوچِ زندگی غرقیم و هرگز فرصت و فراغتمان را صرفِ تفکر و اندیشیدن نمی‌کنیم. به گونه‌ای که حتا اگر شخصی بخواهد تمامِ تجاربش را هم رایگان در اختیارمان بگذارد، حوصله‌ی شنیدن نداریم و از او فرار می‌کنیم و به روزمرِگی می‌پردازیم.
بیتِ دوم:
بی نشئه زندگانی چندان نمک ندارد
حیف است از این خرابات مَی ناکشیده رفتن
نشئه = حالتِ سرخوشی و کیفوری که بعد از استعمالِ مخدر یا مشروب به انسان دست می‌دهد.
در بیت دوم می‌گوید زندگی به خودیِ خود، رنج و سختی است و اگر نشئه‌ای نباشد که باعثِ شادکامیِ ما نشود، این زندگی لطفی نخواهد داشت. پس حیف است که از این جهان که همچون خرابات است و جای لذت بردن دارد، لذتی نبریم و بمیریم.
اینکه آیا منظورِ بیدل از نشئه و شراب، توأم با نگرشی عرفانی، نمادی، رمزی‌ست یا نگرشی صرفا مادی دارد، بنده معتقدم که صد در صد بیدل در این غزل از نشئه‌های مادی سخن نمی‌گوید.
البته در این غزل، آن نشئه‌ی عرفانیِ مطلق هم در کار نیست. پس منظورِ بیدل از نشئه چیست؟ به نظرِ من، در این غزل، نشئه و شراب، رمزِ لذاتِ غیر مادیئی همچون لذت از هنر و اندیشه و این دست مسائلِ معنوی‌ست. چرا که همان‌طور که شوپنهاور هم می‌گوید، لذتی که انسان‌های اهلِ تفکر، از فلسفه و هنر می‌برند، قابل مقایسه با هیچ لذت مادیئی نیست.
پس می‌توان این بیت را این‌گونه معنا کرد که:
زندگی که فی‌نفسه خور و خواب و خشم و شهوت را به همراه دارد، کماکان لذتی را کم دارد و آن لذت، نشئه‌ی اندیشه می‌باشد و حیف است که انسان در این زندگی، بدونِ توجه به مسائلِ عمیقِ فکری از جهان برود. چون در آن صورت، لذتِ زندگی را درک نکرده است.

بیت سوم:
آهنگِ بی‌نشانی زین‌ گلسِتان ضرور است
راهِ فنا چو شبنم باید به دیده رفتن

بیت سوم، زبانِ غلیظِ بیدل در به کارگیریِ استعاره و ایهام را داراست و می‌توان گفت این غزل با بیت سوم است که استارت می‌خورد.
نشئه‌ای که در بیت قبل از آن حرف زده بود را در این بیت توضیح می‌دهد.
منظور از «گلستان» جهان است و مافیها.
آهنگ یعنی عزم کردن، قصد کردن. «آهنگِ بی‌نشانی» یعنی قصدِ محو شدن.
در اینجا لازم است پشتوانه‌ی فکریِ بیدل را در رابطه با هیچ بودن بدانیم.
خیلی از افرادی که سراغ بیدل می‌آیند، انتظار دارند با معنای رایجِ کلمات، معنی و یعنیِ واقعیِ شعر بیدل را دریابند.
حال آنکه درکِ شعر بیدل، ناگزیر از شناختِ اندیشه‌ی بیدل است.
بی‌نشانی در اینجا به دومعناست:
یکی محو شدن و از بین رفتن و دیگری هیچ بودن و ادعای وجود نکردن.
این هیچ بودن، همان فناءِ فی‌الله است که در عرفان از آن بسیار گفته‌اند.
در اندیشه‌ی بیدل که گویا متاثر از ابن عربی‌ست، فنا، همراه با حیرت است.
حیرت مرتبه‌ای‌ست که عارف، جلوه‌ی معبود را در تمامِ عناصرِ جهان می‌بینَد و چنان محوِ تماشای جلوه‌های بی‌شمار از وحدتِ معبود می‌شود که خودِ او نیز احساسِ دوگانگیئی با طبیعت و جهان و معبود ندارد.
در اینجا بیدل این نوعِ نگرش را در شبنم هم می‌بیند.
شبنم یک قطره‌ی آب است که ظاهرش مانندِ چشمی باز و متحیر می‌باشد.
شبنم چنان محوِ تماشای خورشید می‌شود که به طورِ کامل تبخیر می‌شود بدون آنکه نشانی از او بر جای بمانَد.
«به دیده رفتن» در اینجا کنایه از بصیرت داشتن است.
پس معنای بیت این‌گونه است که:
هیچ شدن و نیست شدن، در این جهان، کاری واجب است و حال که بنا به مرگ است، پس چه بهتر که راهِ هیچ شدن را مانندِ شبنم، با چشمِ باز و آگاهی رفت. چون جانی که چشمش به واقعیت باز شود، متعاقبا آگاه هم خواهد شد.
البته در خودِ اصطلاحِ «به دیده رفتن» یک ظرافتِ ادبی هم نهفته و آن ایهامی‌ست که در این اصطلاح جا دارد.
وقتی کسی در مسیرِ خود شوق داشته باشد و مسیرش را با شعف برود، اصطلاحا می‌گویند با «سر راه می‌رود»، در اینجا «با چشم رفتن» هم می‌تواند همین معنا را متبادر کند و بیانگر این باشد که ما اگر آگاه باشیم، مرگ و مرگِ قبل از مرگ را از صمیم قلب دوست خواهیم داشت و با سر به استقبالش خواهیم رفت.


برای دیدن دیگر ابیاتِ این غزل که از این به بعد منتشر خواهد شد، هشتگِ #رفتن را در کانالِ برکه‌ی کهن فعال کنید.
ـ @berkeye_kohan ـ

1404/06/30 01:08
علی میراحمدی

یکی از غزلیات شاهکار بیدل

غزلیات بیدل سخت خوان و دیریاب است و ممکن است خواننده در نگاه و نظر نخست شعر و سخن او را درنیابد که همینطور هم هست.

اما این شاعر بزرگ که به حق تافته جدابافته ای است و به جرات میتوان گفت  که بی نظیر است غزلیات روان تری که مخاطبان بیشتری را در دایره درک خود جا بدهد هم دارد که این غزل یکی از نمونه های آن است.

براستی اگر آدمی وقت پای شعر بیدل صرف کند تا عبارات و اصطلاحات و سبک و زبان او را بشناسد و راهی به جهان شگفت انگیز شعر او بیابد ارزش دارد.

شاید بهترین عبارت را خود بیدل در مورد شعر و زبان شعری خویش بکار برده که به خود لقب «جنون انشا»داده است.

بیدل از فهم کلامت عالمی دیوانه شد

ای جنون‌انشا دگر فکر چه مضمون می‌کنی

 

1404/07/19 13:10
امیرحسین صدری

در بیت دوم من جایی خونده بودم می ناچشیده رفتن به جای می ناکشیده رفتن