گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۲۳

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌
تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن
به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر
به دامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن
کفی خاکی و افسون نفس داده است بر بادت
کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن
امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این
به ‌منزل ‌خفتن ‌و گرد ره ‌و فرسنگ ‌نشکستن
به وهم ای ‌کاش می‌کردم علاج بی دماغیها
رسا شد نشئهٔ یاس از خمار بنگ نشکستن
نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری
درین ‌کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن
درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد
چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن
به جام عیش امکان عمرها شد سنگ می‌بارد
تو هم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن
سلامت از دل افسرده خونها می‌خورد بیدل
ندامت می‌کشد زین ساز بی آهنک نشکستن

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صفا گل‌ کرده‌ای تا کی غبار رنگ نشکستن‌
تحیر دارد از مینا طلسم سنگ نشکستن
هوش مصنوعی: شما تا کی می‌خواهید در زیبایی و دلربایی باقی بمانید؟ دیگر زمان آن رسیده که از حیرت و تردید بگذرید و به واقعیت زندگی بپردازید. زیبایی شما مانند میناست که در برابر سختی‌ها و چالش‌ها ماندگاری دارد، اما باید این غبار تردید را کنار بگذارید و به روشنایی و وضوح دست پیدا کنید.
به این عجزی که ساز توست از وضع ادب مگذر
به دامن از حیا دور است پای لنگ نشکستن
هوش مصنوعی: به این سختی که به تو وابسته است، از آداب و رسوم گذر نکن، چون این کار از حیا به دور است و پای لنگ را نمی‌شکند.
کفی خاکی و افسون نفس داده است بر بادت
کلاه ناز تا کی بر چنین اورنگ نشکستن
هوش مصنوعی: تو تنها یک موجود خاکی هستی و نفس تو تو را فریفته است که بر سر خود کلاهی ناز بگذاری. اما تا کی می‌خواهی بر این تخت و جایگاه فریبنده بمانی و نشکنی؟
امل چون ریشه در خاکم نداد آرام سحر است این
به ‌منزل ‌خفتن ‌و گرد ره ‌و فرسنگ ‌نشکستن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه ریشه‌ام در خاک نروییده، نمی‌توانم در آرامش و سکوت صبحگاه استراحت کنم. خوابیدن در منزل و پیمودن مسافت‌ها برایم بی‌معناست.
به وهم ای ‌کاش می‌کردم علاج بی دماغیها
رسا شد نشئهٔ یاس از خمار بنگ نشکستن
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستم درد بی‌حوصلگی را درمان کنم، زیرا نشئه و حالت طبیعی از خماری و غم و اندوه به اندازه‌ای قوی شده که نمی‌توان آن را شکست.
نگردد هیچکس یارب ستم فرسای خودداری
درین ‌کهسار دارد نوحه بر هر سنگ نشکستن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نباید در این کوهسار به ستمگری خود ادامه دهد، زیرا در هر گوشه‌ای از این زمین، ناله و فریاد کسانی که به ظلم مبتلا شده‌اند، به گوش می‌رسد.
درین گلشن که وحشت دست در آغوش گل دارد
چرا چون غنچه دامان تو گیرد تنگ نشکستن
هوش مصنوعی: در این باغی که ترس و تنهایی در آغوش گل‌ها جای دارد، چگونه است که غنچه به تو نزدیک می‌شود و از فشردن خود دست نمی‌کشد؟
به جام عیش امکان عمرها شد سنگ می‌بارد
تو هم زین عالمی تا چند خواهی رنگ نشکستن
هوش مصنوعی: در دنیای شادی و زندگی، زمان به گونه‌ای نامساعد پیش می‌رود و مشکلات مانند باران بر سر ما می‌بارند. تو نیز در این دنیا، تا چه زمانی می‌خواهی فقط ظاهر را حفظ کنی و از حقیقت و عمق وجود خود غافل باشی؟
سلامت از دل افسرده خونها می‌خورد بیدل
ندامت می‌کشد زین ساز بی آهنک نشکستن
هوش مصنوعی: دل افسرده و بیمار، به راز و نیاز و درد و رنج می‌پردازد و در عوض، این احساس عمیق به او زندگی و قوت می‌بخشد. بیدل در این حال، حسرت می‌خورد که چرا از این ساز بی‌صدا نمی‌توانند جدا شوند و احساس شکست نمی‌کند.