غزل شمارهٔ ۲۴۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
وای خدای من... این غزل چقدر زیبا سروده شده
فوق العاده بود و این همه ظرافت فقط کار حضرت بیدل میتونه باشه. عالی بود
دیوانه کننده است کار خدایگان بیدل - منم درمانده و شیدای این سروده ام سالهاست
چون سیاوش کشته بیداد باید زیستن
زین ستمکاران به صد فریاد باید زیستن
چند چون شمعم براه باد باید زیستن
زیر تیغ سایه جلاد باید زیستن
لاله واری هستیم با داغ و خون دل گذشت
داد باید زیستن بیداد باید زیستن
گر لب شیرین نشد باید به سنگ خاره ساخت
ای که خسرو نیستی فرهاد باید زیستن
چون درخت سرو گربی بر شدی آزاده باش
با تهی دستی چو مردان راد باید زیستن
گر نگاه نوجوانی شد ترا اموزگار
پیشکار ابروی استاد باید زیستن
خواهی ار اندیشه ات ارژنگ مانی پرورد
همنشین خامه بهزاد باید زیستن
خنده ای خون کن گلش گردان به امیدی ببوی
با دلی پر خون بیادش شاد باید زیستن
نیاز به ویرایش زیاد دارد این غزل، چند جایی هم اشکال املایی داشت، به لطف این را جایگزین کنید:
زان تغافلگر چرا ناشاد باید زیستن
ای فراموشان به ذوق یاد باید زیستن
بلبلان نی الفت دام است اینجا نی قفس
بر مراد خاطر صیاد باید زیستن
من نمیگویم به کلی از تعلقها برآ
اندکی زین دردسر آزاد باید زیستن
خواه در دوزخ وطن کن خواه با فردوس ساز
عافیت هر جا نباشد شاد باید زیستن
چون سپندم عمرها درکسوت افسردگی
بر امید یک تپش فریاد باید زیستن
نیست زین دشوارتر جهدی که ما را با فنا
صلح کار عالم اضداد باید زیستن
زندگی بر گردن افتادهست یاران چاره چیست
چند روزی هر چه باداباد باید زیستن
موج گوهر در قناعتگاه قسمت خشک نیست
تردماغ شرم استعداد باید زیستن
هر سر مویت خم تسلیم چندین جانکنی است
با هزاران تیشه یک فرهاد باید زیستن
بیدل این هستی نمیسازد به تشویش نفس
شمع را تا کی به راه باد باید زیستن
سلام.میشه لطف کنید معنی کامل بیت آخر رو بگید . باتشکر
سلام از پرسش شما سه سال میگذره. امید که پاسخ من رو ببینید.
بیدل این هستی نمیسازد به تشویشِ نفس
شمع را تا کی به راه باد باید زیستن
برای معنا کردنِ ابیات بیدل و هر بیت دیگری اول باید کلمات خاص آن بیت را مشخص و معنا کرد.
در مصرعِ اول «تشویشِ نفس» را داریم.
تشویش نفس کنایه از دشواریهای زندگی هست. اما باید توجه کنیم که نفس عبور هوا در دستگاه تنفسی انسان است. و عبور هوا باعث خاموش شدن شمع میشه یا حداقل اگر خاموشش نکنه باعث میشه شعلهی شمع دائم در حالت اضطراب باشه.
معنای خیلی خیلی خیلی سادهی بیت اینه که زندگی با این همه استرس و نگرانی همخوانی نداره. تا کی باید اینقدر درگیر اضطراب باشیم. مثل شمعی که با باد همخونی نداره و دلیلی نداره شمع رو تو مسیر باد قرار بدیم. پس دلیلی نداره ما هم خودمون رو در مسیر اضطرابهای زندگی قرار بدیم.
ولی از ابیات بیدل «نباید به این سادگیها گذشت»! :)
در اینجا باید توجه کنیم که چه از نظر علمی چه از نظر فلسفی، خودِ نفس کشیدن داره ما رو به سمت مردن میبره. از نظر علمی قضیه اینه که ما با نفس کشیدن عملا داریم باعث اکسید شدن و فرسایش درونمون میشیم و از نگرش فلسفی هم انسان با هر نفسی که میکشه به مرگ نزدیک میشه. پس عملا ذاتِ هستی داشتن و وجود داشتن با ذاتِ نفسکشیدن جور نیست. و انسان، مثلِ شمعی که در مسیرِ باد باشه محکوم به خاموشی و فنا هست. پس بهتره مرگ رو بپذیریم و زندگی رو سخت نگیریم.
همچنین باید توجه کنیم که توی زبان بیدل «نفس» مَجازاً یعنی «زندگی»
یک رباعی زیبا خود «بیدلِ دهلوی» داره باز با همین شمع و باد:
تا چند ز داغ جامه دوزند مرا؟
یکبار نشد که پااااک سوزند مرا
بیروی تو هر نفس چو شمعِ رهِ باد
میمیرم و باز میفروزند مرا!
واقعاً رباعی شاهکاری هست. میبینیم که شمعِ در مسیرِ باد همواره در رنج و سختی هست.
یک مسئلهی فلسفی دیگه که باید بهش توجه کنیم اینه که یک حدیث از پیامبر اسلام روایت میشه که میگه:
موتوا قبل ان تموتوا
(البته اگه املاشو درست نوشته باشم)
یعنی بمیرید پیش از آنکه بمیرید
این حدیث داره میگه قبل از مرگ، چنان زندگی کنید که انگار مردید. یعنی مرگ رو بپذیرید. چون با پذیرش مرگ، زندگی واقعا زیبا میشه.
حالا بیدل هم میگه اینقدر برای زندگی «چه خودِ زنده موندن چه اسباب و وسایل زندگی» زحمت و استرس نکش. چون بالاخره همین تلاشها و استرسها داره تو رو به سمت مرگ سوق میده.
بیدل همواره پارادوکسِ مرگ و زندگی رو به زیباترین شکل ممکن نشون داده. و همین پارادوکس و تناقض باعث میشه توضیح بعضی از ابیاتش دشوار باشه. هرچند که کلید زیباییهای بیدل هم همین پارادوکسها هست.
عافیت هرجا نباشد = هرجا عافیت باشد

بیدل دهلوی