گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۱۷

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است
بسته جز آتش دو عالم بر سمندر سوختن
روشن است اقبال ما چون شمع در ملک جنون
تخت داغ و لشکر آه و اشک افسر سوختن
در دل افسرده خون‌ها می‌خورد ناموس عشق
آتش یاقوت دارد تا به محشر سوختن
چند بیند آرزو در دیر نیرنگ خیال
چون خیال بی‌تمیزان می به ساغر سوختن
با وجود وصل در بزم حضورم بار نیست
بشنو از پروانه دیگر قصهٔ پر سوختن
دل به دست آور تلاش دیگرت آوارگی‌ست
موج را باید نفس در سعی ‌گوهر سوختن
بی‌ندامت نیست عشق از نسبت طبع فضول
گریه‌ها دارد ز دست هیزم تر سوختن
همچو اخگر خواب راحت خواهدت بیدار کرد
نیست غافل‌ گرمی پهلو ز بستر سوختن
شب به دل‌ گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن
نقطه‌ای چند از شرار کاغذم ‌کرده‌ست داغ
بی‌تکلف انتخابی داشت دفتر سوختن
میهمان عبرتی ای شمع ‌پُر بر خود مبال
تا بود پهلوی چربت نیست‌ لاغرسوختن
با دل مأیوس عهدی بسته‌ایم و چاره نیست
کس چه سازد نیست بیدل جای دیگر سوختن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن
هوش مصنوعی: عشق به قدری مرا مشتعل کرده است که سرم به آتش سوختن دچار شده است و از این شعله‌های مکرر، پنبه‌ام به خاکستر تبدیل شده است.
هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است
بسته جز آتش دو عالم بر سمندر سوختن
هوش مصنوعی: عاشقان در حقیقت از دنیای دیگری هستند و تنها با آتش می‌توانند در دو عالم دچار سوختگی شوند.
روشن است اقبال ما چون شمع در ملک جنون
تخت داغ و لشکر آه و اشک افسر سوختن
هوش مصنوعی: سرنوشت ما به وضوح مانند شعله‌ی شمع در دنیای جنون است، جایی که تختی داغ و لشکری از آه و اشک وجود دارد که بر افسر سوختن تسلط دارد.
در دل افسرده خون‌ها می‌خورد ناموس عشق
آتش یاقوت دارد تا به محشر سوختن
هوش مصنوعی: در دل غمگین، عشق با قدرتی سوزان، مثل یاقوت داغ، دچار زخم‌های عمیق و دردناک است و تا روز قیامت این آتش در وجودش ادامه دارد.
چند بیند آرزو در دیر نیرنگ خیال
چون خیال بی‌تمیزان می به ساغر سوختن
هوش مصنوعی: چند آرزو در دل انسان‌های فریب‌کار وجود دارد، مانند خیالی که در دمی عشق می‌سوزد و از آن هیچ نشانه‌ای باقی نمی‌ماند.
با وجود وصل در بزم حضورم بار نیست
بشنو از پروانه دیگر قصهٔ پر سوختن
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در جمع شما حضور دارم و از وصالتان بهره‌مند شده‌ام، اما احساس سنگینی و بار سنگینی بر دوشم دارم. حالا داستان دیگری از پروانه را بشنوید که در آتش عشق سوخته است.
دل به دست آور تلاش دیگرت آوارگی‌ست
موج را باید نفس در سعی ‌گوهر سوختن
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن دل دیگران باید تلاش کنی، وگرنه سرنوشتی چون آوارگی خواهی داشت. برای رسیدن به هدف، باید عزم خود را جزم کنی و برای دستیابی به ارزش‌های واقعی، با چالش‌ها روبرو شوی.
بی‌ندامت نیست عشق از نسبت طبع فضول
گریه‌ها دارد ز دست هیزم تر سوختن
هوش مصنوعی: عشق به خاطر ماهیت خود هیچ پشیمانی ندارد، و این طبیعت فضول او باعث شده که اشک‌ها و گریه‌هایش به خاطر آتش هیزم تر به وجود بیاید.
همچو اخگر خواب راحت خواهدت بیدار کرد
نیست غافل‌ گرمی پهلو ز بستر سوختن
هوش مصنوعی: اگر چه به نظر می‌رسد که در آرامش و راحتی خواب هستی، اما آتش درون تو همچون جرقه‌ای است که هر لحظه ممکن است تو را از خواب بیدار کند. اگر غافل باشی، این گرمای سینه‌ات می‌تواند تو را بسوزاند و از بستر راحتی دور کند.
شب به دل‌ گفتم چه باشد آبروی زندگی
گفت چون پروانه در آغوش دلبر سوختن
هوش مصنوعی: در دل شب به خودم گفتم آبروی زندگی چه معنایی دارد؟ و پاسخ داد که مانند پروانه‌ای که به خاطر عشق معشوقش می‌سوزد، باید دل را فدای عشق کرد.
نقطه‌ای چند از شرار کاغذم ‌کرده‌ست داغ
بی‌تکلف انتخابی داشت دفتر سوختن
هوش مصنوعی: چند نقطه از آتش کاغذم را سوزانده و دفترم به سادگی سوزانده شده است.
میهمان عبرتی ای شمع ‌پُر بر خود مبال
تا بود پهلوی چربت نیست‌ لاغرسوختن
هوش مصنوعی: ای شمع، میهمان عبرتی هستی و نباید بر خود ببالید، چون تا زمانی که کسی در کنارت نیست، باید مراقب باشی زیرا سوختن تو به زودی می‌تواند آغاز شود.
با دل مأیوس عهدی بسته‌ایم و چاره نیست
کس چه سازد نیست بیدل جای دیگر سوختن
هوش مصنوعی: ما با دل ناامید پیمانی بسته‌ایم و چاره‌ای نیست. هیچ‌کس نمی‌تواند کاری کند. بیدل، در جای دیگری نمی‌توانی بسوزی.