گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۱۵

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن
زخم دل از چاره‌ جوییهای ما بی‌پرده شد
این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن
شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است
بیش ازین روی سیه نتوان به ظلم افروختن
این چمن‌گر حاصلی دارد همان دست تهی‌ست
تا به کی چون غنچه خواهی رنگ و بو اندوختن
دل اگر ارزد به داغی مفت سودای وفاست
یوسف ما منفعل می‌گردد از نفروختن
جاده‌گر پیچد به خویش آیینه‌دار منزل است
می‌کند شمع بساط دل نفس را سوختن
تار و پود هستی ما نیست بی پیوند خاک
خرقهٔ صبحیم بر ما چشم نتوان دوختن
اضطرابم عالمی را کرد پامال غبار
خاک مجنون را نمی‌بایست وجد آموختن
بی‌تو باید سوخت بیدل را به هررنگی ‌که هست
داغ دل ‌گر نیست آتش می‌توان افروختن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

می‌روم هر جا به ذوق عافیت اندوختن
همچو شمعم زاد راهی نیست غیر از سوختن
هوش مصنوعی: من در هر جایی که بروم، به خاطر لذت و آرامش می‌روم. مانند شمعی هستم که برای روشنایی خود راهی جز سوختن ندارد.
زخم دل از چاره‌ جوییهای ما بی‌پرده شد
این گریبان سخت رسوایی کشید از دوختن
هوش مصنوعی: زخم دل ما از تلاش‌ها و جستجوهای بی‌نتیجه‌مان آشکار شد و این موضوع به اندازه‌ای عیان است که باعث رسوایی ما شده و دیگر نمی‌توانیم آن را پنهان کنیم.
شعله گر ساغر زند از پهلوی خار و خس است
بیش ازین روی سیه نتوان به ظلم افروختن
هوش مصنوعی: شعله‌ای که از لیوان بالا می‌زند، بیشتر از خار و علفی که در کنار آن است، نشان‌دهنده شدت آتش و سوزی است. دیگر نمی‌توان با ظلم و ستم، بر چهره تاریک دنیای‌مان افزوده کرد.
این چمن‌گر حاصلی دارد همان دست تهی‌ست
تا به کی چون غنچه خواهی رنگ و بو اندوختن
هوش مصنوعی: این چمن هیچ دستاوردی ندارد و در نهایت دست خالی خواهد ماند. تا کی می‌خواهی مانند گل غنچه‌ای، تنها به جمع‌آوری رنگ و بوی ظاهری بپردازی؟
دل اگر ارزد به داغی مفت سودای وفاست
یوسف ما منفعل می‌گردد از نفروختن
هوش مصنوعی: اگر دل به قیمت درد و رنجش ارزش داشته باشد، پس این دلتنگی و آرزوی وفا هم ارزشمند است. یوسف ما به خاطر این که نمی‌تواند خودش را بفروشد و از آنچه که دارد جدا شود، دچار ناراحتی می‌شود.
جاده‌گر پیچد به خویش آیینه‌دار منزل است
می‌کند شمع بساط دل نفس را سوختن
هوش مصنوعی: اگر جاده‌ای به خود پیجیده شود، مانند آینه‌ای که خانه را نشان می‌دهد، شمعی که دل را نورانی می‌کند، باعث می‌شود که نفس بسوزد و رنج ببیند.
تار و پود هستی ما نیست بی پیوند خاک
خرقهٔ صبحیم بر ما چشم نتوان دوختن
هوش مصنوعی: هستی ما به عنوان موجودات در هم تنیده و وابسته به زمین و طبیعت است. ما در آغاز روز، همچون پوشش نرم و لطیفی ظاهر می‌شویم که نمی‌توان به سادگی به آن نگاه کرد یا آن را نادیده گرفت.
اضطرابم عالمی را کرد پامال غبار
خاک مجنون را نمی‌بایست وجد آموختن
هوش مصنوعی: نگرانی و بی‌قراری من به اندازه‌ای شده که تمام جهان را تحت تأثیر قرار داده است. اما کسی که حال و هوای خاصی مانند مجنون را دارد، نیازی به یادگیری شادی و وجد ندارد.
بی‌تو باید سوخت بیدل را به هررنگی ‌که هست
داغ دل ‌گر نیست آتش می‌توان افروختن
هوش مصنوعی: بدون تو باید دل بیدل را در هر حالتی بسوزانم، اگر دل آتش ندارد، می‌توان آتش دیگری روشن کرد.