غزل شمارهٔ ۲۴۱۳
سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
این عرق را بیجبین بر خاک نتوان ریختن
بهر یک شبنم درین گلشن نفسها سوخت صبح
سهل کاری نیست رنگ چشم گریان ریختن
گرد آثار تعین خجلت آزادگیست
چین پیشانی نمیزیبد به دامان ریختن
منعمان روزی دو باید دست احسان وا کنند
خاک بر ابری که کرد امساک باران ریختن
این غنا و فقر یاران وضع خاکی بیش نیست
ساعتی بر باد رفتن بعد از آنشان ریختن
هر قدم چون شمع فکر خویش درپیش است و بس
دامنی برچیده باید در گریبان ریختن
عمرها شد گرد مجنون میکند ناز غزال
خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن
صد تمنا سوخت تا داغ دلی آمد به دست
هیچکس این شمع نتوانست آسان ریختن
کشتگانت در کجا ریزند آب روی شرم
برد حیرانی ز خون این شهیدان ریختن
خاک راه انتظارت نم کشید از انفعال
ما فشاندیم اشک میبایست مژگان ریختن
ای ادبسنج وفا گر قدردان نالهای
شرم دار از نام آتش در نیستان ریختن
ما نفهمیدیم کاینجا نام هستی نیستی است
از بنای هر عمارت بود خندان ریختن
بوی شوقی بردهام در کارگاه انتظار
کز غبارم میتوان بنیاد کنعان ریختن
صنعت پیری مرا نقاش حسرتخانه کرد
چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن
دور گردون از وقار اهل درد آگه نشد
ورنه دل بایست از کوه بدخشان ریختن
پاس ناموس دلم در پردهٔ شرم آب کرد
دانهای دارم که نتوان پیش مرغان ریختن
دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف
آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
این عرق را بیجبین بر خاک نتوان ریختن
هوش مصنوعی: سجدۀ خواری به این معناست که برای به دست آوردن نان، انسان باید به زمین بیفتد و خود را خوار کند. این عرقی که از تلاش به دست میآید، به گونهای است که نمیتوان آن را بیاحترامی بر خاک ریخت. در واقع، اینجا اشاره به قیمت و ارزش زحمتی دارد که برای نان کشیده میشود و اهمیت حفظ احترام به آن است.
بهر یک شبنم درین گلشن نفسها سوخت صبح
سهل کاری نیست رنگ چشم گریان ریختن
هوش مصنوعی: برای هر قطرهی شبنم در این گلستان، نفسها جان میدهند. کار آسانی نیست که صبح و رنگ چشمان گریان را تجربه کرد.
گرد آثار تعین خجلت آزادگیست
چین پیشانی نمیزیبد به دامان ریختن
هوش مصنوعی: آثاری که در پی تناقضات زندگی به وجود میآید، باعث خجالت کسی است که آزادگی را میجوید. جلوهای از افتادگی و حیا، به هیچ عنوان به انسان باکرامتی نمیآید.
منعمان روزی دو باید دست احسان وا کنند
خاک بر ابری که کرد امساک باران ریختن
هوش مصنوعی: دو شخص باید روزی دست سخاوت را به سوی زمین دراز کنند و به درختان و طبیعتی که به خاطر کمبود باران، خشک و بیبرکت شدهاند، کمک کنند.
این غنا و فقر یاران وضع خاکی بیش نیست
ساعتی بر باد رفتن بعد از آنشان ریختن
هوش مصنوعی: این ثروت و فقر دوستان تنها نوعی وضعیت دنیوی است که موقتی و زودگذر میباشد، مانند اینکه لحظهای در باد بوزد و سپس از بین برود.
هر قدم چون شمع فکر خویش درپیش است و بس
دامنی برچیده باید در گریبان ریختن
هوش مصنوعی: هر قدمی که برمیداریم، مانند شمعی است که فقط به فکر خود مشغول است و هیچ چیز دیگری را نمیبیند، بنابراین باید از هر چیزی که در اطراف ما مانع پیشرفت میشود، فاصله بگیریم.
عمرها شد گرد مجنون میکند ناز غزال
خاک ما را نیز باید در بیابان ریختن
هوش مصنوعی: سالهاست که به دور مجنون میچرخد، اما ناز غزال بر ما تأثیر میگذارد و باید خود را در بیابان رها کنیم.
صد تمنا سوخت تا داغ دلی آمد به دست
هیچکس این شمع نتوانست آسان ریختن
هوش مصنوعی: صد خواسته برآورده نشد و دلی آتشین به جا ماند، هیچکس نتوانست این شمع را بهراحتی خاموش کند.
کشتگانت در کجا ریزند آب روی شرم
برد حیرانی ز خون این شهیدان ریختن
هوش مصنوعی: کسانی که جان بر کف گذاشتهاند، در کجا به یاد آنها اشک و آبروی خود را میریزند؟ این خون شهیدان سبب شده است که شرم و حیرت ببرند.
خاک راه انتظارت نم کشید از انفعال
ما فشاندیم اشک میبایست مژگان ریختن
هوش مصنوعی: در خیابانهایی که منتظر تو بودیم، خاک بارانی از اشکهای ما را به خود گرفت. ما باید اشکهایمان را مانند بارش مژگان بریزیم.
ای ادبسنج وفا گر قدردان نالهای
شرم دار از نام آتش در نیستان ریختن
هوش مصنوعی: ای کسی که وفا و ادب را میسنجی، اگر قدردان ناله و فریاد دیگران هستی، از ذکر نام آتش در نیستان خجالت بکش.
ما نفهمیدیم کاینجا نام هستی نیستی است
از بنای هر عمارت بود خندان ریختن
هوش مصنوعی: ما درک نکردیم که اینجا چه نامی بر هستی و نیستی گذاشتهاند. هر بنای ساختهشدهای در اینجا به سادگی و بدون توجه، فرو میریزد.
بوی شوقی بردهام در کارگاه انتظار
کز غبارم میتوان بنیاد کنعان ریختن
هوش مصنوعی: در جایی که به شدت در انتظار چیزی هستم، احساس شوق و اشتیاقی دارم که به قدری قوی است که میتوانم با آن، از دل غبار و کدورتها، اساس و پایهای برای سرزمین زیبای کنعان بسازم.
صنعت پیری مرا نقاش حسرتخانه کرد
چون صدف صد رنگ خون خوردم ز دندان ریختن
هوش مصنوعی: پیری و نقصان جوانی، باعث شد که احساساتی پر از حسرت در من به وجود بیاورد. مانند صدف که به خاطر بیرنگی و شکستگیاش دچار درد و رنج است، من هم از ناپایداری زندگی و از دست دادن چیزهای ارزشمند خود، احساس غم و اندوه میکنم.
دور گردون از وقار اهل درد آگه نشد
ورنه دل بایست از کوه بدخشان ریختن
هوش مصنوعی: اگر دوران گردون به آرامش و وقار اهل درد آگاه میشد، دل باید از شدت غم و اندوهش مانند کوه بدخشان در میریخت.
پاس ناموس دلم در پردهٔ شرم آب کرد
دانهای دارم که نتوان پیش مرغان ریختن
هوش مصنوعی: من برای حفظ ارزشهای دلم به خاطر شرم، با احتیاط عمل میکنم و از این رو، چیزی دارم که نمیتوانم آن را به راحتی با دیگران تقسیم کنم.
دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف
آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن
هوش مصنوعی: از عشق بیقرار، سخن مگو؛ چون در این عشق، نمیتوان به سادگی عشق و احساسات را در دل کسانی که به آن بیتوجهاند، جاری کرد.

بیدل دهلوی