غزل شمارهٔ ۲۴۱۰
عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان
به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان
چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها
به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان
زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت
به ذوق عافیت کردم به زیر بال، سر پنهان
شکست رنگ هم شوخی نکرد از ضعف احوالم
در این ویرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان
چه امکانست گرد وحشتم از دل برون جوشد
تحیر رشتهای چون موج دارم در گهر پنهان
ز موی خود خروش چینی از شرم صفیر من
صدای کاسهٔ چشم است در تار نظر پنهان
تماشاگاه جمعیت، تحیر خانهای دارم
که چون آیینه در دیوار دارد نام در پنهان
مکن تکلیف گلگشت چمن مجروح الفت را
که بو در برگ گل تیغیست در زیر سر پنهان
سراغ هیچکس از هیچکس بیرون نمیآید
جهانی میرود در نقش پای یکدگر پنهان
سراپا وحشتم اما به ناموس سبکروحی
ز چشم نقش پا چون رنگ میدارم سفر پنهان
ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل
که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان
غزل شمارهٔ ۲۴۰۹: ازتب شوق که دارد اینقدر تاب استخوانغزل شمارهٔ ۲۴۱۱: غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عرقها دارد آن شمع حیا لیک از نظر پنهان
به تمکینی که آتش نیست در سنگ آنقدر پنهان
هوش مصنوعی: شمع حیا با تمام وجود در حال عرق ریختن است، اما با توجه به حالتی از آرامش و سکوت، انگار که هیچ آتش و شعلهای درونش نیست؛ مانند سنگی که هیچ نشانی از حرارت ندارد و در عین حال به شدت درونش میسوزد.
چو آن اشکی که گردد خشک در آغوش مژگانها
به عشقت در طلسم نیشتر دارم جگر پنهان
هوش مصنوعی: مانند آن اشکی که در آغوش مژگانها خشک میشود، عاشقانه در حصار عشق تو، دلی شکسته و پنهان دارم.
زدم از آفت امکان به برق سایهٔ تیغت
به ذوق عافیت کردم به زیر بال، سر پنهان
هوش مصنوعی: از مشکلات و چالشهای زندگی فرار کردم و در پرتو سایهٔ تیغ تو، با احساس آرامش و خوشحالی به زیر بال تو پناه بردم و سرم را پنهان کردم.
شکست رنگ هم شوخی نکرد از ضعف احوالم
در این ویرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان
هوش مصنوعی: در این ویرانه، ضعف حالم باعث شد که رنگ و زیبایی از من دور شود. اما در همین حال، نشانهای از گنج پنهانی که در درون دارم، باقی مانده است.
چه امکانست گرد وحشتم از دل برون جوشد
تحیر رشتهای چون موج دارم در گهر پنهان
هوش مصنوعی: چه امکان دارد که ترس و وحشت من از دل خارج شود؟ من در درون خود رشتهای دارم که مانند موج در دریا پنهان است و باعث حیرتم میشود.
ز موی خود خروش چینی از شرم صفیر من
صدای کاسهٔ چشم است در تار نظر پنهان
هوش مصنوعی: موهای من به قدری زیبا و جذاب هستند که از شرم صدای دلنواز من به گوش میرسد. این صدا در تاریکی نگاه پنهان شده است.
تماشاگاه جمعیت، تحیر خانهای دارم
که چون آیینه در دیوار دارد نام در پنهان
هوش مصنوعی: من در یک مکان شگفتانگیز زندگی میکنم که مانند آینهای در دیوارش، اسمی پنهان وجود دارد. اینجا جایی است که مردم گرد هم میآیند و به تماشا میپردازند.
مکن تکلیف گلگشت چمن مجروح الفت را
که بو در برگ گل تیغیست در زیر سر پنهان
هوش مصنوعی: نیازی نیست که درباره دلمشغولیهای کسی که در باغ چمن مجروح عشق است، بخواهی توضیح بدهی. چون عشق مانند عطری در برگ گل است که تیغی پنهان در زیر آن نهفته است.
سراغ هیچکس از هیچکس بیرون نمیآید
جهانی میرود در نقش پای یکدگر پنهان
هوش مصنوعی: هیچکس از حال هیچکس خبر ندارد و هر فردی در دل خود، داستانها و رازهایی مخفی دارد که در روابط میانفردی پنهان است.
سراپا وحشتم اما به ناموس سبکروحی
ز چشم نقش پا چون رنگ میدارم سفر پنهان
هوش مصنوعی: من از ترس تمام وجودم پر شده، اما به خاطر حرمت روحی که دارم، مانند رد پایی که بر زمین میماند، ظاهرم را با رنگی زینت میبخشم و سفر نامحسوس و پنهانی را آغاز میکنم.
ندارد لب گشودن صرفهٔ جمعیتم بیدل
که من چون غنچه در منقار دارم بال و پر پنهان
هوش مصنوعی: من به خاطر جمع بودن خودم نمیتوانم صحبت کنم، زیرا در درونم مانند یک غنچه، بال و پر پنهانی دارم.

بیدل دهلوی