گنجور

غزل شمارهٔ ۲۴۰۰

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان
ننگ آگاهی‌ست عرض‌کلفت از روشن‌دلان
آتش یاقوت را جز رگ نمی‌باشد دخان
چون سپندم محمل شوق آنقدر وامانده نیست
جاده می‌گردد به‌هر جا زین جرس بالد فغان
موج‌ گوهر نیست در جوی دم شمشیر او
از صفای آب می‌گردد پر ماهی عیان
وحشتی می‌باید اینجا خضر ره در کار نیست
رنگ از خود رفته جز رفتن ندارد همعنان
هر قدر از خود برآیی دستگاه عبرتی
منظر قدر تو دزدیده‌ست چندین نردبان
گوش کس قابل نوای درد نتوان یافتن
عندلیب ماکنون در بوی گل گیرد فغان
با کج آهنگان همان ساز کجی زیبنده است
راستی اینجا نمی‌باشد به جز تیر و سنان
حرص تا چشمی دهد آب از حضور عافیت
در دم شمشیر می‌باشد رگ خواب‌گران
ای هماکام هوس از ما نخواهی یافتن
مغز داران حقیقت فارغند از استخوان
هرکجا پا می نهی ما عاجزان خاک رهیم
خاک را زیر قدم دیدن ندارد امتحان
عمرها شد بیدل از بیچارگی پر می‌زنم
چون نفس در دام یک عالم دل نامهربان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان
ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان
هوش مصنوعی: ظاهر، بیان کننده‌ی معنا نیست و نیازی به توضیح ندارد. ای دل، تو همچون نیزه‌ای هستی که جوهر وجودت را نمایش می‌دهد و نیازی به زبان برای بیان آن نیست.
ننگ آگاهی‌ست عرض‌کلفت از روشن‌دلان
آتش یاقوت را جز رگ نمی‌باشد دخان
هوش مصنوعی: ننگ بر آگاهی است، زیرا تنها شیوایان روشنی، آتش یاقوت را تنها به رگ تبدیل می‌کنند و چیزی جز دود از آن نمی‌ماند.
چون سپندم محمل شوق آنقدر وامانده نیست
جاده می‌گردد به‌هر جا زین جرس بالد فغان
هوش مصنوعی: من همچون زینت و زیبایی، شوق و اشتیاقم به قدری کم نمی‌آید که در هر مسیری که بروم، صدا و فریاد من بلند می‌شود.
موج‌ گوهر نیست در جوی دم شمشیر او
از صفای آب می‌گردد پر ماهی عیان
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این نکته پرداخته شده است که در جوی آب، در واقع چیز ارزشمندی مانند موج و گوهر وجود ندارد. بلکه، با توجه به درخشندگی و شفافیت آب، ماهی‌ها به وضوح قابل رویت هستند و این زیبایی نتیجه وجود و اثر شمشیر او است که نشان‌دهنده قدرت و تسلط اوست. در نهایت، این تصویر به نوعی بُعد عمیق‌تری از واقعیت را نشان می‌دهد که فراتر از ظاهر ساده دیده می‌شود.
وحشتی می‌باید اینجا خضر ره در کار نیست
رنگ از خود رفته جز رفتن ندارد همعنان
هوش مصنوعی: در اینجا باید حسی از ترس و نگرانی وجود داشته باشد. خضر، که نماد راهنمایی و هدایت است، در این مسیر وجود ندارد. رنگ و زیبایی زندگی از میان رفته و تنها راه، ادامه دادن به مسیر است.
هر قدر از خود برآیی دستگاه عبرتی
منظر قدر تو دزدیده‌ست چندین نردبان
هوش مصنوعی: هر چقدر که به سوی خودت بروی و خود را بشناسی، این دنیا و تجربیاتش به تو درس‌هایی می‌آموزد که ارزش وجودی‌ات را درک کرده‌اند و به این ترتیب به تو کمک می‌کنند تا از موانع و مشکلات عبور کنی.
گوش کس قابل نوای درد نتوان یافتن
عندلیب ماکنون در بوی گل گیرد فغان
هوش مصنوعی: هیچ کس گوش شنوا برای درد و رنج ما ندارد، چون بلبل اکنون در میان عطر گل فریاد می‌زند.
با کج آهنگان همان ساز کجی زیبنده است
راستی اینجا نمی‌باشد به جز تیر و سنان
هوش مصنوعی: تنها کسانی که دچار انحراف و کجی هستند، می‌توانند با یکدیگر همخوانی داشته باشند. در اینجا، راست و درست جایی ندارد و فقط تیر و تیرک‌های زشت وجود دارد.
حرص تا چشمی دهد آب از حضور عافیت
در دم شمشیر می‌باشد رگ خواب‌گران
هوش مصنوعی: حرص و طمع، زمانی که انسان خوشبختی و آرامش را در دست دارد، مانند تیری است که در موقعیت‌های خطرناک و نامعلوم به کار می‌رود. این جمله نشان می‌دهد که چقدر هوشیاری و فهم درست از موقعیت، در امور زندگی اهمیت دارد.
ای هماکام هوس از ما نخواهی یافتن
مغز داران حقیقت فارغند از استخوان
هوش مصنوعی: تو هم‌پیمان هوس و آرزوها هستی و از ما چیزی نخواهی یافت. کسانی که به حقیقت و معانی عمیق دست یافته‌اند، از ظواهر و جنبه‌های ظریف و زودگذر رهایی یافته‌اند.
هرکجا پا می نهی ما عاجزان خاک رهیم
خاک را زیر قدم دیدن ندارد امتحان
هوش مصنوعی: هر جایی که قدم می‌گذارید، ما، که ناتوانیم، در زیر پای شما قرار داریم و بر افراز خاک خود را می‌پوشانیم؛ ما تواناییِ آزمون خاک را در زیر قدم‌هایمان نداریم.
عمرها شد بیدل از بیچارگی پر می‌زنم
چون نفس در دام یک عالم دل نامهربان
هوش مصنوعی: سال‌هاست که از درد و بیچارگی به سر می‌برم و همچون پرنده‌ای که در دام یک دل سنگدل گرفتار است، بی‌وقفه تلاش می‌کنم و به پرواز در می‌آیم.