غزل شمارهٔ ۲۳۹۷
در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان
زنجیری حیاست به موجگهر فغان
سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده میرمد از شکل ربسمان
در عالم خیال بهار تبسمت
گل را چو شبنم آب شود خنده در دهان
کلفت شکار غیرتم از آه بیاثر
بر دل رسد چو تیر خطا گردد از نشان
چون شمع بس که در تب عشقت گداختم
محمل کشید بر سر تبخالم استخوان
نی آب خضر دارم و نی چشمهٔ حیات
عمریست میخورم دم شمشیر خونفشان
در راه انتظار کسی خاک گشتهام
مشت غبار من به سلام چمن رسان
چون صبح رنگ آیینهٔ هیچکس نیام
گردون مرا به بینفسی کرد امتحان
از گفتوگو تلاش ستم پیشه روشنست
گاه خرام تیر نفس میزند کمان
تنها نه آسمان سر تسلیم جستجوست
افکنده است خاک هم از بیخودی عنان
بنیاد دهر آینه دار ثبات نیست
یکسر غبار گردش رنگست آسمان
بیرنگ اعتبار وجود و عدم تویی
منزل کجاست گر نبود جاده در میان
بگذار سربلندی اقبال این بساط
تا آبرو چو شمع نریزی به ناودان
هر چند دستگاه بود بیش حرص بیش
از موج بحر تشنه لبی میکشد زبان
بیدل ز بحر منت ساحل که میکشد
بر حیرت است زورق ما بیخودان روان
غزل شمارهٔ ۲۳۹۶: تا بگذرم به صد سر و گردن ز آسمانغزل شمارهٔ ۲۳۹۸: زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در شکوه صافدل ندهد رخصت زبان
زنجیری حیاست به موجگهر فغان
هوش مصنوعی: در زیبایی روحی و طراوت دل، زبان به دلیل محدودیتها و نگرانیها نمیتواند به راحتی ابراز وجود کند و مانند زنجیری در دل حبس است. این حالت، مانند موجی از گنجی دریا، فریاد و نالهای را طلب میکند.
سنبل اسیر زلف ترا دام وحشت است
افعی گزیده میرمد از شکل ربسمان
هوش مصنوعی: سنبل که نماد زیبایی و جذابیت است، به خاطر زلفهای تو در دام ترس و وحشت گرفتار شده است؛ مانند افعی که به خاطر ترس، از شکل خویش فرار میکند.
در عالم خیال بهار تبسمت
گل را چو شبنم آب شود خنده در دهان
هوش مصنوعی: در دنیای خیال، وقتی بهار لبخند میزند، گلها مانند شبنم میشوند و خنده، لبها را پر میکند.
کلفت شکار غیرتم از آه بیاثر
بر دل رسد چو تیر خطا گردد از نشان
هوش مصنوعی: غصه و ناراحتی من از دیدن شکار دیگران به جایی نمیرسد، مانند تیر اشتباهی که از هدفش دور میشود.
چون شمع بس که در تب عشقت گداختم
محمل کشید بر سر تبخالم استخوان
هوش مصنوعی: به اندازهای در آتش عشق تو سوختهام که مانند شمع ذوب شدهام. حالا دیگر بار محملی را بر دوش میکشم که فقط استخوانهایم را در خود دارد.
نی آب خضر دارم و نی چشمهٔ حیات
عمریست میخورم دم شمشیر خونفشان
هوش مصنوعی: من نه از آب خضر بهرهمندم و نه چشمهٔ حیات را دارم. مدت زیادی است که در شرایط خطرناک و تحت فشار، زندگی میکنم.
در راه انتظار کسی خاک گشتهام
مشت غبار من به سلام چمن رسان
هوش مصنوعی: در مسیر انتظار کسی، به حدی غبار آلود شدهام که مشت خاکم را به سلام چمن میرسانم.
چون صبح رنگ آیینهٔ هیچکس نیام
گردون مرا به بینفسی کرد امتحان
هوش مصنوعی: صبح که میرسد، هیچکس را نمیتوان به رنگ آیینه شناخت. در این حال، آسمان مرا با احساس بینفسی و تنهایی آزمایش میکند.
از گفتوگو تلاش ستم پیشه روشنست
گاه خرام تیر نفس میزند کمان
هوش مصنوعی: در تلاش برای گفتگو، ظلمگر یا ستمگر در حال نشان دادن قدرت خود است و گهگاه نفس او مانند کمانی که تیر را به هدف میزند، اثر خود را بر دیگران میگذارد.
تنها نه آسمان سر تسلیم جستجوست
افکنده است خاک هم از بیخودی عنان
هوش مصنوعی: تنها آسمان نیست که در جستجوی تسلیم است، بلکه زمین نیز از سر نادانی و بیخبری در حال سر فرود آوردن است.
بنیاد دهر آینه دار ثبات نیست
یکسر غبار گردش رنگست آسمان
هوش مصنوعی: دنیا به خودی خود ثابت و پایدار نیست و بنیاد آن همواره در تغییر و نوسان است. در واقع، اینجا تنها چیزی که مشاهده میشود، تغییرات و ناپایداریهایی است که مانند غبار در آسمان نمایان میشوند.
بیرنگ اعتبار وجود و عدم تویی
منزل کجاست گر نبود جاده در میان
هوش مصنوعی: تو بیرنگی و نه موجودی و نه غیرموجود، پس این منزل کجاست؟ اگر جادهای در میان نباشد، راهی برای رسیدن به آن مکان وجود ندارد.
بگذار سربلندی اقبال این بساط
تا آبرو چو شمع نریزی به ناودان
هوش مصنوعی: بگذار سرنوشت و شانس این زندگی به خوبی پیش برود، تا جایی که آبروی تو مانند شمعی که در ناودان ریخته میشود، از دست نرود.
هر چند دستگاه بود بیش حرص بیش
از موج بحر تشنه لبی میکشد زبان
هوش مصنوعی: هرچند دنیا و امکانات آن بسیار زیاد و موجود است، اما گاهی اوقات انسانها همچنان در پی خواستهها و آرزوهای خود هستند، مانند دریا که هرگز سیراب نمیشود و همیشه تشنه است.
بیدل ز بحر منت ساحل که میکشد
بر حیرت است زورق ما بیخودان روان
هوش مصنوعی: بیدل از عمق دریا به ساحل نزدیک میشود و در اینجا میگوید که کشتی ما تحت تأثیر شگفتی و حیرت حرکت میکند، در حالی که خود را فارغ از کنترل احساس میکنیم.

بیدل دهلوی