گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۹۳

بر آن سرم‌ کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان
به جیب ریزم غبار دامن کشم به دامن زه گریبان
نمی‌توان‌ گشت شمع بزمت مگر به هستی ز نیم آتش
چه طاقت آیینهٔ تو بودن ازین‌که داریم چشم حیران
تبسمی‌، حرفی‌، التفاتی‌، ترحمی‌، پرسشی‌، ‌نگاهی
شکست دل شیشه چند چیند ز چین ابروی طاق نسیان
به سرکشیها تغافل آراتر از هم افتاده مو به مویت
مگر میان تو از ضعیفی رسد به فریاد ناتوانان
گرفتم از درد هر دو عالم بر آستان تو خاک گردد
به دامن بحر بی‌نیازی چکیده باشد نمی ز مژگان
خرد کمندی هوس شکار است ور نه در چشم شوق مجنون
به جز غبار خیال لیلی کجاست آهو درین بیابان
اگر نه عهد وفا شکستی مخواه بوی وفا ز هستی
که بسته‌اند این طلسم چون گل به رنگهای شکست پیمان
خیال آشفتگی تجمل شود اگر صرف یک تأمل
دل غباری و صد چمن گل نگاه موری و صد چراغان
به هر نوایی که سر برآرد جهان همین شکوه می‌شمارد
در این جنون‌زار کس ندارد لبی که گیرد نفس به دندان
عدم به آن بی‌نشانی رنگ گلشنی داشت کز هوایش
چو بال طاووس هر چه دیدم ز بیضه رسته‌ست گل به دامان
هوای لعلش کراست بیدل که‌ با چنان قرب همکناری
به بوسه‌گاه بیاض گردن ز دور لب می‌گزد گریبان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آن سرم‌ کز جنون نمایم بلند و پست خیال یکسان
به جیب ریزم غبار دامن کشم به دامن زه گریبان
هوش مصنوعی: در دل من آشفتگی وجود دارد، به گونه‌ای که هرچه فکر و خیال می‌کنم، گویی در یک سطح قرار دارد. یعنی نه احساس بلندی دارم، نه پستی. در این حال، غبار زندگی را بر دامن خود می‌افشانم و به یاد گذشته‌ها و یادها می‌افتم.
نمی‌توان‌ گشت شمع بزمت مگر به هستی ز نیم آتش
چه طاقت آیینهٔ تو بودن ازین‌که داریم چشم حیران
هوش مصنوعی: نمی‌توان در میکده به‌عنوان شمع حاضر شد، مگر اینکه نیم‌سوزی از آتش وجود داشته باشد. چه نیازی به تحمل درد آهیینه تو داریم وقتی که چشمان‌مان از حیرت پر شده است.
تبسمی‌، حرفی‌، التفاتی‌، ترحمی‌، پرسشی‌، ‌نگاهی
شکست دل شیشه چند چیند ز چین ابروی طاق نسیان
هوش مصنوعی: یک لبخند، یک کلمه، یک توجه، یک محبت، یک سوال و یک نظر می‌تواند دل شکسته‌ای را ترمیم کند و چند تکه شیشه را از دل درد و فراموشی جمع کند.
به سرکشیها تغافل آراتر از هم افتاده مو به مویت
مگر میان تو از ضعیفی رسد به فریاد ناتوانان
هوش مصنوعی: به خاطر سرکشی‌ها و بی‌توجهی‌ها، رابطه‌ات با دیگران تضعیف شده و مو به مو از هم فاصله گرفته است. آیا ضعف و ناتوانی تو باعث نمی‌شود که فریاد ناتوانان را بشنوی و به آن‌ها توجه کنی؟
گرفتم از درد هر دو عالم بر آستان تو خاک گردد
به دامن بحر بی‌نیازی چکیده باشد نمی ز مژگان
هوش مصنوعی: من از شدت درد دنیا و آخرت، به درگاه تو پناه آورده‌ام؛ تا جایی که خاک زیر پای تو می‌شود و دریا پر از بی‌نیازی می‌گردد. به یقین، این احساس از چشمانم سرازیر می‌شود.
خرد کمندی هوس شکار است ور نه در چشم شوق مجنون
به جز غبار خیال لیلی کجاست آهو درین بیابان
هوش مصنوعی: خرد، ابزار است برای کنترل تمایلات و آرزوها؛ و اگر این کنترل نباشد، در چشم‌های شوق مجنون جز غبار خیالات لب و آهو در این بیابان دیده نمی‌شود.
اگر نه عهد وفا شکستی مخواه بوی وفا ز هستی
که بسته‌اند این طلسم چون گل به رنگهای شکست پیمان
هوش مصنوعی: اگر در عهد و پیمانی که بسته‌ای وفا نکردی، نباید انتظار داشته باشی که بوی وفا را از وجود خود حس کنی، زیرا این موضوع همچون طلسمی است که به سختی شکسته می‌شود و رنگ و بوی آن همانند گل‌هایی است که در اثر شکست پیمان تغییر کرده‌اند.
خیال آشفتگی تجمل شود اگر صرف یک تأمل
دل غباری و صد چمن گل نگاه موری و صد چراغان
هوش مصنوعی: اگر کمی تأمل و تفکر کنیم، تمام زرق و برق و زیبایی‌های ظاهری به هم می‌ریزد و احساسات واقعی و عمیق ما نمایان می‌شود. در حقیقت، زیبایی‌های ظاهری مانند گل‌ها و چراغانی‌ها به اندازه‌ای که می‌پنداریم مهم نیستند.
به هر نوایی که سر برآرد جهان همین شکوه می‌شمارد
در این جنون‌زار کس ندارد لبی که گیرد نفس به دندان
هوش مصنوعی: هر ندا و صدایی که در دنیا بلند شود، فقط همین شکایت و درد را می‌شنویم. در این وضعیت آشفته، هیچ‌کس پیدا نمی‌شود که بتواند نفسش را به سختی کنترل کند.
عدم به آن بی‌نشانی رنگ گلشنی داشت کز هوایش
چو بال طاووس هر چه دیدم ز بیضه رسته‌ست گل به دامان
هوش مصنوعی: عدم، با بی‌نشانی خاصی شبیه به گلستانی دارد که از هوای آن، زیبایی‌ها و شکوفه‌های رنگارنگ سر برآورده‌اند، مانند پرهای طاووس که در برابر دیدگان می‌درخشند. هر چیزی که مشاهده کردم، مثل گل‌هایی است که از تخم‌های خود بیرون آمده‌اند و در دامن طبیعت زیبا ظاهر شده‌اند.
هوای لعلش کراست بیدل که‌ با چنان قرب همکناری
به بوسه‌گاه بیاض گردن ز دور لب می‌گزد گریبان
هوش مصنوعی: در هوای لبان سرخ او، بیدل چه کسی را نگران می‌کند؟ زیرا با داشتن چنین نزدیکی، او همچنان از دور، لبانش را به گریبان می‌زند.