غزل شمارهٔ ۲۳۹۱
عمرها در پرده بود اسرار وهم ما و من
صیقل زنگار این آیینه شد آخر کفن
با اقامت ما نفس سرمایگان بینسبتیم
دامنی دارد غبار صبح در آهن شکن
قید جسمانی گوارا کرد افسون معاش
بهر آب و دانه خلقی در قفس دارد وطن
آن هوس منزل که باغ جنتش نامیدهاند
رنگها چیدهست لیکن در غبار وهم و ظن
هر طرف جام خیالی کجکلاه بیخودیست
گردش چشمی که دارد این فرنگی انجمن
چند باشی انفعال آمادهٔ افراط عیش
خندهٔ سرشار دارد گریه از آب دهن
غافل از تقدیر بر تدبیر میچینی دکان
کارگاه بینیازی نیست جای علم و فن
از عمارت خشت غفلت تا لحد چیدهست خلق
ای ز خود غافل تو هم خشتی براین ویرانه زن
هیچکس از انفعال زندگی آگاه نیست
شمع ازشرم آب میگردد تو زربنکن لگن
آنقدرها رفتن از خویشت نمیخواهد تلاش
شمع را یکگردش رنگست و صد دامن زدن
سعی خاموشی ثبات طبع انشا کردن است
آتش یاقوت میگردد نفس از سوختن
قالب فرسوده زحمت انتظار مرگ نیست
میکند ایجاد سیل از خوبش دیوار کهن
غازه ی حسن ادا آسان نمیآید به دست
فکر خونها می خورد تا رنگ می گیرد سخن
کارگاه انتظار ما تسلی باف بود
پنبهٔ چشم سپید آورد بوی پیرهن
خون پامالی که چون رنگ حنایت دادهاند
آبرو گردد اگر بر جا توانی ریختن
زندگی بیدل جهانی را ز مرگ آگاه کرد
محو بود اندوه رفتن گر نمیبود آمدن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عمرها در پرده بود اسرار وهم ما و من
صیقل زنگار این آیینه شد آخر کفن
هوش مصنوعی: عمرهای طولانی در پوشش و حجاب اسراری از وهم و خیال ما گذشت و در نهایت، این واقعیت که خود را حقیقت میدانستیم، مانند زنگاری بر آیینه، برطرف شد و معلوم شد که زندگی ما به چه چیزهایی وابسته است.
با اقامت ما نفس سرمایگان بینسبتیم
دامنی دارد غبار صبح در آهن شکن
هوش مصنوعی: با حضور ما، سردیها و ناامیدیها بیمقدار میشوند، چرا که دامن صبح، آغشته به غبار ناشی از کار و تلاش در کوره آهنگری است.
قید جسمانی گوارا کرد افسون معاش
بهر آب و دانه خلقی در قفس دارد وطن
هوش مصنوعی: آدمی برای تأمین نیازها و زندگی خود، در جهانی پر از فریب و نیرنگ و محدودیتها گرفتار شده است. او به خاطر نیاز به آب و غذا، مانند پرندهای در قفس محبوس شده است و نمیتواند آزادانه زندگی کند.
آن هوس منزل که باغ جنتش نامیدهاند
رنگها چیدهست لیکن در غبار وهم و ظن
هوش مصنوعی: آن آرزوی خانهای که به بهشت تشبیه شده، زیباییهایی دارد اما در واقع در ابهام و भ्रम و تردید قرار دارد.
هر طرف جام خیالی کجکلاه بیخودیست
گردش چشمی که دارد این فرنگی انجمن
هوش مصنوعی: در هر سو، جامی از خیال و تفکر نادرست به چشم میخورد که در واقع این چشمان فریبکار، به دور خود میچرخند و در میان این جمع، ما را به اشتباه میاندازند.
چند باشی انفعال آمادهٔ افراط عیش
خندهٔ سرشار دارد گریه از آب دهن
هوش مصنوعی: مدت زیادی نمیتوانی تحت تأثیر قرار بگیری، زیرا زندگی پر از شادی و لذتی است که حتی در لحظات غم نیز میتوان خندید؛ گریه هم در واقع نشانهای از زندگی و احساسات عمیق است.
غافل از تقدیر بر تدبیر میچینی دکان
کارگاه بینیازی نیست جای علم و فن
هوش مصنوعی: اگر به اهمیت تقدیر و سرنوشت آگاه نباشی، نمیتوانی تنها با تلاش و برنامهریزی، بینیازی و موفقیت را به دست آوری. علم و فن نیز جایگاه ویژهای دارند و بدون درک مقدرات، نمیتوان به نتیجه مطلوبی دست یافت.
از عمارت خشت غفلت تا لحد چیدهست خلق
ای ز خود غافل تو هم خشتی براین ویرانه زن
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که زندگی ما مانند یک بنای آجری است و غفلت از آن میتواند ما را به مرگ و نابودی نزدیک کند. مردم به دلیل بیتوجهی به زندگی خود، مانند خشتهایی هستند که برای ویرانی این بنا گذاشته شدهاند. بنابراین، از خود غافل نشوید و سعی کنید برای ساختن یک زندگی بهتر و محفوظتر تلاش کنید، زیرا هر یک از ما میتوانیم بخشی از این ویرانی یا بازسازی باشیم.
هیچکس از انفعال زندگی آگاه نیست
شمع ازشرم آب میگردد تو زربنکن لگن
هوش مصنوعی: هیچکس از تأثیرات و بیعملی زندگی اطلاع ندارد. شمع به خاطر شرم و حیا ذوب میشود. تو اما با زر برای خودت اشکال و مشکلات درست نکن.
آنقدرها رفتن از خویشت نمیخواهد تلاش
شمع را یکگردش رنگست و صد دامن زدن
هوش مصنوعی: دوری از خود نیاز به تلاش زیادی ندارد؛ مثل شمع که تنها با یک چرخش رنگ میگیرد و نیازی به چرخشهای فراوان ندارد.
سعی خاموشی ثبات طبع انشا کردن است
آتش یاقوت میگردد نفس از سوختن
هوش مصنوعی: تلاش بیصدا نشانهی پایداری روحیه در نوشتن است؛ نفس در اثر سوختن به مانند آتش، گرم و درخشان میشود.
قالب فرسوده زحمت انتظار مرگ نیست
میکند ایجاد سیل از خوبش دیوار کهن
هوش مصنوعی: به خاطر تلاشهای بیپایان و انتظار برای مرگ، بدن پیر و فرسوده نمیتواند زیاد دوام بیاورد و به همین خاطر احساساتی قوی به وجود میآید که قویترین دیوارهای زندگی را در هم میشکند.
غازه ی حسن ادا آسان نمیآید به دست
فکر خونها می خورد تا رنگ می گیرد سخن
هوش مصنوعی: زیبایی و هنر بیان به سادگی به دست نمیآید. برای اینکه کلام زیبا و دلنشین باشد، باید تجربیات و احساسات عمیق را پشت سر گذاشت و از دردها و چالشها عبور کرد تا رنگ و بویی خاص به سخن داده شود.
کارگاه انتظار ما تسلی باف بود
پنبهٔ چشم سپید آورد بوی پیرهن
هوش مصنوعی: در کارگاه انتظار ما، تسلی و آرامش وجود داشت؛ مانند پنبهای که آرامش را به ما هدیه میدهد و بوی خوش پیرهنی را به یاد میآورد.
خون پامالی که چون رنگ حنایت دادهاند
آبرو گردد اگر بر جا توانی ریختن
هوش مصنوعی: اگر بر زمین ریختن خون پای من باعث افتخار و آبرو شود، پس رنگ حنای تو نشان از ارزش و اصالت آن است.
زندگی بیدل جهانی را ز مرگ آگاه کرد
محو بود اندوه رفتن گر نمیبود آمدن
هوش مصنوعی: زندگی انسان را از مرگ آگاه میسازد و حزن و اندوه ناشی از رفتن در این دنیا محو میشود، اگر که آمدن و وجود داشتهایم.

بیدل دهلوی