گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۸۵

چون ‌کاغذ آتش‌زده مهمان بقاییم
طاووس پر افشان چمنزار فناییم
هر چند به سامان اثر بی‌سر و پاییم
چون سبحه همان سر به کف دست دعاییم
شوخی سر و برگ چمن آرایی ما نیست
یکسر چو عرق جوهر ایجاد حیاییم
واماندهٔ عجزیم سر و برگ طلب‌ کو
چون آبلهٔ پا همه تن آبله پاییم
کم نیست اگر گوش دلیل خبر ماست
از دیدن ما چشم ببندید صداییم
آیینهٔ تحقیق مقابل نپسندد
تا محرم آغوش خودیم از تو جداییم
بی سعی جنون راه به مقصد نتوان برد
بگذار که یک آبله از پوست برآییم
کو ساز نگاهی ‌که به یک سیر گریبان
دلدار نقابی که ندارد نگشاییم
فرداست ‌که یکتایی ما نیز خیال است
امروزکه در سجده دوتاییم‌، دوتاییم
آیینهٔ اسرار غنا پردهٔ خاکست
تا سرمه نگشتن همه آوازگداییم
پیش که درّد هوش گریبان تحیر
دل منتظر فرصت و فرصت همه ماییم
در دشت توهم جهتی نیست معین
ما را چه ضرور است بدانیم‌کجاییم
بر طبع شرر خفّت فرصت نتوان بست
در طینت ما سوخت دماغی‌که بناییم
بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن
عمریست تهی کاسه‌تر از دست دعاییم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ‌کاغذ آتش‌زده مهمان بقاییم
طاووس پر افشان چمنزار فناییم
هوش مصنوعی: ما مانند کاغذی هستیم که در آتش سوخته، به طور موقتی وجود داریم و در نهایت از بین خواهیم رفت، درست همانطور که طاووس با پرهای بازش در چمنزار درخشنده است، اما این زیبایی نیز گذراست.
هر چند به سامان اثر بی‌سر و پاییم
چون سبحه همان سر به کف دست دعاییم
هوش مصنوعی: اگرچه به ظاهر وضعیت ما نامرتب و آشفته است، اما از درون همانند تسبیحی هستیم که دعا به دست داریم و با تمرکز و معنویت به خدا متصل هستیم.
شوخی سر و برگ چمن آرایی ما نیست
یکسر چو عرق جوهر ایجاد حیاییم
هوش مصنوعی: شوخی و بازی در زیبایی چمن کار ما نیست; ما تماماً مانند رنگ و جوهر خود، نشانه‌ای از حیا و وقار هستیم.
واماندهٔ عجزیم سر و برگ طلب‌ کو
چون آبلهٔ پا همه تن آبله پاییم
هوش مصنوعی: ما در طلب چیزی هستیم که به آن رسیده‌ایم و همچون کسی هستیم که در برابر ناتوانی‌اش ایستاده، مانند کسی که پاهایش زخم شده و در تمام بدنش نشانه‌هایی از آن زخم وجود دارد.
کم نیست اگر گوش دلیل خبر ماست
از دیدن ما چشم ببندید صداییم
هوش مصنوعی: اگر گوش‌تان به سخن ما باشد، دیدن ما اهمیت چندانی نخواهد داشت، چرا که ما صدایی برای شنیدن داریم.
آیینهٔ تحقیق مقابل نپسندد
تا محرم آغوش خودیم از تو جداییم
هوش مصنوعی: تابش حقیقت در آینه، تا زمانی که در آغوش هم نیستیم، برای ما خوشایند نیست. ما از هم دوریم و این جدایی را نمی‌پسندیم.
بی سعی جنون راه به مقصد نتوان برد
بگذار که یک آبله از پوست برآییم
هوش مصنوعی: بدون تلاش و جنون، نمی‌توان به هدف رسید. بگذار بمانیم و به مرور زمان تغییر کنیم، حتی اگر این تغییر کوچک باشد.
کو ساز نگاهی ‌که به یک سیر گریبان
دلدار نقابی که ندارد نگشاییم
هوش مصنوعی: بیا ساز و نغمه‌ای را بیافرینیم که در آن با یک نگاه، دلبر را به خود جذب کنیم و بدون اینکه پرده‌پوشی میان ما باشد، او را درک کنیم.
فرداست ‌که یکتایی ما نیز خیال است
امروزکه در سجده دوتاییم‌، دوتاییم
هوش مصنوعی: فردا ما به یکتایی و وحدت حقیقی خواهیم رسید، ولی امروز که در حال عبادت هستیم، همچنان دو وجود مختلف به نظر می‌رسیم.
آیینهٔ اسرار غنا پردهٔ خاکست
تا سرمه نگشتن همه آوازگداییم
هوش مصنوعی: آیینهٔ اسرار نشان‌دهندهٔ عمق زیبایی‌ها و رازها است که برای ما انسان‌ها پوشیده مانده است. ما در این دنیای مادی و خاکی زندانی هستیم و هر روز در جستجوی شادی و زیبایی از طریق آواز و هنر، به سوی آسمان و حقیقت پیش می‌رویم.
پیش که درّد هوش گریبان تحیر
دل منتظر فرصت و فرصت همه ماییم
هوش مصنوعی: در برابر کسی که دچار درد و حیرت شده، دل منتظر فرصتی است که آن فرصت، تمام وجود ما را دربر گرفته است.
در دشت توهم جهتی نیست معین
ما را چه ضرور است بدانیم‌کجاییم
هوش مصنوعی: در دشت خیال، هیچ مسیری مشخص نیست. پس چه نیازی داریم بدانیم در کجا قرار داریم؟
بر طبع شرر خفّت فرصت نتوان بست
در طینت ما سوخت دماغی‌که بناییم
هوش مصنوعی: در طبیعت ما، به خاطر شرارتی که داریم، نمی‌توان به راحتی فرصت را محدود کرد؛ زیرا آنچه را که ساخته‌ایم، با وجود آتش و حرارت آن، سوخته است.
بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن
عمریست تهی کاسه‌تر از دست دعاییم
هوش مصنوعی: بیدل می‌گوید که به‌جای اینکه خود را درگیر ظواهر و تشریفات کنیم، لازم است به خود درونی‌مان بپردازیم. سال‌ها پشت سر هم، ما درواقع از دعا و درخواست‌های واقعی‌مان خالی هستیم، انگار که دست‌مان از خواسته‌هایمان تهی‌تر از یک کاسه است.

حاشیه ها

1403/08/27 20:10
محمد‌حسین ابراهیم‌زاده

چه زیبا آقای محمد معتمدی در اپرای خیام بیت اول این شعر خواندند.

به نظرم بیت اول بسیار مطابق فلسفه وجودیست.