گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۶۶

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم
مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم
ناموس بی نیازی مهر لب سوالست
کم نیست حاجت اما طبع‌ گدا نداریم
بر ما نفس ستم‌ کرد کز عافیت بر آورد
چون بوی‌گل به هر رنگ تاب هوا نداریم
باید چو موج‌ گوهر آسوده خاک گشتن
در ساحلیم اما غیر آشنا نداریم
زین خاکدان چه لازم بر خاستن به منت
ای سایه خواب مفتست ماهم عصا نداریم
عنقا دماغ امنیم درکنج بی‌نشانی
فردوس هم ندارد جایی‌که ما نداریم
مهمانسرای دنیا خوان گستر نفاق است
بر هم خوریم یاران دیگر غذا نداریم
در گوش ما مخوانید افسانهٔ اقامت
خواب بهار رنگیم پا در حنا نداریم
نیرنگ وهم ما را مغرور ما و من‌ کرد
گر هوش در گشاید کس در سرا نداریم
ناقدردان رازیم از بی تأملی‌ها
عریانی آنقدر نیست بند قبا نداریم
آیینه گرم دارد هنگامهٔ فضولی
آن جلوه بی‌نقاب است یا ما حیا نداریم
زین تنگیی‌که دارد بیدل بساط امکان
ناگشته خالی از خویش امید جا نداریم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا خامه‌وار خود را از سعی وا نداریم
مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم
هوش مصنوعی: ما باید همچنان تلاش کنیم و از کوشش دست نکشیم، چرا که حتی اگر قدمی به جلو نگذاریم، چشم‌هایمان در شمارش پیش رفتن هستند و به ما کمک می‌کنند.
ناموس بی نیازی مهر لب سوالست
کم نیست حاجت اما طبع‌ گدا نداریم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که ما به خاطر بی‌نیازی‌امان، درباره‌ی عشق و محبت، چیزی نمی‌پرسیم. اگرچه نیازها و خواسته‌هایی داریم، اما ذات و شخصیت ما به گونه‌ای است که نمی‌توانیم مثل افراد نیازمند، درخواست کنیم و از دیگران چیزی بخواهیم.
بر ما نفس ستم‌ کرد کز عافیت بر آورد
چون بوی‌گل به هر رنگ تاب هوا نداریم
هوش مصنوعی: نفس ما به شدت تحت فشار قرار گرفته و از آرامش دور مانده است. ما مانند گلی هستیم که در میان هوای نامساعد هیچ تاب و توانایی برای ادامه حیات نداریم.
باید چو موج‌ گوهر آسوده خاک گشتن
در ساحلیم اما غیر آشنا نداریم
هوش مصنوعی: باید مانند امواج دریا به آرامی به خاک بازگردیم، اما در این سفر تنها با کسانی آشنا خواهیم بود که از قبل می‌شناسیم.
زین خاکدان چه لازم بر خاستن به منت
ای سایه خواب مفتست ماهم عصا نداریم
هوش مصنوعی: از این دنیای خاکی چه نیازی به برخاستن است؟ ای سایه، خواب ما بی‌ملاک است و ما عصایی برای راه رفتن نداریم.
عنقا دماغ امنیم درکنج بی‌نشانی
فردوس هم ندارد جایی‌که ما نداریم
هوش مصنوعی: پرنده‌ای افسانه‌ای وجود ندارد که در جایی از بهشت باشد که ما در آنجا نتوانیم حضور داشته باشیم.
مهمانسرای دنیا خوان گستر نفاق است
بر هم خوریم یاران دیگر غذا نداریم
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک مهمانسرای بزرگ است که در آن سفره‌ای برای نفاق و دو رویی گسترده شده است. اگر ما به اختلافات و دوگانگی‌ها دامن بزنیم، ارتباطمان با دیگران خدشه‌دار می‌شود و در نهایت، دیگر غذایی برای پذیرایی از یاران نخواهیم داشت.
در گوش ما مخوانید افسانهٔ اقامت
خواب بهار رنگیم پا در حنا نداریم
هوش مصنوعی: در گوش ما داستان خواب بهار را نخوانید، چون ما رنگ و لعابی داریم و نمی‌خواهیم در محدودیت‌ها قرار بگیریم.
نیرنگ وهم ما را مغرور ما و من‌ کرد
گر هوش در گشاید کس در سرا نداریم
هوش مصنوعی: فریب و توهم ما را به خود مغرور کرده است و اگر کسی به حقیقت فکر کند، در هیچ چیزی از ما خبری نیست.
ناقدردان رازیم از بی تأملی‌ها
عریانی آنقدر نیست بند قبا نداریم
هوش مصنوعی: ما از ناپسندیدن بعضی چیزها آگاهیم، اما نمی‌توانیم به سادگی از آن‌ها بگذریم. به اندازه‌ای عریانی و آشکاری وجود ندارد که بخواهیم بی‌توجهی کنیم و از آن‌ها دور شویم. ما هنوز در قید و بندهایی هستیم که نمی‌گذارند آزاد شویم.
آیینه گرم دارد هنگامهٔ فضولی
آن جلوه بی‌نقاب است یا ما حیا نداریم
هوش مصنوعی: آیینه به شدت تحت تأثیر انگشت‌نمایی و فضولی است و نمایی واضح و بدون پرده دارد، یا شاید این ما هستیم که خجالت را نمی‌شناسیم.
زین تنگیی‌که دارد بیدل بساط امکان
ناگشته خالی از خویش امید جا نداریم
هوش مصنوعی: بیدل از احساس تنگنایی سخن می‌گوید که در دنیای امکان وجود دارد و اعتقاد دارد که در چنین فضایی، امید و آرزوها جایی برای تحقق ندارند. در این وضعیت دشوار، او به چالش‌های موجود اشاره می‌کند و می‌گوید که دیگر نمی‌توان به چیزی دل بست.