گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۵

چون شمع زآتشی‌که وفا زد به جان ما
بال هماست بر سر ما استخوان ما
عمری‌ست هرزه تازی اشک روان ما
کوگرد حیرتی‌که بگیرد عنان ما
شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم
باشد درشت‌گویی مردم فسان ما
ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست
اشک است شبنم‌گل رنگ خزان ما
این رشته تا به حشر مبینادکوتهی
شمعی‌ست درگرفتهٔ نامت زبان ما
چشم تری به گوشهٔ دل واخزیده‌ایم
شبنم صفت زغنچه بس است آشیان ما
شمع از حدیث شعله نبرد‌ه‌ست صرفه‌ای
آتش مزن به خویش‌، مشوترجمان ما
لخت‌جگر به دیدهٔ ما رنگ اشک ریخت
یاقوت آب‌گشته طلب‌کن ز کان ما
از درد نارسایی پرواز ما مپرس
چون نی‌گره شده‌ست به صد جا فغان ما
در شعله‌زار داغ هوا نیز آتش است
ای باد صبح نگذری از بوستان ما
از رنگ رفته‌گرد سراغی پدید نیست
پی باخته‌ست وحشت خون روان ما
صبح نفس متاع جهان ندامتیم
ناچیده رفته است به غارت دکان ما
بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است
چون شمع چشم بسته رودکاروان ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون شمع زآتشی‌که وفا زد به جان ما
بال هماست بر سر ما استخوان ما
هوش مصنوعی: این شعر به تصویر کشیدن احساساتی عمیق و دردناک اشاره دارد. شاعر با استفاده از نماد شمع و آتش، به وفاداری و عشق اشاره می‌کند که جان او را تحت تأثیر قرار داده و تمام وجودش را روشن کرده است. همچنین به این معناست که این عشق و وفا مانند استخوانی بر سر اوست، نشان‌دهنده اهمیت و تأثیر عمیق آن در زندگی‌اش. در واقع، عشق و وفای واقعی برای او به منزله نیرویی محکم و اساسی است که او را زنده نگه می‌دارد.
عمری‌ست هرزه تازی اشک روان ما
کوگرد حیرتی‌که بگیرد عنان ما
هوش مصنوعی: سال‌هاست که بی‌هدف و بی‌دلیل اشک می‌ریزیم و در حالی که در حیرت و سردرگمی هستیم، نمی‌دانیم چه چیزی ما را به مسیر می‌کشاند.
شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم
باشد درشت‌گویی مردم فسان ما
هوش مصنوعی: ما مانند شمشیری هستیم که بر اثر انتقادات و سرزنش‌ها ممکن است تند و تیز شویم و بر سخنان زیبا و جذاب خود تمرکز کنیم.
ما را نظربه فیض نسیم بهارنیست
اشک است شبنم‌گل رنگ خزان ما
هوش مصنوعی: ما در بهار از خوشی‌ها بهره‌ای نداریم، اشک‌های ما به مانند شبنم بر گل‌های خزان است و نشان‌دهنده غم و اندوه ماست.
این رشته تا به حشر مبینادکوتهی
شمعی‌ست درگرفتهٔ نامت زبان ما
هوش مصنوعی: این ارتباط تا روز قیامت ادامه دارد، چون زبان ما همچون شمعی است که در سایه نام تو قرار گرفته و روشنایی‌اش از آن ناشی می‌شود.
چشم تری به گوشهٔ دل واخزیده‌ایم
شبنم صفت زغنچه بس است آشیان ما
هوش مصنوعی: ما در گوشه دل، با چشم تر نشسته‌ایم و شبنم‌مانند، زیبایی‌ها و نازکی‌های زندگی‌مان برای ما کافی است.
شمع از حدیث شعله نبرد‌ه‌ست صرفه‌ای
آتش مزن به خویش‌، مشوترجمان ما
هوش مصنوعی: شمع به خاطر داستان شعله‌اش نمی‌سوزد، بنابراین آتش خود را بیهوده به جان خود نزن، ای مترجم ما.
لخت‌جگر به دیدهٔ ما رنگ اشک ریخت
یاقوت آب‌گشته طلب‌کن ز کان ما
هوش مصنوعی: دیده‌ام پر از اشک شده و دل‌تنگی‌ام به شدت حس می‌شود. ای یاقوتی که آب‌رفته‌ای، از گنجینه درون ما طلب کن.
از درد نارسایی پرواز ما مپرس
چون نی‌گره شده‌ست به صد جا فغان ما
هوش مصنوعی: از سختی‌ها و مشکلاتی که در پرواز ما وجود دارد، نپرسید. درد و ناراحتی ما مانند نی‌ای است که در چندین جا گرفتار شده و به همین دلیل فریاد می‌زنیم.
در شعله‌زار داغ هوا نیز آتش است
ای باد صبح نگذری از بوستان ما
هوش مصنوعی: در هوای گرم و سوزان هم آتش وجود دارد؛ ای باد صبح، چرا از باغ ما رد نمی‌شوی؟
از رنگ رفته‌گرد سراغی پدید نیست
پی باخته‌ست وحشت خون روان ما
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که سخن از حالتی است که رنگ و زیبایی از چیزی رفته و نشانه‌ای از آن پیدا نمی‌شود. احساس فقدان و ترس از سرنوشت یا آینده‌ای نامشخص، به وضوح حس می‌شود و این احساسات به نوعی در خون و روح ما جاری است. در واقع، این یک اشاره به غم و پریشانی عمیق است که فرد در آن غوطه‌ور است.
صبح نفس متاع جهان ندامتیم
ناچیده رفته است به غارت دکان ما
هوش مصنوعی: صبح که می‌شود، خودمان را در بازار زندگی می‌بینیم و متوجه می‌شویم که هنوز به احساسات و زمان‌های گذشته‌ای که باعث ناراحتی‌مان شده، گرفتاریم. همه چیزهایی که از دست داده‌ایم و به نفع ما نبوده، به نوعی از دستان‌مان رفته و ما را رها کرده‌اند.
بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است
چون شمع چشم بسته رودکاروان ما
هوش مصنوعی: طریقه زندگی در این دنیا و جدایی از آن، به قدری واضح و مشخص است که مانند شعله‌ی شمعی در تاریکی، حتی اگر ما چشم‌هایمان را بسته‌ باشیم، می‌توانیم به آرامی به سوی مقصد نهایی‌مان پیش برویم.