غزل شمارهٔ ۲۳۳۴
از زندگی به جز غم فردا نماندهایم
چیزی که ماندهایم درینجا نماندهایم
روزی دو چون حواس به وحشت سرای عمر
بیسعی التفات و مدارا نماندهایم
چون سایه خضر مقصد ما شوق نیستی است
از پا فتادهایم ولی وا نماندهایم
سر بر زمین فرصت هستی درین بساط
زان رنگ ماندهایم که گویا نماندهایم
زین خاکدان برون نتوان برد رخت خویش
حرفیست بعد مرگ به دنیا نماندهایم
مجبور اختبار تعین کسی مباد
گوهر شدیم لیک به دریا نماندهایم
سرگشتگی هم از سر مجنون ما گذشت
جز نام گردباد به صحرا نماندهایم
محو سراغ خویش برآمد غبار ما
بودیم بینشان ازل یا نماندهایم
دود چراغ بود غبار بنای یأس
بر سر چه افکنیم ته پا نماندهایم
بر شرم کن حواله جواب سلام ما
تا قاصدت رسد بر ما، ما نماندهایم
چون مهرهای که شش درش افسون حیرت است
ما هم برون ششدر این خانه ماندهایم
بیدل به فکر نقطهٔ موهوم آن دهن
جزوی به غیر لایتجزا نماندهایم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از زندگی به جز غم فردا نماندهایم
چیزی که ماندهایم درینجا نماندهایم
هوش مصنوعی: در زندگی جز غم و اندوه فردا چیزی برای ما باقی نمانده است و آنچه هم که داریم، در اینجا باقی نمانده است.
روزی دو چون حواس به وحشت سرای عمر
بیسعی التفات و مدارا نماندهایم
هوش مصنوعی: روزهایی را به خاطر دارم که در پیِ آرامش و راحتی بودیم، اما در حال حاضر هیچ سعی و تلاشی برای فرار از نگرانیها و اضطرابهای زندگی نمیکنیم.
چون سایه خضر مقصد ما شوق نیستی است
از پا فتادهایم ولی وا نماندهایم
هوش مصنوعی: از آنجا که مانند سایه خضر، به دنبال مقصودی خاص نیستیم، به دلیل شور و شوق به عدم و ناشناخته افتادهایم، اما هنوز تسلیم نشدهایم و ادامه میدهیم.
سر بر زمین فرصت هستی درین بساط
زان رنگ ماندهایم که گویا نماندهایم
هوش مصنوعی: در این دنیا، زمانی که سر بر زمین گذاشتهایم و فرصت زندگی داریم، انگار به خاطر رنگ و حالتی که به خود گرفتهایم، در واقع وجود نداریم و از زندگی فاصله گرفتهایم.
زین خاکدان برون نتوان برد رخت خویش
حرفیست بعد مرگ به دنیا نماندهایم
هوش مصنوعی: از این دنیای مادی با خود چیزی نمیتوان برد؛ این نکته را میگوید که بعد از مرگ، هیچیک از ما در این دنیا باقی نمیمانیم.
مجبور اختبار تعین کسی مباد
گوهر شدیم لیک به دریا نماندهایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر مجبور بودن به امتحان و بررسی دیگران، ارزش خود را کم کردهایم، ولی هنوز هیچکدام از ما مانند یک گوهر در دریا نیستیم که تنها بمانیم.
سرگشتگی هم از سر مجنون ما گذشت
جز نام گردباد به صحرا نماندهایم
هوش مصنوعی: ما از بیپناهی و سرگردانی عبور کردیم و فقط نامی از آن دورانی که در بیابانها سرگشته بودیم برایمان باقی مانده است.
محو سراغ خویش برآمد غبار ما
بودیم بینشان ازل یا نماندهایم
هوش مصنوعی: در جستجوی خود، غباری از ما باقی مانده است و ما مانند نشانهای از ازل، وجود نداشته و محو شدهایم.
دود چراغ بود غبار بنای یأس
بر سر چه افکنیم ته پا نماندهایم
هوش مصنوعی: دود چراغ به معنای زحمتها و تلاشهای گذشته است، که حالا به عنوان غبار و کدورت به وجود آمدهاند. در اینجا به این نکته اشاره میشود که نباید تحت تاثیر ناامیدی قرار بگیریم، زیرا هنوز امکانات و فرصتهایی برای ادامه مسیر داریم و ناامیدی نباید ما را متوقف کند.
بر شرم کن حواله جواب سلام ما
تا قاصدت رسد بر ما، ما نماندهایم
هوش مصنوعی: به خودت شکوه کن؛ پاسخی برای سلام ما بده. تا زمانی که پیامرسان تو به ما برسد، ما دیگر در اینجا نیستیم.
چون مهرهای که شش درش افسون حیرت است
ما هم برون ششدر این خانه ماندهایم
هوش مصنوعی: مانند مهرهای هستیم که در ششدر، به دلیل جادو و حیرت در داخل آن ماندهایم و نمیتوانیم خارج شویم.
بیدل به فکر نقطهٔ موهوم آن دهن
جزوی به غیر لایتجزا نماندهایم
هوش مصنوعی: در فکر چیزی هستیم که وجود ندارد و ما در این دنیا جزئی از کل بینهایتی هستیم که نمیتوانیم از آن جدا شویم.

بیدل دهلوی