غزل شمارهٔ ۲۳۲۸
با کف خاکستری سودای اخگر کردهایم
سر به تسلیم ادب گم در ته پر کردهایم
آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت
خویش را چون قطرهٔ بیموج گوهر کردهایم
اشک غلتانیم کز دیوانگیهای طلب
لغزش پا را خیال گردش سر کردهایم
بیزبانی دارد ابرامی که در صد کوس نیست
هر کجا گوش است ما از خامشی کر کردهایم
از شکوه اقتدار هیچ بودنها مپرس
ذرهایم اقلیم معدومی مسخر کردهایم
آنقدر وسعت ندارد ملک هستی تا عدم
چون نفس پر آمد و رفت مکرر کردهایم
عاقبت خط غبار از نسخهٔ ما خواندنی است
باد میگرداند آوازی که دفتر کردهایم
خامشی در علم جمعیت رباضتخانه است
فربهیهای زمان لاف لاغر کردهایم
آستان خلوت کنج عدم کمفرصتی است
شعلهٔ جوالهای را حلقهٔ در کردهایم
مقصد ما زین چمن بر هیچکس روشن نشد
رنگ گل بودهست پروازی که بیپر کردهایم
زحمت فهم از سواد سرنوشت ما مخواه
خط موهومی عیان بود از عرق ترکردهایم
یک دو دم بیدل به ذوق دل درین وحشتسرا
چون نفس در خانهٔ آیینه لنگر کردهایم
غزل شمارهٔ ۲۳۲۷: دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایمغزل شمارهٔ ۲۳۲۹: دور هستی پیش از گامی تمامش کردهایم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با کف خاکستری سودای اخگر کردهایم
سر به تسلیم ادب گم در ته پر کردهایم
هوش مصنوعی: ما با خاکستری، آرزوی شعلهور شدن داریم و سر به فرمانبرداری از ادب نهادهایم، در عمق وجود خود را پر کردهایم.
آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت
خویش را چون قطرهٔ بیموج گوهر کردهایم
هوش مصنوعی: آرزوها در وجود ما جان را میدزند و همچون قطرهای از دریا ما خود را بیحرکت و بیجنبش گوهری ارزشمند ساختهایم.
اشک غلتانیم کز دیوانگیهای طلب
لغزش پا را خیال گردش سر کردهایم
هوش مصنوعی: ما مانند اشکی هستیم که در اثر دیوانگی و طلب، پاهایمان لغزش کرده و خیالمان به دور خود میچرخد.
بیزبانی دارد ابرامی که در صد کوس نیست
هر کجا گوش است ما از خامشی کر کردهایم
هوش مصنوعی: بیزبانی و خاموشی هم مانند ابری است که از تکرار یک صدا در صد جا خبری نیست. هر جا که شنیدنی وجود دارد، ما به خاطر سکوت، ناشنوا شدهایم.
از شکوه اقتدار هیچ بودنها مپرس
ذرهایم اقلیم معدومی مسخر کردهایم
هوش مصنوعی: از بزرگی و قدرت مسائل بیاهمیت نپرسید، ما تنها یک ذرهایم که سرزمین وجود را به بازی گرفتهایم.
آنقدر وسعت ندارد ملک هستی تا عدم
چون نفس پر آمد و رفت مکرر کردهایم
هوش مصنوعی: در هستی، فضایی به اندازهای وجود ندارد که عدم بتواند به طور پیوسته و مکرر ظهور کند، زیرا طبیعت وجود به اندازهای محدود است.
عاقبت خط غبار از نسخهٔ ما خواندنی است
باد میگرداند آوازی که دفتر کردهایم
هوش مصنوعی: در نهایت، نشانهها و آثار ما به گونهای خواهد بود که روزی دیده و خوانده میشوند، درست مثل اینکه باد صدایی که ما ثبت کردهایم را دوباره به گوش میرساند.
خامشی در علم جمعیت رباضتخانه است
فربهیهای زمان لاف لاغر کردهایم
هوش مصنوعی: سکوت در زمینه علم جمعیت، مانند تمرینات سختی است که در یک مکان خاص انجام میشود؛ اما در این زمان، ما به اشتباه برای خودمان ادعای لاغر بودن کردهایم در حالی که واقعیت چیز دیگری است.
آستان خلوت کنج عدم کمفرصتی است
شعلهٔ جوالهای را حلقهٔ در کردهایم
هوش مصنوعی: در گوشهای از عدم و ناشناخته، ما فرصتی برای آرامش داریم و در این مکان، مانند شعلهای درون یک حلقه، خود را محدود کردهایم.
مقصد ما زین چمن بر هیچکس روشن نشد
رنگ گل بودهست پروازی که بیپر کردهایم
هوش مصنوعی: ما از این باغ به جایی نرسیدیم و راز ما برای هیچکس روشن نشد. هدف ما رنگ گلها بوده، اما حالا پرواز کردهایم بدون اینکه بال داشته باشیم.
زحمت فهم از سواد سرنوشت ما مخواه
خط موهومی عیان بود از عرق ترکردهایم
هوش مصنوعی: زحمت نکن که بفهمی چه بر ما رفته، چون سرنوشت ما مشخص است و به راحتی قابل مشاهده است. ما با تلاش و عرقریزی خود به این واقعیت پی بردهایم.
یک دو دم بیدل به ذوق دل درین وحشتسرا
چون نفس در خانهٔ آیینه لنگر کردهایم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر با احساسات عمیق خود در فضایی پر از نگرانی و اضطراب، از شوق و احساس دلانگیز خود سخن میگوید. او مانند نفسی که در خانهٔ آینه مانده، در این مکان بیرحم و تاریک، به آرامش و زیبایی خود متکی است و این احساسات را در دل نگه داشته است.

بیدل دهلوی