گنجور

غزل شمارهٔ ۲۳۱

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما
اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما
سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست
از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما
عالمی را وحشت ما چون سحرآواره‌کرد
چین‌فروش دامن صحرای امکانیم ما
سینه چاک غیرتیم از ننگ همچشمی مپرس
هرکه بر رویت‌گشاید چشم‌، مژگانیم ما
در نفس آیینهٔ گرد سراغ ماگم است
نالهٔ حیرت خرام ناتوانانیم ما
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشدکسی
ازخجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما
هرنفس باید عبث رسوای خودبینی شدن
تا نمی‌پوشیم چشم ازخویش عریانیم ما
مشت خاک ما جنون‌دار دو عالم وحشت است
از رم آهو چه می‌پرسی بیابانیم ما
بی‌طواف نازش از خود رفتن ما هرزه است
رنگ می‌باید به‌گرد او بگردانیم ما
در تغافلخانهٔ ابروی او چین می‌کشیم
عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما
نقطه‌ای از سرنوشت عجزما روشن نشد
چشم قربانی مگربر جبهه بنشانیم ما
هرکه خواهد شبهه‌ای از هستی ما واکشد
نامهٔ بی‌مطلب ننوشته عنوانیم ما
نقش پا گل‌کرده‌ایم اما درین عبرتسرا
هرکه در فکر عدم افتدگریبانیم ما
چون نفس بیدل نسیم بی‌نشان رنگیم‌، لیک
رنگها پرواز دارد تا پرافشانیم ما

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما
اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما
از این گلستان (دنیا/جهان معنا) درس دیدار (وصال محبوب) می‌آموزیم، ولی هنوز نتوانسته‌ایم به شفافیت آیینه برسیم؛ آن‌قدر غرق در حیرت و شگفتی هستیم که حتی آیینه هم نمی‌تواند حیرت ما را بازتاب دهد.🔸 مضمون عرفانی: اشاره به ناتوانی درک کامل جمال محبوب الهی..
سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست
از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما
 حتی پایداری و صلابت کوه هم خیال خامی است؛ ما از همین وابستگی به زمین، آتش در دامن داریم.🔸 نکوهش دل‌بستن به ثبات دنیوی؛ بیان تعلق زمینی به‌مثابه آتش درونی.
عالمی را وحشت ما چون سحرآواره‌کرد
چین‌فروش دامن صحرای امکانیم ما
> حیرت و رمیدگی ما جهانی را مانند سحر (جادو) پریشان کرده، و چروک‌های دامان امکان (کنایه از عالم هستی) را ما ایجاد می‌کنیم.🔸 تجسم رمندگی و سرگشتگی عارفانه که به هستی معنا می‌بخشد.
سینه چاک غیرتیم از ننگ همچشمی مپرس
هرکه بر رویت‌گشاید چشم‌، مژگانیم ما
 از غیرت عشق تو، سینه‌چاک شده‌ایم؛ از ننگ رقابت نپرس، چون هرکس به تو بنگرد، در برابرش ما تنها سایه‌ای از مژگان هستیم.🔸 بیان اوج غیرت عاشقانه؛ چشم کسی را تاب دیدار محبوب نیست.
در نفس آیینهٔ گرد سراغ ماگم است
نالهٔ حیرت خرام ناتوانانیم ما
حتی در آیینه‌یی که گرد (گرد و غبار) دارد، رد پای ما گم است؛ ما آن آه و ناله‌ی حیرت‌زده و بی‌رمقی هستیم که به دشواری خرام دارد.🔸 انسان در گرداب هستی، گم‌شده‌ای است که تنها با آه خود راه می‌رود.
غیر عریانی لباسی نیست تا پوشدکسی
ازخجالت چون صدا در خویش پنهانیم ما
هوش مصنوعی: هیچ لباس دیگری به جز عریانی وجود ندارد که کسی به خاطر خجالت بپوشد، چرا که ما خود را مانند صدا در درونمان مخفی کرده‌ایم.
هرنفس باید عبث رسوای خودبینی شدن
تا نمی‌پوشیم چشم ازخویش عریانیم ما
هوش مصنوعی: هر لحظه باید گرفتار خودپسندی شویم تا اینکه نتوانیم خود را از حقیقت خویش پنهان کنیم؛ زیرا ما در واقع به نوعی عریان و vulnerable هستیم.
مشت خاک ما جنون‌دار دو عالم وحشت است
از رم آهو چه می‌پرسی بیابانیم ما
هوش مصنوعی: ما از تکه‌ای خاک به وجود آمده‌ایم، و در این دنیا پر از جنون و وحشت، نباید از فرار آهو بپرسی، زیرا ما خود در بیابانی زندگی می‌کنیم.
بی‌طواف نازش از خود رفتن ما هرزه است
رنگ می‌باید به‌گرد او بگردانیم ما
هوش مصنوعی: اگر بدون دور زدن و ابراز محبت به او از خود دور شویم، این کار بی‌فایده است؛ باید به دور او بچرخیم و رنگ عشق به او را در زندگی‌مان به نمایش بگذاریم.
در تغافلخانهٔ ابروی او چین می‌کشیم
عمرها شد نقشبند طاق نسیانیم ما
هوش مصنوعی: ما سال‌هاست که در غفلت از ابروی او مشغول زندگی هستیم و در این حالت، مانند نقش‌هایی که فراموش شده‌اند، فقط به سراغ یادآوری نمی‌رویم.
نقطه‌ای از سرنوشت عجزما روشن نشد
چشم قربانی مگربر جبهه بنشانیم ما
هوش مصنوعی: هیچ نشانه‌ای از سرنوشت ما مشخص نشد و چشم قربانی تنها زمانی روشن خواهد شد که ما او را بر زمین بگذاریم.
هرکه خواهد شبهه‌ای از هستی ما واکشد
نامهٔ بی‌مطلب ننوشته عنوانیم ما
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد در مورد وجود و حقیقت ما سوالی مطرح کند، باید بداند که ما چیزی نیستیم که در قالب نوشته‌ای بی‌محتوا خلاصه شویم.
نقش پا گل‌کرده‌ایم اما درین عبرتسرا
هرکه در فکر عدم افتدگریبانیم ما
هوش مصنوعی: ما در این دنیا به نوعی زیبایی و هنر رسیده‌ایم، اما در این مکان که همه چیز نشان از یادآوری و عبرت‌گیری دارد، هرکسی که به فکر نابودی و بی‌معنی بودن بیفتد، به ما آسیب می‌زند.
چون نفس بیدل نسیم بی‌نشان رنگیم‌، لیک
رنگها پرواز دارد تا پرافشانیم ما
هوش مصنوعی: ما همچون نسیم نامرئی و بی‌علامت زندگی می‌کنیم، اما توان پرواز و به نمایش گذاشتن زیبایی‌ها را داریم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۳۱ به خوانش عندلیب