غزل شمارهٔ ۲۱۷۹
ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم
هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست
خیالم و به نگه کردهاند زنجیرم
کسی به هستی موهوم من چه پردازد
که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم
ز فرق تا به قدم حیرتم نمیدانم
گشودهاند به رویکه چشم تصویرم
چو اخگرم بهگره نیست غیر خاکستر
تبم اگر شکند سر به سر تباشیرم
چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش
چو رنگ میرود از خویش خون نخجیرم
سیاهبخت محبت بهارها دارد
به هند نازفروش سوادکشمیرم
نگاه دیدهٔ آهوست وحشتی که مراست
به روز هم نتوان کرد قطع شبگیرم
چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست
به خشت نقش قدمکردهاند تعمیرم
مپرس ز آتش شوق که داغم ای ناصح
که چون سپند مبادا به ناله درگیرم
من آن ستمزده طفلمکه مادر ایام
به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم
چنان به ضعف عنان رفته ازکفم بیدل
که من ز خویش روم گر کشند تصویرم
غزل شمارهٔ ۲۱۷۸: چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرمغزل شمارهٔ ۲۱۸۰: نمیباشد تهی یک پرده از آهنگ تسخیرم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم
چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم
هوش مصنوعی: به خاطر ضعف و ناتوانی در زندگی، انگار هر روز صبح زود شروع به فکر و تدبیر میکنم تا جایی که نفس کشیدن برایم دشوار میشود و احساس پیرشدن میکنم.
هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست
خیالم و به نگه کردهاند زنجیرم
هوش مصنوعی: جلوه و نمای من هنوز در فضایی بیرنگ و بیحالت وجود دارد که فکر من در آن محبوس شده و با یک نگاه به من زنجیر شدهاست.
کسی به هستی موهوم من چه پردازد
که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم
هوش مصنوعی: هیچکس به واقعیت ناچیز و بیارزش من توجهی نمیکند، چرا که وجود من همچون خوابی است که هیچکس یادش نمیآید و تعبیرش تنها عیب و نکوهش است.
ز فرق تا به قدم حیرتم نمیدانم
گشودهاند به رویکه چشم تصویرم
هوش مصنوعی: از سر تا پا در حیرتم که نمیدانم به روی چه کسی چشمانم تصویر را میبیند.
چو اخگرم بهگره نیست غیر خاکستر
تبم اگر شکند سر به سر تباشیرم
هوش مصنوعی: من مانند آتش در حال سوختن هستم و جز خاکستر چیزی از من باقی نمیماند. اگر بر آتش من فشار بیاید، تمام وجودم تبدیل به بخار میشود.
چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش
چو رنگ میرود از خویش خون نخجیرم
هوش مصنوعی: نی صدای دلنشینی دارد که به خاطر عشق و جستوجو، مانند رنگی که از خود به دور میشود، روح مرا در پی خود میکشد و از من میگیرد.
سیاهبخت محبت بهارها دارد
به هند نازفروش سوادکشمیرم
هوش مصنوعی: عاشق واقعی همیشه در جستجوی زیبایی و محبت است و در این مسیر حتی به سرزمینهای دوردست و زیبا مانند هند نیز فکر میکند. عشق او مانند بهاری سرشار از تازگی و سرزندگی است، اما در عوض، غم و رنجی نیز برای او به همراه دارد.
نگاه دیدهٔ آهوست وحشتی که مراست
به روز هم نتوان کرد قطع شبگیرم
هوش مصنوعی: نگاه آهو چشمی خیره و ترسناک است که به من دست میدهد و در روشنایی روز هم نمیتوانم شب را از خود دور کنم.
چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست
به خشت نقش قدمکردهاند تعمیرم
هوش مصنوعی: زمانی که جاده به رنگ ساختمان من آسیب میزند، دیگر نیازی به تعمیر من نیست؛ زیرا رد پای من روی آجرها نقش بسته است.
مپرس ز آتش شوق که داغم ای ناصح
که چون سپند مبادا به ناله درگیرم
هوش مصنوعی: از اینکه در آتش عشق میسوزم نپرس، ای مشاور، زیرا ممکن است مثل اسپند در آتش، به گریه و ناله درآیم.
من آن ستمزده طفلمکه مادر ایام
به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم
هوش مصنوعی: من آن کودک مظلومی هستم که مادر زمانه درد و رنج را به چشمانم انتقال داده و من را به کام فراق و سختی رفته است.
چنان به ضعف عنان رفته ازکفم بیدل
که من ز خویش روم گر کشند تصویرم
هوش مصنوعی: به قدری از قدرت و تسلط خود فاصله گرفتهام که اگر خودم را بکشند، حتی نمیتوانم به خودم برگردم.

بیدل دهلوی