گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۷۲

بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
مشت غبار خویش ز راهت کجا برم
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایهٔ بال هما برم
شایان دست بوس توام نیست نامه‌ای
دریوزه‌ای به قاصد برگ حنا برم
عمر به غم گذشته مباد آیدم به پیش
خود را از این ستمکده رو بر قفا برم
امید فال جرأت دیدار می‌زند
آیینه‌سان عرق کنم و بر حیا برم
پر نارساست‌ کوشش ظلمت خرام شمع
شب طی شود که من نگهی تا به پا برم
پیری نفس گداخت کنون ما و من خطاست
بی‌ریشه چند تهمت نشو و نما برم
عریان تنان ز ننگ فضولی گذشته‌اند
کو پنبه‌ای ‌که تحفه به دلق گدا برم
تا رنج انتظار اجابت توان کشید
دست دگر به دعوت دست دعا برم
آرایشی به غیرت مجنون نمی‌رسد
جیبی درم‌ که رنگ ز بند قبا برم
امید نارساست دعاکن که چون حباب
بار نفس دو روز به پشت دوتا برم
بیدل ز حد گذشت معاصی و من همان
ردّ نیستم اگر به درش التجا برم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
مشت غبار خویش ز راهت کجا برم
هوش مصنوعی: می‌گوید که حتی اگر بخواهم غبار و نشانه‌های وجود خود را به آسمان ببرم، یا در فضای نامحروم رها کنم، باز هم نمی‌دانم که این کار مرا از کجا به سمت تو خواهد برد.
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایهٔ بال هما برم
هوش مصنوعی: اگر استخوان من را سگ بپذیرد، من بر عرش آسمان سایهٔ بال پرندهٔ هما را خواهم داشت.
شایان دست بوس توام نیست نامه‌ای
دریوزه‌ای به قاصد برگ حنا برم
هوش مصنوعی: من لایق آن نیستم که دست تو را ببوسم، اما پیامی را به قاصد می‌دهم و یادگاری از خودم به او می‌سپارم.
عمر به غم گذشته مباد آیدم به پیش
خود را از این ستمکده رو بر قفا برم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که عمرم به غم بگذرد؛ دوست دارم به خودم برگردم و از این دنیای پر از ظلم و ستم فاصله بگیرم.
امید فال جرأت دیدار می‌زند
آیینه‌سان عرق کنم و بر حیا برم
هوش مصنوعی: امید و شجاعت برای ملاقات به من انگیزه می‌دهد، مانند آینه که می‌درخشد، من هم در برابر حیا و شرم خود عرق می‌زنم و تلاش می‌کنم.
پر نارساست‌ کوشش ظلمت خرام شمع
شب طی شود که من نگهی تا به پا برم
هوش مصنوعی: سعی و تلاش در نور کم و تاریکی ناچیز است، اما برای من کافی است که یک نگاه محبت‌آمیز دریافت کنم تا بتوانم دوباره به پا برخواهم خاست.
پیری نفس گداخت کنون ما و من خطاست
بی‌ریشه چند تهمت نشو و نما برم
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به پیری می‌رسد، احساس می‌کند که دیگر نباید به جدایی‌ها و تمایزات فردی توجه کند. بنابراین، داشتن اعتقادات و قضاوت‌های نادرست درباره دیگران امری بی‌معنا است و بهتر است به جای برچسب زدن و ایجاد تفرقه، به یکدیگر نزدیک‌تر شویم.
عریان تنان ز ننگ فضولی گذشته‌اند
کو پنبه‌ای ‌که تحفه به دلق گدا برم
هوش مصنوعی: بی‌قید و نگران از شرم و حیاء، افرادی که هوسرانی می‌کنند، از کجا می‌توانند پنبه‌ای پیدا کنند که در لباس یک فقیر مانند هدایتی باشد؟
تا رنج انتظار اجابت توان کشید
دست دگر به دعوت دست دعا برم
هوش مصنوعی: به خاطر تحمل درد انتظار پاسخ، دستم را از دعا به سوی دعوت دراز می‌کنم.
آرایشی به غیرت مجنون نمی‌رسد
جیبی درم‌ که رنگ ز بند قبا برم
هوش مصنوعی: هیچ نوع آرایشی نمی‌تواند به غیرت و شجاعت مجنون نزدیک شود؛ چون من پولی ندارم که برای خرید لباس مخصوص خرج کنم.
امید نارساست دعاکن که چون حباب
بار نفس دو روز به پشت دوتا برم
هوش مصنوعی: امید به داشتن یک زندگی بهتر ناکافی است. دعا کن که به مانند حبابی که با نفس تشکیل می‌شود، من هم فقط دو روز زنده بمانم.
بیدل ز حد گذشت معاصی و من همان
ردّ نیستم اگر به درش التجا برم
هوش مصنوعی: بیدل به شدت از گناهان فراتر رفته و من همانند گذشته نیستم، حتی اگر به درگاه او خواسته‌ای داشته باشم.