گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۶۸

شبی‌که بی‌توجهان را به یاس تنگ برآرم
ز ناله‌ای ‌که ‌کنم ‌کوه را ز سنگ برآرم
چه دولتی‌ست‌ که در یاد آن بهار تبسم
نفس قدح به‌ کف و ناله‌ گل به چنگ برآرم
به نیم‌ گردش چشمی‌ که واکشم به خیالت
فرنگ را چو غبار از جهان رنگ برآرم
چه ممکن است‌که تمثال آفتاب نبندد
چو سایه آینه‌ای را که من ز زنگ برآرم
صفاست حوصله پرداز بحر ظرفی دلها
زآب آینه من هم سرنهنگ برآرم
ازین دلی‌ که چو آماج بوی امن ندارد
نفس دمی که بر آرم همان خدنگ بر آرم
شکست چینی فغفورگو سفال بر آمد
چه صنعت است که مو از خمیر سنگ بر آرم
نریخت سعی زمینگیری‌ام به حاصل دیگر
جز این‌ که خار تکلف ز پای لنگ برآرم
خمار تا به کی‌ام بی‌دماغ حوصله دارد
خوش است جام می از شیشه‌ها به رنگ برآرم
ز چرخ چندکشم انفعال شیشه دلیها
روم جنون‌ کنم و پوست زین پلنگ برآرم
هزار رنگ‌گریبان درد جنون ندامت
که من چو صبح نفس زبن قبای تنگ برآرم
به ششجهت ‌گل خورشید بستم و ننمودم
به حیرتم من بیدل دگر چه رنگ برآرم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی‌که بی‌توجهان را به یاس تنگ برآرم
ز ناله‌ای ‌که ‌کنم ‌کوه را ز سنگ برآرم
هوش مصنوعی: شبی که بی‌توجهی‌ها مرا به ناامیدی برساند، با ناله‌ای که سر می‌زنم، می‌توانم کوه را از جا بلند کنم.
چه دولتی‌ست‌ که در یاد آن بهار تبسم
نفس قدح به‌ کف و ناله‌ گل به چنگ برآرم
هوش مصنوعی: چه حسی دارد آن دولتی که به یادش در بهار، با لبخند نفس نوشیدنی در دست بگیرم و با دل تنگی گل را در آغوش بکشیم و ناله‌اش کنم.
به نیم‌ گردش چشمی‌ که واکشم به خیالت
فرنگ را چو غبار از جهان رنگ برآرم
هوش مصنوعی: با نگاهی کوتاه و تند به خیال تو، می‌توانم فرنگ را مثل غباری از دنیای رنگی برمیدارم.
چه ممکن است‌که تمثال آفتاب نبندد
چو سایه آینه‌ای را که من ز زنگ برآرم
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که تصویری از خورشید نتابد، وقتی آینه‌ای وجود دارد که می‌توانم از زنگ و کدورت آن را پاک کنم؟
صفاست حوصله پرداز بحر ظرفی دلها
زآب آینه من هم سرنهنگ برآرم
هوش مصنوعی: دل‌ها همچون ظرف‌هایی از آب آینه هستند که جنبه زیبایی و صفای آن‌ها قابل مشاهده است. من نیز با صبر و حوصله، می‌توانم به عمق این دل‌ها نفوذ کنم و احساسات و اسرار آن‌ها را آشکار کنم.
ازین دلی‌ که چو آماج بوی امن ندارد
نفس دمی که بر آرم همان خدنگ بر آرم
هوش مصنوعی: از این دل که مانند هدفی است که بوی آرامش در آن حس نمی‌شود، هر لحظه‌ای که نفس می‌کشم، همانند تیر به سوی آن خواهم رفت.
شکست چینی فغفورگو سفال بر آمد
چه صنعت است که مو از خمیر سنگ بر آرم
هوش مصنوعی: چینی شکست و سفال برآمد، اما چه هنری است که من بتوانم مویی از خمیر سنگ بیرون بکشم؟
نریخت سعی زمینگیری‌ام به حاصل دیگر
جز این‌ که خار تکلف ز پای لنگ برآرم
هوش مصنوعی: تلاش من برای به دست آوردن نتیجه‌ای دیگر به جز این نیست که بتوانم زحمت‌ها و تقلاهایم را از پاهای ضعیف خود برطرف کنم.
خمار تا به کی‌ام بی‌دماغ حوصله دارد
خوش است جام می از شیشه‌ها به رنگ برآرم
هوش مصنوعی: تا کی باید در حال مستی و سرخوشی بمانم که حوصله‌ام سر رفته است؟ خوشحال می‌شوم اگر بتوانم جام می را از شیشه‌ها به رنگی زیبا درآورم.
ز چرخ چندکشم انفعال شیشه دلیها
روم جنون‌ کنم و پوست زین پلنگ برآرم
هوش مصنوعی: از آسمان و سرنوشت خودم ناراحتی‌هایی را تحمل می‌کنم و در این حال، دل‌های پر از احساس را به جنون می‌کشانم و می‌خواهم پوست زین پلنگ را کنار بزنم.
هزار رنگ‌گریبان درد جنون ندامت
که من چو صبح نفس زبن قبای تنگ برآرم
هوش مصنوعی: درد و جنون من به اندازه‌ای است که مانند هزار رنگ، به خودم می‌پیچم و نادم هستم. من مانند صبح که از لباس تنگ بیرون می‌آید، می‌خواهم نفس بکشیم و خود را آزاد کنم.
به ششجهت ‌گل خورشید بستم و ننمودم
به حیرتم من بیدل دگر چه رنگ برآرم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر با استفاده از تصویر گل و خورشید، احساسات و افکار خود را بیان می‌کند. او چون به شش طرف وجودش از زیبایی‌ها و نور خورشید پر شده، نمی‌داند که چگونه و به چه شکلی احساساتش را نشان دهد. در واقع، او در وضعیت حیرت و تردید به سر می‌برد و نمی‌داند که باید چه رنگ و شکلی از خودش بروز دهد.