گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۶۴

ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم
توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم
به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل
شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم
به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم
چها نسوخته‌ام از زبانه‌ای که ندارم
هزار چاک دل آغوش چیده‌ام به تخیل
هواپرست چه گیسوست شانه‌ای که ندارم‌؟
به چاره سازی وهم تعلقم متحیر
مگر جنون زند آتش به خانه‌ای‌ که ندارم
فسون‌کمند هوس نیست بی‌بضاعتی من
کسی ‌کلاغ نگیرد به دانه‌ای که ندارم
به عزم بی‌جهتی‌ گم نکرده‌ام ره مقصد
خطا ندوخته‌ام بر نشانه‌ای که ندارم
دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش
به غیر آینه بودن بهانه‌ای ‌که ندارم
لوای فتنه‌ کشیده‌ست تا به دامن محشر
نفس شمار دو ساعت زمانه‌ای که ندارم
فغان‌ که بست به بالم هزار شعله تپیدن
نشیمنی که نبود آشیانه‌ای که ندارم
اگر به دیر کبابم‌، وگر به‌کعبه خرابم
من کشیده سر از آستانه‌ای که ندارم
ز یأس بیدلی‌ا‌م ‌گل نکرد شوخی آهی
نفس چه ریشه دواند ز دانه‌ای که ندارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای‌ که ندارم
توان به دیده شنیدن فسانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: به موسیقی توجه کن و از من درباره ترانه‌ای نپرس، زیرا من قادر به شنیدن داستانی نیستم که آن را ندارم.
به سعی بازوی تسلیم در محیط توکل
شناورم به امید کرانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: من با امید به یک سرنوشت نامشخص و ناممکن، در دنیای تلاش و توکل خودم را رها کرده‌ام.
به رنگ شعلهٔ تصویر سخت بی پر و بالم
چها نسوخته‌ام از زبانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: به رنگ شعله، تصویری از من وجود دارد که بدون بال و پر به سختی در آن جا مانده‌ام. آنچه که در آتش شعله می‌سوزد، مربوط به من نیست، چون در حقیقت غنایی از زبانه‌ای که ندارم، احساس نمی‌کنم.
هزار چاک دل آغوش چیده‌ام به تخیل
هواپرست چه گیسوست شانه‌ای که ندارم‌؟
هوش مصنوعی: در دل خود هزار زخم و غم دارم و در خیال به دنبال چیزی هستم که شبیه گیسوی زیبا و دلخواه باشد، اما نمی‌توانم آن را پیدا کنم، زیرا شانه‌ای برای آراستن ندارم.
به چاره سازی وهم تعلقم متحیر
مگر جنون زند آتش به خانه‌ای‌ که ندارم
هوش مصنوعی: در تلاش برای یافتن راه‌حلی برای مشکلاتم گیج و مبهم هستم. تنها با جنون می‌توانم آتش را به خانه‌ای بیاورم که در آن هیچ چیزی ندارم.
فسون‌کمند هوس نیست بی‌بضاعتی من
کسی ‌کلاغ نگیرد به دانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: خواسته‌های من آنقدر قوی نیست که به خاطر نداشتن امکانات، کسی به من توجه کند. هیچ‌کس به من چیزی نمی‌دهد چون چیزی برای ارائه ندارم.
به عزم بی‌جهتی‌ گم نکرده‌ام ره مقصد
خطا ندوخته‌ام بر نشانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن هدف، راهی را گم نکرده‌ام و بر نشانه‌ای که هیچ‌گونه نشانه‌ای نیست، هیچ‌گونه تلاشی نکرده‌ام.
دگر چه پیش توان برد در ادبگه نازش
به غیر آینه بودن بهانه‌ای ‌که ندارم
هوش مصنوعی: دیگر چه می‌توانم در جایی که زیبایی اوست، انجام دهم؟ غیر از این که تنها بهانه‌ام آینه‌ای است که در دست ندارم.
لوای فتنه‌ کشیده‌ست تا به دامن محشر
نفس شمار دو ساعت زمانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: پرچم آشوب بر افراشته شده و من در آستانه قیامت، تنها به اندازه دو ساعت از زمان را برای شمارش نفس‌هایم ندارم.
فغان‌ که بست به بالم هزار شعله تپیدن
نشیمنی که نبود آشیانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: آه و افسوس، که بر بال‌هایم چندین شعله زبانه می‌کشد، در حالی که منزلگاهی ندارم و جایی برای آسایش نیست.
اگر به دیر کبابم‌، وگر به‌کعبه خرابم
من کشیده سر از آستانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: اگر در میخانه باشم، یا در خانه‌ی کعبه، فرقی نمی‌کند. من از آستانه‌ای که به آن تعلق ندارم، خودم را کنار کشیده‌ام.
ز یأس بیدلی‌ا‌م ‌گل نکرد شوخی آهی
نفس چه ریشه دواند ز دانه‌ای که ندارم
هوش مصنوعی: من از ناامیدی به جایی نرسیده‌ام؛ هیچگاه نمی‌توانم با شوخی یا یک نفس عمیق، احساس خوشی کنم. انگار مانند دانه‌ای بی‌ثمر هستم که ریشه‌ای در زمین ندارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۱۶۴ به خوانش هاتف علوی

حاشیه ها

1394/01/13 21:04
ناشناس

شاعر معاصر ، آقای سید حمید برقعی غزلی در استقبال از این شعر بیدل سروده اند ؛ با این مطلع :
تویی بهانه ام امّا بهانه ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه ای که ندارم