گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۶۲

عبرت انجمن جایی‌ست مأمنی که من دارم
غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم
در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست
رنگ و بو فراموش است ‌گلشنی‌ که من دارم
موج گوهرم عمریست آرمیده می‌تازد
رنج پا نمی‌خواهد رفتنی‌ که من دارم
منت کفن ننگ است بر شهید استغنا
غیرت شرر دارد مردنی که من دارم
خامشی ز هیچ آهنگ زیر و بم نمی‌چیند
نا شنیده تحسینی‌ست‌گفتنی‌که من دارم
وضع مشرب مجنون فاش‌تر ز رسواییست
در بغل نمی‌گنجد دامنی‌ که من دارم
دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کار است
شمع بزم منصوری‌ست‌گردنی‌که من دارم
آه درد نومیدی بر که بایدم خواندن
داشت هرکه را دیدم شیونی‌که من دارم
پیش ناوک تقدیر جستم از فلک تدبیر
گفت دیده‌ای آخر جو شنی که من دارم
چرب و نرمی حرفم حیله‌کار افسون نیست
خشک می‌دود بر آب روغنی ‌که من دارم
حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن
دم زدن خس و خار است گلخنی که من دارم
غور معنی‌ام دشوار، فهم مطلبم مشکل
بیدل از زبان اوست این منی‌که من دارم

اطلاعات

وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عبرت انجمن جایی‌ست مأمنی که من دارم
غیر من کجا دارد مسکنی که من دارم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مکان و جایگاه من در جمع و انجمن، تنها محلی است که من احساس امنیت و آرامش می‌کنم. هیچ‌کس دیگری مثل من نمی‌تواند چنین مکانی را تجربه کند.
در بهار آگاهی ناز خودفروشی نیست
رنگ و بو فراموش است ‌گلشنی‌ که من دارم
هوش مصنوعی: در فصل بهار، آگاهی و زیبایی به راحتی در دسترس هستند و نیازی به خودنمایی نیست. در اینجا، زیبایی و عطر گل‌ها به یاد نمی‌آید، چون من به باغی خاص و دلنشین تعلق دارم.
موج گوهرم عمریست آرمیده می‌تازد
رنج پا نمی‌خواهد رفتنی‌ که من دارم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در حال استراحت هستم، اما غم و درد در وجودم می‌تازد و نمی‌خواهد برود، در حالی که من به آرامی با این شرایط زندگی می‌کنم.
منت کفن ننگ است بر شهید استغنا
غیرت شرر دارد مردنی که من دارم
هوش مصنوعی: کفن گرفتن از دیگران برای شهید، باعث سرافکندگی است. مردی که دارای غیرت است، نمی‌تواند به همتای خود افتخار نکند و به هیچ وجه این احساس اندوه و ننگ را نمی‌پذیرد.
خامشی ز هیچ آهنگ زیر و بم نمی‌چیند
نا شنیده تحسینی‌ست‌گفتنی‌که من دارم
هوش مصنوعی: سکوت هیچ گونه نغمه‌ای را ایجاد نمی‌کند و تحسین نابی که در دلم دارم، از گوش شنیده نشده است.
وضع مشرب مجنون فاش‌تر ز رسواییست
در بغل نمی‌گنجد دامنی‌ که من دارم
هوش مصنوعی: وضع زندگی مجنون به اندازه‌ای آشکار است که حتی در آغوش کسی نمی‌تواند جای بگیرد، چون دامن من خیلی بزرگ‌تر از آن است.
دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کار است
شمع بزم منصوری‌ست‌گردنی‌که من دارم
هوش مصنوعی: در اینجا زندگی و سرنوشت تا آخرین روزها در جریان است و وجود من به نوعی مانند شمعی است که در محفل شادی می‌سوزد.
آه درد نومیدی بر که بایدم خواندن
داشت هرکه را دیدم شیونی‌که من دارم
هوش مصنوعی: آه، چه اندوهی از ناامیدی دارم که باید برای آن فریاد بزنم، هر کسی را که دیدم، دردی مشابه درد خودم را تجربه کرده است.
پیش ناوک تقدیر جستم از فلک تدبیر
گفت دیده‌ای آخر جو شنی که من دارم
هوش مصنوعی: در برابر تیر تقدیر، از تدبیر آسمان کمک خواستم و گفتم آیا به چشم خود دیده‌ای که من چه نوع موجودی هستم؟
چرب و نرمی حرفم حیله‌کار افسون نیست
خشک می‌دود بر آب روغنی ‌که من دارم
هوش مصنوعی: حرف‌های من شیرین و فریبنده نیستند، بلکه مانند روغنی که بر روی آب شناور است، به راحتی و سبکی حرکت می‌کنند.
حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن
دم زدن خس و خار است گلخنی که من دارم
هوش مصنوعی: بهتر است که به مطالب عمیق و علمی توجه کنیم و در مورد مسائل پیش پا افتاده صحبت نکنیم. برای من، محیطی که در آن قرار دارم، پر از زیبایی و ارزش است.
غور معنی‌ام دشوار، فهم مطلبم مشکل
بیدل از زبان اوست این منی‌که من دارم
هوش مصنوعی: درک عمیق من سخت است و فهمیدن قصدم دشوار. از زبان خودم نمی‌توانم به خوبی بیان کنم که این موجودیتی که من دارم، چیست.

حاشیه ها

1394/11/31 15:01
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
منت کفن، ننگ است، بر شهید استغنا/غیرت شرر دارد، مردنی که من دارم
دار و ریسمان اینجا تا به حشر در کارست/شمع بزم منصور است گردنی که من دارم
بیدل تشبیه زیبایی به کار می برد. شمع روشنی و گرمی می دهد. بزم منصور، بزم عرفان، توحید، عشق و فناست. اگر شمع نباشد، روشنی در بزم نخواهد بود. بیدل، گلوی عارف را شمع بزم منصور معرفی می کند. گلو محل صداست، محل گفتار است و در واقع منظور بیدل آن است که آنچه که من از فنا و عدم بیان می کنم، همان روشنی بزم حلاج است. بزم عشق و فنا با من یکبار دیگر روشنی می پذیرد. حلاج نیز بدانچه من می گویم، بزم خویش را روشنتر از آنچه هست، خواهد یافت.