گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۵۹

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم
جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم
طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما
به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم
بنای عجز تعمیرم چو نقش پا‌ زمینگیرم
سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم
نی‌ام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها
تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم
چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن
غم او میهمان و من همین یک بیره‌پان دارم
سرو کار شفق‌ با آفتاب آخر چه انجامد
تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم
بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی
که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم
نگردی ای فسردن از کمین شعله‌ام غافل
که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم
شرارم در زمین بی‌یقینی ریشه‌ها دارد
اگر گویی ‌گلم هستم و گر خواهی خزان دارم
گه از امید دلتنگم گهی با یأ‌س در جنگم
خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم
جناب‌کبریا آیینه است و خلق تمثالش
من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن محفل‌ که‌ام من تا بگویم این و آن دارم
جبین سجده فرسودی نیاز آستان دارم
هوش مصنوعی: در آن جمع که هستم، قصد دارم این و آن را بگویم. پیشانیم از زیاد سجده کردن خسته شده و نیازمند درگاه تو هستم.
طلسم ذرهٔ من بسته‌اند از نیستی اما
به خورشیدیست کارم اینقدر بر خود گمان دارم
هوش مصنوعی: من از نیستی به بند کشیده شده‌ام، اما به خاطر روشنایی وجودم به مانند خورشید، باور دارم که ارزشمند هستم.
بنای عجز تعمیرم چو نقش پا‌ زمینگیرم
سرم بر خاک راهی بود اکنون هم همان دارم
هوش مصنوعی: من از قدرت و توانایی خود ناتوان هستم، مانند اثری که بر روی زمین می‌ماند. در گذشته نیز مسیری برای پیشرفت داشتم، و اکنون نیز همان وضعیت را دارم.
نی‌ام محتاج عرض مدعا در بیزبانیها
تحیر دارد اظهاری که پنداری زبان دارم
هوش مصنوعی: من به صورت مستقیم نمی‌توانم خواسته‌ام را بیان کنم و در عین حال به خاطر نداشتن زبان مناسب، دچار سردرگمی هستم. با این حال، به نظر می‌رسد که دیگران فکر می‌کنند من زبان دارم.
چه خواهم جز دل صد پاره برگ ماحضر کردن
غم او میهمان و من همین یک بیره‌پان دارم
هوش مصنوعی: من چه خواسته‌ای دارم جز اینکه دل شکسته‌ام را در حضور او حاضر کنم؟ او مهمان من است و من تنها همین یک دل شکسته را دارم.
سرو کار شفق‌ با آفتاب آخر چه انجامد
تو تیغی داری و من مشت خونی در میان دارم
هوش مصنوعی: در انتهای روز که آفتاب غروب می‌کند، سرنوشت شفق چه خواهد بود؟ تو قدرتی همچون تیغ داری و من فقط یک مشت خونی در دست دارم.
بلندیهای قصر نیستی را نیست پایانی
که من چندانکه برمی آیم از خود نردبان دارم
هوش مصنوعی: بلندی‌های قصر عدم پایانی ندارد و من هر بار که تلاش می‌کنم به سمت آن بروم، از خودم نردبانی دارم که به من کمک می‌کند.
نگردی ای فسردن از کمین شعله‌ام غافل
که درگرد شکست رنگ ذوق آشیان دارم
هوش مصنوعی: نگذار به سادگی از کنار آتش وجودم بگذری، چون در زیر این ظاهر نازک، شوق و اشتیاق عمیقی برای داشتن خانه‌ای گرم و پررنگ در دل دارم.
شرارم در زمین بی‌یقینی ریشه‌ها دارد
اگر گویی ‌گلم هستم و گر خواهی خزان دارم
هوش مصنوعی: آتش درون من به بی‌اطمینانی ریشه دارد. اگر بگویی که من گل هستم، در این صورت اگر بخواهی، می‌توانم خزان را نیز به همراه داشته باشم.
گه از امید دلتنگم گهی با یأ‌س در جنگم
خیال عالم بنگم نه این دارم نه آن دارم
هوش مصنوعی: گاهی از امید ناامید و دلتنگم و گاهی با یأس و ناامیدی درگیر می‌شوم. در ذهنم به دنیای خیال فکر می‌کنم، اما در واقع نه امید دارم و نه یأسی.
جناب‌کبریا آیینه است و خلق تمثالش
من بیدل چه دارم تا از آن حضرت نهان دارم
هوش مصنوعی: جناب کبریا مانند آیینه‌ای است که افراد در آن بازتاب خود را می‌بینند، و من به عنوان بیدل، چه چیزی می‌توانم از آن موجود بزرگ پنهان کنم؟