غزل شمارهٔ ۲۱۵۸
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم
جنون مغزی که من دارم برون استخوان دارم
نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم
سپند حسرتم تا سرمه میگردم نشان دارم
ز رمز محفل بیمغز امکانم چه میپرسی
کف خاکستری در جیب این آتش نشان دارم
به این افسردگیها شوخیی دارد غبار من
که گر دامن فشانم ناز چشم آهوان دارم
به رنگ گردباد از خاکساری میکشم جامی
که تا بر خویش میپیچم دماغ آسمان دارم
مباشید از قماش دامن برچیدهام غافل
که من صد صبح ازین عالم برون چیدن دکان دارم
نفس سرمایهای با این گرانجانی نمیباشد
شرر تاز است کوه اینجا و من ضبط عنان دارم
به غیر از سوختنکاری ندارد شمع این محفل
نمیدانم چه آسایش من آتش به جان دارم
به این سامان اگر باشد عرقپیمایی خجلت
ز خاکم تا غباری پر زند آب روان دارم
خجالت صد قیامت صعبتر از مرگ میباشد
جدا از آستانت مردنم این بس که جان دارم
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل
ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم
غزل شمارهٔ ۲۱۵۷: مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارمغزل شمارهٔ ۲۱۵۹: در آن محفل کهام من تا بگویم این و آن دارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم
جنون مغزی که من دارم برون استخوان دارم
هوش مصنوعی: به رنگ شمع نمیتوانم احساسات پنهان خود را نشان دهم. جنونی دارم که درونم است و به ظاهر نمیتواند نمایان شود.
نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم
سپند حسرتم تا سرمه میگردم نشان دارم
هوش مصنوعی: نه گمان کن که به خاطر نگرانی از مرگ از شوق زندگی عقب ماندهام، بلکه دلتنگیام مانند آتش در من است و من در جستوجوی نشانهای از آن شوق میگردم.
ز رمز محفل بیمغز امکانم چه میپرسی
کف خاکستری در جیب این آتش نشان دارم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که از من در مورد رازهایی که در مجالس بیمغز وجود دارد نپرس. چون من در جیب خود، چیزی دارم که میتواند آتش را نشان دهد و به نوعی در خود حاوی عمیقترین مفاهیم است.
به این افسردگیها شوخیی دارد غبار من
که گر دامن فشانم ناز چشم آهوان دارم
هوش مصنوعی: این افسردگی که احساس میکنم، به نوعی شوخی دارد، زیرا اگر کمی دامنم را بر افشانم، زیبایی چشمان آهوان را خواهم داشت.
به رنگ گردباد از خاکساری میکشم جامی
که تا بر خویش میپیچم دماغ آسمان دارم
هوش مصنوعی: من با رنگ گردباد، جامی مینوشم که وقتی به خودم میچسبم، انگار به آسمان میرسم.
مباشید از قماش دامن برچیدهام غافل
که من صد صبح ازین عالم برون چیدن دکان دارم
هوش مصنوعی: مراقب باشید که من غافلانه دامن را جمع نکردهام، زیرا من صد صبح از این دنیا به دور دستهای دیگر میروم و کار تازهای آغاز میکنم.
نفس سرمایهای با این گرانجانی نمیباشد
شرر تاز است کوه اینجا و من ضبط عنان دارم
هوش مصنوعی: زندگی انسانی ارزش زیادی ندارد و همچون آتش تازهای است که در دل کوهی قرار دارد. من کنترل زندگیام را در دست دارم و میدانم چگونه باید به پیش بروم.
به غیر از سوختنکاری ندارد شمع این محفل
نمیدانم چه آسایش من آتش به جان دارم
هوش مصنوعی: شمع در این محفل فقط باید بسوزد و چیزی جز سوختن از او برنمیآید. نمیدانم چرا من اینقدر ناراحتم در حالی که آتش در وجودم احساس میشود.
به این سامان اگر باشد عرقپیمایی خجلت
ز خاکم تا غباری پر زند آب روان دارم
هوش مصنوعی: اگر در این مکان، کسی به عرقپیمایی و شرابنوشی مشغول باشد، من از شرم و خجالت به خاطر جایگاهم در خاک، نمیتوانم به آنها بپیوندم و تنها با غباری که آب زنده برمیافشاند، آرامش مییابم.
خجالت صد قیامت صعبتر از مرگ میباشد
جدا از آستانت مردنم این بس که جان دارم
هوش مصنوعی: شرمندگی و شرمیدن به اندازهای سخت و دشوار است که حتی از مرگ نیز بسیار سنگینتر و طاقتفرسا به نظر میرسد. جدا از اینکه در سایه تو و محبتت جانم را از دست بدهم، همین که هنوز زندهام برایم کافیست.
به دوش هر نفس بار امیدی بستهام بیدل
ز خود رفتن ندارد هیچ و من صد کاروان دارم
هوش مصنوعی: هر بار که نفس میکشم، امیدی را بر دوش خود حمل میکنم. بیدل، نمیتواند از خود دور شود و من هم به اندازهی صد کاروان فکر و آرزو دارم.

بیدل دهلوی