غزل شمارهٔ ۲۱۵۶
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم
خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم
سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل
تو از می چهره میافروز من هم سوختن دارم
کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن
چراغ لالهای در رهن مهتاب و سمن دارم
وداع آماده شو گر ذوق استقبال من داری
که من چون برق ، از خود رفتنی در آمدن دارم
نمیدانم چه نیرنگ است افسون محبت را
که خود را هم تو میپندارم و با خود سخن دارم
به خاموشی ز ساز عجز تصویرم مشو غافل
شکست دل فغانها دارد از رنگیکه من دارم
که دارد فکر بیسامانی وضع حباب من
به رنگیگشتهام عریان کهگویی پیرهن دارم
به غفلت خانهٔ امکان چه امکان است یکتایی
دویی میپرورم در پرده تا جان در بدن دارم
دو عالم خون شود تا نقش بندم شوخی رنگی
قیامت انتخابم نسخهها بر همزدن دارم
درین صحرا ز بس فرشست اجزای شهید من
غباری هم گر از خود چشم پوشد من کفن دارم
گر آگاهم و گر غافل، نگردد حیرتم زایل
تو بر آیینه مرهم نه که من داغی کهن دارم
به هر افسردگی بیدل مباش از نالهام غافل
که من برقی به جان عالمی آتش فکن دارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به حسرت غنچهام یعنی به دلتنگی وطن دارم
خیالی در نفس خون میکنم طرح چمن دارم
هوش مصنوعی: به خاطر دلتنگی و حسرتی که به سرزمین خود دارم، در درونم تصویری از چمنزارها میسازم و برای آنها آرزو میکنم.
سپند من به نومیدی قناعت کرد از این محفل
تو از می چهره میافروز من هم سوختن دارم
هوش مصنوعی: سپند من به ناامیدی قبول کرده که در این جمع تو، از شراب تو چهرهام روشن شود و من نیز در حال سوزاندن هستم.
کف خاکسترم بشکاف و داغ دل تماشا کن
چراغ لالهای در رهن مهتاب و سمن دارم
هوش مصنوعی: خاکسترم را بشکاف و ببین که چقدر درد در دلم نهفته است. من چراغی مانند لاله در زیر نور ماه و در کنار درخت سمن دارم.
وداع آماده شو گر ذوق استقبال من داری
که من چون برق ، از خود رفتنی در آمدن دارم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به خوبی از من استقبال کنی، باید آماده خداحافظی باشی، چون من مثل برق ناگهان میآیم و میروم.
نمیدانم چه نیرنگ است افسون محبت را
که خود را هم تو میپندارم و با خود سخن دارم
هوش مصنوعی: نمیدانم چه جادویی در عشق وجود دارد که باعث میشود خودم را همانند تو تصور کنم و با خودم گفتگو کنم.
به خاموشی ز ساز عجز تصویرم مشو غافل
شکست دل فغانها دارد از رنگیکه من دارم
هوش مصنوعی: در سکوت ساز، ناتوانی من را نادیده نگیر. دل شکستهام غم و فریادهایی دارد که از رنگ و حالتی که من دارم، پیداست.
که دارد فکر بیسامانی وضع حباب من
به رنگیگشتهام عریان کهگویی پیرهن دارم
هوش مصنوعی: فکر نابسامانی و بینظمی زندگیام به من این حس را داده که انگار بیپوشش و عریان هستم، در حالی که در واقع پوستری از رنگهای مختلف بر تن دارم.
به غفلت خانهٔ امکان چه امکان است یکتایی
دویی میپرورم در پرده تا جان در بدن دارم
هوش مصنوعی: در غفلت از وجود، چه امکانهایی وجود دارد. من در پسپردهی زندگی، دوگانگی را پرورش میدهم تا زمانی که جان در بدن دارم.
دو عالم خون شود تا نقش بندم شوخی رنگی
قیامت انتخابم نسخهها بر همزدن دارم
هوش مصنوعی: دو جهان باید به خون بیفتند تا بتوانم تصویری بزنم. به شوخی، رنگ قیامت را انتخاب کردهام و در دست دارم نسخههایی که میتوانند همه چیز را به هم بریزند.
درین صحرا ز بس فرشست اجزای شهید من
غباری هم گر از خود چشم پوشد من کفن دارم
هوش مصنوعی: در این بیابان به دلیل کثرت پیکرهای شهدا، حتی اگر گرد و غباری از خودم به جا بماند، من یک کفن دارم.
گر آگاهم و گر غافل، نگردد حیرتم زایل
تو بر آیینه مرهم نه که من داغی کهن دارم
هوش مصنوعی: هرچند آگاه باشم یا بیخبر، حیرت و شگفتی من از بین نمیرود. تو به مانند یک مرهم بر زخم من ظاهر میشوی، اما من هنوز دردی قدیمی در دل دارم.
به هر افسردگی بیدل مباش از نالهام غافل
که من برقی به جان عالمی آتش فکن دارم
هوش مصنوعی: در هر حالتی که دلت گرفته است، از نالههای من غافل مشو، زیرا من در دل خود نیرویی دارم که میتواند جانها را به آتش بکشد.

بیدل دهلوی