گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۸

فغان‌ گل می‌کند هرگه به ‌وحشت‌ گام بردارم
سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم
از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم
شرارم‌، چشم بر هم بستنی زاد سفر دارم
محبت تاکجا سازد دچار الفت خویشم
به رنگ رشتهٔ تسبیح چندین رهگذر دارم
مده ای خواب چون چشمم فریب بستن مژگان
کزین بالین پر پرواز دیگر در نظر دارم
حیا چون شمع می‌پردازدم آیینهٔ عزت
درین دریا به قدر آب گردیدن گهر دارم
نمی‌گردد فلک هم چاره تعمیر شکست من
به رنگ موی چینی طرفه شامی بی‌سحر دارم
به هر تقدیر اگر تقدیر دست جرأتم بندد
به رنگ خون بسمل در چکیدنها جگر دارم
به لوح وحدتم نقش دویی صورت نمی‌بندد
اگر آیینه‌ام سازی همان حیرت به بر دارم
سراغ من خوشست از دست بر هم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتم گردی دگر دارم
ادب پیمای دشت عجز مژگان بر نمی‌دارد
تو سیر آسمان ‌کن من به پیش پا نظر دارم
بهار بی‌نشانم دستگاه دردسر کمتر
چوگل دوشی ندارم تا شکست رنگ بردارم
به نیرنگ لباس از خلوت رازم مشو غافل
که من طاووسم و این حلقه‌ها بیرون در دارم
نگردد گوشه‌گیری دام راه وحشتم بیدل
اشارت مشربم درکنج ابرو بال و پر دارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فغان‌ گل می‌کند هرگه به ‌وحشت‌ گام بردارم
سر دامان کوه از دلگرانی برکمر دارم
هوش مصنوعی: هر بار که با ترس و دلهره گام برمی‌دارم، گل درد دلش را فریاد می‌زند و من از شدت نگرانی بر روی دامن کوه تکیه داده‌ام.
از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم
شرارم‌، چشم بر هم بستنی زاد سفر دارم
هوش مصنوعی: در این بیابان غبارآلود، جز تجربه‌ای برای یادآوری چه چیزی می‌توانم بردارم؟ در حالی که درونم آتش عشق می‌سوزد، به زودی سفری را آغاز خواهم کرد.
محبت تاکجا سازد دچار الفت خویشم
به رنگ رشتهٔ تسبیح چندین رهگذر دارم
هوش مصنوعی: عشق تا کجا مرا درگیر خود کرده است، من به مانند دانه‌های تسبیح چندین دوست و آشنا دارم که در این راه با من همراهند.
مده ای خواب چون چشمم فریب بستن مژگان
کزین بالین پر پرواز دیگر در نظر دارم
هوش مصنوعی: به خواب نرو، چون مژه‌هایت باعث فریب من شده‌اند. من در ذهنم به پرواز در جایی دیگر فکر می‌کنم.
حیا چون شمع می‌پردازدم آیینهٔ عزت
درین دریا به قدر آب گردیدن گهر دارم
هوش مصنوعی: من حیا را مانند شمعی می‌دانم که می‌سوزد و می‌تابد، و در این دریای بزرگ، می‌کوشم تا به اندازهٔ آب، ارزش و افتخار خود را حفظ کنم.
نمی‌گردد فلک هم چاره تعمیر شکست من
به رنگ موی چینی طرفه شامی بی‌سحر دارم
هوش مصنوعی: فلک هیچ تلاشی برای ترمیم درد و شکست من نمی‌کند، من در حال حاضر غمی را به رنگ موی چینی دارم که به شدت بی‌سحر و افسرده‌ام.
به هر تقدیر اگر تقدیر دست جرأتم بندد
به رنگ خون بسمل در چکیدنها جگر دارم
هوش مصنوعی: به هر حال اگر سرنوشت مانع شجاعتم شود، با وجود این، در دل دارم که با شجاعت و از جان گذشتگی ادامه دهم.
به لوح وحدتم نقش دویی صورت نمی‌بندد
اگر آیینه‌ام سازی همان حیرت به بر دارم
هوش مصنوعی: اگر من از وحدت واقعی باخبر شوم، دیگر نمی‌توانم دوگانگی را در ذهنم حفظ کنم. اگر تو بتوانی مرا به حالتی برسانی که همچون یک آیینه باشم، در آن صورت همچنان حیرت و شگفتی را در خود دارم.
سراغ من خوشست از دست بر هم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتم گردی دگر دارم
هوش مصنوعی: از کسی که به من علاقه دارد، خوشحالم که از حال من سؤال می‌کند. اما حالا وقت من تنگ است و فرصتی دیگر برای گفتگو ندارم.
ادب پیمای دشت عجز مژگان بر نمی‌دارد
تو سیر آسمان ‌کن من به پیش پا نظر دارم
هوش مصنوعی: شایستگی و نزاکت، مانند مسیری است که با سختی و تلاش طی می‌شود و ما نمی‌توانیم از آن غافل شویم. تو به آسمان‌ها فکر کن و من تنها به چیزهایی که در جلویم هستند توجه دارم.
بهار بی‌نشانم دستگاه دردسر کمتر
چوگل دوشی ندارم تا شکست رنگ بردارم
هوش مصنوعی: بهار برای من بدون نشانه است و زندگی‌ام پر از دردسر کمتر است، به این دلیل که دیگر دست‌کم گل دوش ندارم که رنگ‌ها را بشکافم یا تغییر دهم.
به نیرنگ لباس از خلوت رازم مشو غافل
که من طاووسم و این حلقه‌ها بیرون در دارم
هوش مصنوعی: به ترفندها و ظواهر بی‌اعتنا نباش، چون من در حقیقت مانند طاووسی زیبا هستم و این نشان‌ها و حلقه‌های من در خارج از حریم خصوصی‌ام قرار دارند.
نگردد گوشه‌گیری دام راه وحشتم بیدل
اشارت مشربم درکنج ابرو بال و پر دارم
هوش مصنوعی: در گوشه‌نشینی نمی‌مانم؛ وحشتناک است. بیدل، نشان می‌دهد که من از این گوشه به سمت مشربی می‌روم. در آن کنج ابرو، من بال و پر دارم و آزاد هستم.