غزل شمارهٔ ۲۱۴۵
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم
محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم
به رنگ رشتهٔ تسبیح چندین رهگذر دارم
مده ای خواب چون چشمم فریب از بستن مژگان
کزین بالین پر پرواز دیگر در نظر دارم
نه برق شعلهای دارم نه ابر شوخی دودی
چراغ انتظارم پرتوی در چشم تر دارم
ندارد رنگ پروازم شکست از ناتوانیها
چو ابرو در خم چین اشارت بال و پر دارم
به لوح وحدتم نقش دویی صورت نمیبندد
اگر آیینهام سازد همان حیرت به بر دارم
سویدای دل است این یا سواد عالم امکان
که تا وا میکنم چشمی غباری در نظر دارم
مجو صاف طرب از طینت کلفت سرشت من
کف خاکم غبار از هر چهگویی بیشتر دارم
نمیگردد فلک هم چاره فرمای شکست من
به رنگ موی چینی طرفه شام بیسحر دارم
دماغ غیرت من طرفی از سامان نمیبندد
ز اسباب تجمل آنچه من دارم حذر دارم
سراغم میتوان از دست بر هم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتمگرد دگر دارم
نشد سعی غبارم آشنای طرف دامانی
چو مژگان بر سر خود میزنم دستیکه بر دارم
توانم جست از دام فریب این چمن بیدل
چوشبنمگر به جایگام من هم چشم بردارم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ازین صحرای بیحاصل دگر با خود چه بردارم
نگاه عبرتی همچون شرر زاد سفر دارم
هوش مصنوعی: در این دنیا که بیثمر و بیثمر است، چه چیزی با خود ببرم؟ تنها نگاهی عبرتآمیز دارم که همچون آتش، مرا در سفر همراهی میکند.
محبت تا کجا سازد دچار الفت خویشم
به رنگ رشتهٔ تسبیح چندین رهگذر دارم
هوش مصنوعی: محبت تا چه حد میتواند انسان را تحت تأثیر قرار دهد؟ من به شدت به دیگران وابستهام و در این مسیر مانند دانههای تسبیح، افرادی را در زندگیم دارم که در حال عبور هستند.
مده ای خواب چون چشمم فریب از بستن مژگان
کزین بالین پر پرواز دیگر در نظر دارم
هوش مصنوعی: نگذار در خواب بروم، چون چشمانم با بستن مژگان فریب میخورد. از این بستر به زودی به سوی دیگر پرواز میکنم و دنیای جدیدی را در نظر دارم.
نه برق شعلهای دارم نه ابر شوخی دودی
چراغ انتظارم پرتوی در چشم تر دارم
هوش مصنوعی: من نه آتش سوزانی دارم و نه ابرهای آرامشبخشی که دودی از چراغ انتظارم بالا ببرند، تنها نوری در چشم پر از اشک من وجود دارد.
ندارد رنگ پروازم شکست از ناتوانیها
چو ابرو در خم چین اشارت بال و پر دارم
هوش مصنوعی: من مانند ابرو که در چین و خم خود اشارهای دارد، به خاطر ناتوانیهایم پرواز نمیکنم و رنگی از پرواز ندارم، اما همچنان نشانههایی از بال و پر در درونم احساس میکنم.
به لوح وحدتم نقش دویی صورت نمیبندد
اگر آیینهام سازد همان حیرت به بر دارم
هوش مصنوعی: در صفحه وجود من، هیچ نشانی از دوئی نقش نمیبندد، اگر آیینهای باشد که همان حیرت را در آغوشم بگیرد.
سویدای دل است این یا سواد عالم امکان
که تا وا میکنم چشمی غباری در نظر دارم
هوش مصنوعی: دل من مملو از اندیشهها و احساساتی است که وقتی به آنها فکر میکنم، تصویری از دنیای ممکن در ذهنم میآید و این تصویر همیشه با نوعی ابهام و تاریکی همراه است.
مجو صاف طرب از طینت کلفت سرشت من
کف خاکم غبار از هر چهگویی بیشتر دارم
هوش مصنوعی: به دنبال شادی و شادابی نباش، زیرا سرشت من از خاک و مواد اولیهای است که خود را در زندگی نشان میدهد. من از هر چیزی که بتوانی تصور کنی، بیشتر از آن دارم.
نمیگردد فلک هم چاره فرمای شکست من
به رنگ موی چینی طرفه شام بیسحر دارم
هوش مصنوعی: آسمان برای رفع مشکل من هیچ کاری نمیکند، و من در این شب بیسحر، دلم به زیبایی موی چینیها خوش است.
دماغ غیرت من طرفی از سامان نمیبندد
ز اسباب تجمل آنچه من دارم حذر دارم
هوش مصنوعی: غرور و غیرت من به هیچ چیزی از تجملات و زرق و برق اهمیت نمیدهد. من از آنچه دارم به خوبی محافظت میکنم.
سراغم میتوان از دست بر هم سوده پرسیدن
رم وحشی غزال فرصتمگرد دگر دارم
هوش مصنوعی: میتوانی از کسانی که دست به هم زدهاند و دعا میکنند، بپرسی که من کجا هستم. مانند غزالی که در بیابان میدود و فرصت دیگری برای من نیست.
نشد سعی غبارم آشنای طرف دامانی
چو مژگان بر سر خود میزنم دستیکه بر دارم
هوش مصنوعی: تلاشهای من در آشنا شدن با غبار زندگی ثمر نداد، به همین خاطر همچون مژگان که بر روی چهرهام میزنم، دستم را به سوی چیزی میبرم که از آن دور هستم.
توانم جست از دام فریب این چمن بیدل
چوشبنمگر به جایگام من هم چشم بردارم
هوش مصنوعی: من میتوانم از دام فریب این باغ رها شوم، اگر به جای قدمهایم، چشمهایم را هم بردارم.

بیدل دهلوی