گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۴

فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم
به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم
چوکوهم بسکه افکنده‌ست از پا سرگرانبها
به سعی غیر محتاجم همه‌گر ناله بردارم
درین‌گلزار عبرت گوشهٔ امنی نمی‌باشد
چو شبنم‌ کاش بخشد چشم تر یک آشیان وارم
ندانم شعلهٔ جواله‌ام یا بال طاووسم
محبت در قفس دارد به چندین رنگ ز نارم
به این رنگی‌که چون‌ گل در نظر دارد بهار من
به گرد خویش گردانده‌ست یاد او چه‌مقدارم
تپش آوارهٔ دست خیال‌کیستم یارب
که همچون سبحه مرکز می‌دود بر خط پرگارم
به طوف‌کعبه و دیرم مدان بی‌مصلحت سیرم
هلاک منت غیرم مباد افتد به خودکارم
سپید من به خاکستر نشست ازسعی بیتابی
رسید آخر زگرد وحشت خود سر به دیوارم
چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن
که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس دارم
صدای شیشه‌ام آخر یکی صد کرد خاموشی
ز قلقل باز ماندم بیدماغی زد به کهسارم
بهم آورده بودم در غبار نیستی چشمی
به رنگ نقش پا آخر به پا کردند بیدارم
به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل
که دندان در جگرگم‌گشت همچون دانهٔ نارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم
به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس می‌کند که در میان مشکلات و سختی‌های زندگی، مانند آیینه‌ای که بخاطر زنگار و گرد و غبار تیره و محو شده، دچار افسردگی و ناامیدی است. اما به ناگاه در خواب یک سایه را می‌بیند که به دیوار می‌تابد، که ممکن است نماد امید یا روشنایی جدیدی باشد که به زندگی‌اش می‌رسد.
چوکوهم بسکه افکنده‌ست از پا سرگرانبها
به سعی غیر محتاجم همه‌گر ناله بردارم
هوش مصنوعی: به دلیل بار سنگینی که بر دوش دارم، خودم را در رنج و درد نمی‌بینم و نیازی به کمک دیگران ندارم. حتی اگر بخواهم فریاد بزنم، دیگران متوجه نخواهند شد.
درین‌گلزار عبرت گوشهٔ امنی نمی‌باشد
چو شبنم‌ کاش بخشد چشم تر یک آشیان وارم
هوش مصنوعی: در این باغ عبرت، هیچ‌کجای امنی وجود ندارد. ای کاش گریه‌ام مانند شبنم باشد تا برایم خانه‌ای امن فراهم کند.
ندانم شعلهٔ جواله‌ام یا بال طاووسم
محبت در قفس دارد به چندین رنگ ز نارم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که آیا من شعله‌ای از آتش هستم یا پرنده‌ای زیبا و بزرگ، عشق در قلب من به شکل‌های مختلفی وجود دارد که همچون آتش زنده است.
به این رنگی‌که چون‌ گل در نظر دارد بهار من
به گرد خویش گردانده‌ست یاد او چه‌مقدارم
هوش مصنوعی: به رنگی که مانند گل در نگاه من است، بهار من به دور خود، یاد او را خیلی زیاد کرده است.
تپش آوارهٔ دست خیال‌کیستم یارب
که همچون سبحه مرکز می‌دود بر خط پرگارم
هوش مصنوعی: من مانند تپش و حرکت یک دست خیال در جستجوی خودم هستم، ای خدا! چنان که دانه‌های تسبیح به دور مرکز خودشان می‌چرخند، من نیز در دایره زندگی‌ام در حرکت هستم.
به طوف‌کعبه و دیرم مدان بی‌مصلحت سیرم
هلاک منت غیرم مباد افتد به خودکارم
هوش مصنوعی: مرا به سفر به کعبه و معبد نبر، زیرا بدون هدف و فایده‌ای به گرداب هلاکت می‌افتم. آرزویم این است که خیری از دیگران به من نرسد و همه چیز را خودم بر عهده بگیرم.
سپید من به خاکستر نشست ازسعی بیتابی
رسید آخر زگرد وحشت خود سر به دیوارم
هوش مصنوعی: اندام و وجود من به خاطر تلاش‌های بی‌ثمر، به جایی رسیده که مانند خاکستر شده است. در نهایت، از شدت ترس و وحشت، سرم را به دیوار می‌زنم.
چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن
که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس دارم
هوش مصنوعی: من باید چقدر در جمع و محفل‌ها شرمگین باشم، در حالی که این دنیا مانند خانه‌ای پر از آینه است و من هنوز نفس میکشم.
صدای شیشه‌ام آخر یکی صد کرد خاموشی
ز قلقل باز ماندم بیدماغی زد به کهسارم
هوش مصنوعی: آخرین صدای شیشه‌ام باعث شد تا سکوتی ایجاد شود و من از صدای قلقل آب حیرت‌زده ماندم. این صدا به من ضربه‌ای زد که به دلکشی کوهستان دامن می‌زند.
بهم آورده بودم در غبار نیستی چشمی
به رنگ نقش پا آخر به پا کردند بیدارم
هوش مصنوعی: در میان بی‌خبری و عدم وجود، چشمی شبیه رد پاها به وجود آورده بودم که در نهایت، بیدارم کردند.
به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل
که دندان در جگرگم‌گشت همچون دانهٔ نارم
هوش مصنوعی: دل من به رنگی از غم و اندوه گشوده شد و به شدت آزار می‌بیند. مانند دانه‌ای از انار که در دلش حسی از درد و تلخی دارد.