گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۴۱

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم
اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم
گر ناله برآیم نفس سوخته بالم
ور اشک‌ کنم‌ گل قدم آبله دارم
افسردگیم سوخت درین دیر ندامت
پروانهٔ بی بال و پر شمع مزارم
فرصت ثمر منتظر لغزش پایی‌ست
سعی قدم اکنون به نفس بست مدارم
چون شمع درین بزم پناهی دگرم نیست
جز گردش رنگی‌ که قضا کرد حصارم
تا ممتحن طاقتم از خود به در آرد
چون اشک خم یک مژه‌ کافیست فشارم
زین ساز تحیر تپش نبض خیالم
با جان نفس سوختهٔ جسم نزارم
نزدیکی من می‌کند از دور سیاهی
چون نغمه به هر رنگ چراغ شب تارم
هرچند سرشکم همه تن لیک چه حاصل
ابری نشدم تا روم و پیش تو بارم
بخت سیهم باب حضوری نپسندد
تا در چمنت یک دو سه‌گل آینه‌کارم
دل عافیت اندیش و جهان محشر آفات
کو طاق درستی‌ که بر آن شیشه‌گذارم
رحمست به حال من‌گم‌کرده حقیقت
آیینهٔ خورشیدم و با سایه دچارم
ای نشئهٔ تسکین طلبان‌ گردش جامی
کز خویش نمی‌کرد چو خمیازه خمارم
نقد نفس ذره ز خورشید نگاهی است
هر چندکه هیچم تو فرامش مشمارم
گردی‌ که به توفان رود از طرز خرامت
امید که یادت دهد از نبض قرارم
صبحی‌ که درد سینه به‌ گلزار خیالت
یارب که دهد عرض گریبان غبارم
در انجمن یاس چه‌ گویم به چه شغلم
در کارگه عجز ندانم به چه کارم
بارم سر خویشست به دوش ‌که ببندم
خارم دل ریش است ز پای‌ که برآرم
شب چاک زدم جیب و به دردی نرسیدم
نالیدم و نشنید کسی نالهٔ زارم
دل‌ گفت به این بیکسی آخر تو چه چیزی
گفتم‌ گلم و دور فکنده‌ست بهارم
مژگان تپش ایجاد نقط ریزی اشکست
زبن خامه خطی‌ گر بنگارم چه نگارم
ای انجمن ناز، تو خوش باش و طرب‌کن
من بیدلم و غیر دعا هیچ ندارم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل با تو سفرکرد و تهی ماند کنارم
اکنون چه دهم عرض خود آیینه ندارم
هوش مصنوعی: دل از من دور شده و سفر کرده است، در حالی که در کنارم خالی و بی‌حضور است. حالا چه باید بگویم؟ چون آیینه‌ای برای نشان دادن حال خود ندارم.
گر ناله برآیم نفس سوخته بالم
ور اشک‌ کنم‌ گل قدم آبله دارم
هوش مصنوعی: اگر صدایی از من بلند شود، نشان از درد عمیق درونم دارد و اگر اشکی بریزم، نتیجه‌ی رنج و زحمت زیادی است که کشیده‌ام.
افسردگیم سوخت درین دیر ندامت
پروانهٔ بی بال و پر شمع مزارم
هوش مصنوعی: حالت ناامیدی و غمگینی‌ام در این مکان، مانند پروانه‌ای است که بدون بال و پر به دور شمع می‌گردد و در آتش می‌سوزد.
فرصت ثمر منتظر لغزش پایی‌ست
سعی قدم اکنون به نفس بست مدارم
هوش مصنوعی: فرصت‌های سودآور همیشه منتظرند تا با یک اشتباه از دست بروند. بنابراین باید تلاش کنیم و در این لحظه بر نفس خود کنترل داشته باشیم و بی‌گدار به آب نزنیم.
چون شمع درین بزم پناهی دگرم نیست
جز گردش رنگی‌ که قضا کرد حصارم
هوش مصنوعی: در این بزم، همچون شمعی که در حال سوختن است، پناهی جز نوسان و تغییرات زندگی برایم نیست، زیرا تقدیر من را در این حصار محبوس کرده است.
تا ممتحن طاقتم از خود به در آرد
چون اشک خم یک مژه‌ کافیست فشارم
هوش مصنوعی: وقتی که امتحان‌گیر فشار زیادی به من وارد می‌کند، یک قطره اشک از چشمانم کافی است تا نشان دهد چقدر تحت فشار هستم.
زین ساز تحیر تپش نبض خیالم
با جان نفس سوختهٔ جسم نزارم
هوش مصنوعی: از این ساز حیرت‌انگیز، ضربان نبض خیالم را حس می‌کنم، در حالی که جانم با نفس‌های سوخته‌ام در جسمی ناتوان به شدت درگیر است.
نزدیکی من می‌کند از دور سیاهی
چون نغمه به هر رنگ چراغ شب تارم
هوش مصنوعی: نزدیکی من باعث می‌شود که از فاصله، تیرگی شب مانند نغمه‌ای به رنگ‌های مختلف در آید و شب تار مرا روشن کند.
هرچند سرشکم همه تن لیک چه حاصل
ابری نشدم تا روم و پیش تو بارم
هوش مصنوعی: اگرچه چشمانم از اشک پر شده و غمگین هستم، اما چه فایده؟ مثل ابرشدم که باران ببارم و به سمت تو بروم.
بخت سیهم باب حضوری نپسندد
تا در چمنت یک دو سه‌گل آینه‌کارم
هوش مصنوعی: نقد بخت بد، نمی‌گذارد که به راحتی در میان گل‌های زیبا و دل‌انگیز زندگی کنم و از زیبایی‌های آن لذت ببرم.
دل عافیت اندیش و جهان محشر آفات
کو طاق درستی‌ که بر آن شیشه‌گذارم
هوش مصنوعی: دل من همیشه به دنبال آرامش و راحتی است، اما در دنیای پر از مشکلات و سختی‌ها، کجا می‌توانم جایی پیدا کنم که بر روی آن آرامش را بنا کنم؟
رحمست به حال من‌گم‌کرده حقیقت
آیینهٔ خورشیدم و با سایه دچارم
هوش مصنوعی: به خاطر حال و شرایط من، دلسوزی می‌کنی. حقیقتی که در وجود من هست، مانند آینه‌ای است که تصویر خورشید را نشان می‌دهد و من در کنار آن، با سایه‌ام درگیر شده‌ام.
ای نشئهٔ تسکین طلبان‌ گردش جامی
کز خویش نمی‌کرد چو خمیازه خمارم
هوش مصنوعی: ای نشئهٔ افرادی که به دنبال آرامش هستند، تو مانند جامی هستی که نمی‌تواند از خود دور شود، و این احساس من را مثل خمیازه‌ای در حالت مستی درآورده است.
نقد نفس ذره ز خورشید نگاهی است
هر چندکه هیچم تو فرامش مشمارم
هوش مصنوعی: نگاه به نفس انسان مانند نوری از خورشید است، هرچند که خودم را هیچ و بی‌ارزش می‌دانم، اما تو هرگز نباید این را فراموش کنی.
گردی‌ که به توفان رود از طرز خرامت
امید که یادت دهد از نبض قرارم
هوش مصنوعی: تو افسانه‌ای از طرز راه رفتن تو پیداست که حتی طوفان هم نمی‌تواند تو را از یاد ببرد و می‌تواند به من درس آرامش بدهد.
صبحی‌ که درد سینه به‌ گلزار خیالت
یارب که دهد عرض گریبان غبارم
هوش مصنوعی: صبحی که در آن درد سینه‌ام را با یاد تو در ذهنم به یاد می‌آورم، ای کاش کسی باشد که گرد و غباری بر آغوش من بپاشد تا نشان از غم و اندوه من باشد.
در انجمن یاس چه‌ گویم به چه شغلم
در کارگه عجز ندانم به چه کارم
هوش مصنوعی: در جمع یاس و ناامیدی نمی‌دانم چه باید بگویم و در محیطی که ناتوانی را می‌فهمم، نمی‌دانم چه کار باید بکنم.
بارم سر خویشست به دوش ‌که ببندم
خارم دل ریش است ز پای‌ که برآرم
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به احساسات و چالش‌های درونی خود اشاره می‌کند. او می‌گوید که بار مشکلات و دردهایش را بر دوش می‌کشد و همچنان در تلاش است تا از دلش خلاص شود. این بیانگر تلاش برای رهایی از زخم‌ها و ناراحتی‌های عاطفی است که او را آزار می‌دهند.
شب چاک زدم جیب و به دردی نرسیدم
نالیدم و نشنید کسی نالهٔ زارم
هوش مصنوعی: در شب، جیبم را پاره کردم و به هیچ دردی نرسیدم. با صدای بلند نالیدم، اما هیچ‌کس صدای نالهٔ دلbroken من را نشنید.
دل‌ گفت به این بیکسی آخر تو چه چیزی
گفتم‌ گلم و دور فکنده‌ست بهارم
هوش مصنوعی: دل از شدت ناامیدی و غم می‌گوید: "به این تنهایی و کسالت که دچار شدم، چه چیزی را به تو گفته‌ام؟ گل من، بهارم از دور به فراموشی سپرده شده است."
مژگان تپش ایجاد نقط ریزی اشکست
زبن خامه خطی‌ گر بنگارم چه نگارم
هوش مصنوعی: چشمان دلربا و زیبای تو به قدری تاثیرگذارند که هر زمان که اشکی می‌ریزم، احساس می‌کنم کلامم نمی‌تواند زیبایی تو را به خوبی توصیف کند.
ای انجمن ناز، تو خوش باش و طرب‌کن
من بیدلم و غیر دعا هیچ ندارم
هوش مصنوعی: ای زیبایی که در جمع دوستان هستی، تو شاد و خوشحال باش و لذت ببر. من اما دل‌نگرانم و جز دعا کردن برای تو، چیز دیگری ندارم.