غزل شمارهٔ ۲۱۴
نشود جاه و حَشَم شهرتِ خامِ دلِ ما
این نگینها متراشید به نام دل ما
ذرهای نیست که بیشور قیامت یابند
طشتِ نُه چرخ فتادهست ز بام دل ما
نشئهٔ دورگرفتاریِ ما سخت رساست
حلقهٔ زلفِ که دارد خطِ جام دل ما؟
صبح هم با نفس از خویش برون میآید
که رساندهست بر افلاک پیام دل ما؟
عالَمی را به درِ کعبهٔ تحقیق رساند
جَرسِ قافلهٔ صبحِ خرامِ دل ما
بر همین آبله ختم است ره کعبه و دیر
کاش میکرد کسی سِیرِ مقام دل ما
به سخن کشفِ معمای عدم ممکن نیست
خامشی نیز نفهمید کلام دل ما
رنگها داشت بهارِ من و ما لیک چه سود
گل این باغ نخندید به کام دل ما
اُنسِ جاوید دگر از که طمع باید داشت
دلِ ما نیز نشد آنهمه رامِ دل ما
داغِ محرومیِ دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آیینه سلام دل ما
نامِ صیاد پَرافشانی عنقا کافیست
غیرِ بیدل گرهی نیست به دام دل ما
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نشود جاه و حَشَم شهرتِ خامِ دلِ ما
این نگینها متراشید به نام دل ما
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که مقام و اعتبار ما به اندازهای نیست که بتوانیم با آنها، نام و شهرتی برای خود بسازیم. ما این جواهرات را به نام دل خود نمیسازیم، چون ارزش واقعی ما در چیز دیگری نهفته است.
ذرهای نیست که بیشور قیامت یابند
طشتِ نُه چرخ فتادهست ز بام دل ما
هوش مصنوعی: هیچ چیز و هیچ نقطهای نیست که بدون شور و هیجان به قیامت برسد، زیرا طشت نه آسمانها از بالای دل ما سقوط کرده است.
نشئهٔ دورگرفتاریِ ما سخت رساست
حلقهٔ زلفِ که دارد خطِ جام دل ما؟
هوش مصنوعی: عشق و حالتی که ما در آن به سر میبریم، به شدت واضح و قابل درک است. چه کسی است که طعمی از این عشق را چشیده و به عمق احساسات و عشقی که در دل داریم، پی نبرده باشد؟
صبح هم با نفس از خویش برون میآید
که رساندهست بر افلاک پیام دل ما؟
هوش مصنوعی: صبح که میرسد، نفس از وجود خود خارج میشود و آیا پیامی که از دل ما بر افلاک ارسال شده به دیگران رسیده است؟
عالَمی را به درِ کعبهٔ تحقیق رساند
جَرسِ قافلهٔ صبحِ خرامِ دل ما
هوش مصنوعی: صدای ناقوس قافله صبح، دلی ناآرام را به دنیای تحقیق و بررسی هدایت کرد.
بر همین آبله ختم است ره کعبه و دیر
کاش میکرد کسی سِیرِ مقام دل ما
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که همه چیز به یک نقطه خاص ختم میشود و در این میان، انسانها به دنبال معرفت و حقیقت هستند. اگر کسی در جستجوی عمق احساسات و ایمان ما برآید، میتواند به نتایجی دست یابد که ما را به معبودی که در دل داریم، نزدیکتر کند.
به سخن کشفِ معمای عدم ممکن نیست
خامشی نیز نفهمید کلام دل ما
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر میگوید که بیان کردن راز وجود بسیار دشوار است و حتی سکوت هم نمیتواند پیام دل ما را درک کند. به عبارتی، احساسات و افکار عمیق ما فراتر از کلمات هستند و کسی نمیتواند بهراحتی آنها را بفهمد.
رنگها داشت بهارِ من و ما لیک چه سود
گل این باغ نخندید به کام دل ما
هوش مصنوعی: بهار ما رنگ و بویی داشت، اما چه فایده که گل این باغ هرگز به دلخواه ما خندید و شادی نداد.
اُنسِ جاوید دگر از که طمع باید داشت
دلِ ما نیز نشد آنهمه رامِ دل ما
هوش مصنوعی: دوستی پایدار و ابدی دیگر از چه کسی باید انتظار داشت؟ دل ما هم آنقدر آرام و مطیع نشده که به خوشی و صمیمیت روی آورد.
داغِ محرومیِ دیدار ز محفل رفتیم
برسانید به آیینه سلام دل ما
هوش مصنوعی: در حالی که از دیدار عزیزان محروم هستیم، از شما میخواهیم که سلام ما را به آیینه برسانید، تا دل ما هم در این فاصله از دوری آرام بگیرد.
نامِ صیاد پَرافشانی عنقا کافیست
غیرِ بیدل گرهی نیست به دام دل ما
هوش مصنوعی: نام صیاد و شکارچی درخشان و معروف است و برای ما که دل در دام عشق داریم، جز او هیچ کس نمیتواند ما را گرهگشایی کند.

بیدل دهلوی