غزل شمارهٔ ۲۱۳۸
بیکس شهیدم خون هم ندارم
دیگر که ریزد گل بر مزارم
حسرتکش مرگ مردم به پیری
بی آتشی سوخت در پنبهزارم
سنگی که زد یأس بر شیشهٔ من
رطل گران بود بهر خمارم
افسون اقبال خوابی گران داشت
بخت سیه کرد شب زنده دارم
بی مطلبی نیست تشویش هستی
چون دوش مزدور ممنون بارم
باید به خون خفت تا خاک گشتن
عمریست با خویش افتاده کارم
تمثال تحقیق دارد تأمل
آیینه خشکست دل میفشارم
ای کلک نقاش مژگان به خون زن
از من کشیدند تصویر یارم
صحرانشیناند آوارهگردان
بی دامنی نیست سعی غبارم
رنگی نبستم از خودشناسی
آیینه عنقاست یا من ندارم
سر میکشد از من وهم هستی
خاری ندارم کز پا برآرم
بیدل ندانم در کشت الفت
جز دل چه کارم تا بر ندارم
اطلاعات
وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیکس شهیدم خون هم ندارم
دیگر که ریزد گل بر مزارم
هوش مصنوعی: من بیکس و تنها شهید شدهام و حتی خونم هم دیگر نمیریزد که بر مزارم گل بچسباند.
حسرتکش مرگ مردم به پیری
بی آتشی سوخت در پنبهزارم
هوش مصنوعی: کسی که به وقت مرگ حسرت میخورد، در دوران پیری بیهیچ شور و شوقی مانند آتش خاموش، در دشت سرسبز زندگیاش فرو میرود.
سنگی که زد یأس بر شیشهٔ من
رطل گران بود بهر خمارم
هوش مصنوعی: سنگی که یأس بر شیشهٔ من زد، وزن زیادی داشت و برای خمار بودن من مناسب بود.
افسون اقبال خوابی گران داشت
بخت سیه کرد شب زنده دارم
هوش مصنوعی: شانس و اقبال خوبی را در خواب دیدم، اما بخت بد من را در دل شب بیدار نگه داشت.
بی مطلبی نیست تشویش هستی
چون دوش مزدور ممنون بارم
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که شاعر از بیمحتوایی و بیمعنایی وجود سخن میگوید. او اشاره دارد به اینکه مانند یک کارگر که برای زحماتش سپاسگزار است، او نیز دچار نگرانی و تشویش در زندگی است. به طور کلی، این عبارت نشاندهندهی احساس عدم رضایت و نگرانی از حال و آینده است.
باید به خون خفت تا خاک گشتن
عمریست با خویش افتاده کارم
هوش مصنوعی: باید سالها تلاش و سختی بکشم تا در نهایت به آرامش و سکون برسم، و این وضعیت بارها و بارها برای من تکرار شده است.
تمثال تحقیق دارد تأمل
آیینه خشکست دل میفشارم
هوش مصنوعی: تصویری که واقعیت را نشان میدهد، مانند آینهای است که فاقد انعطاف و احساس است. من دل خود را میفشارم تا این حقیقت را بپذیرم و در آن تأمل کنم.
ای کلک نقاش مژگان به خون زن
از من کشیدند تصویر یارم
هوش مصنوعی: ای نقاشی که با مژگان خود تصویر یارم را ترسیم کردهای، به خون من رنگی بزن.
صحرانشیناند آوارهگردان
بی دامنی نیست سعی غبارم
هوش مصنوعی: بیاباننشینان در حال سرگردانی هستند و هیچگاه نمیتوانند از تلاش و سختیهای زندگی رهایی یابند. غبار وجود من نیز نشاندهنده تلاش و زحماتم است.
رنگی نبستم از خودشناسی
آیینه عنقاست یا من ندارم
هوش مصنوعی: من از خودشناسی رنگی نداشتم، یا شاید این امکان برای من وجود ندارد که خودم را بشناسم، مانند آیینهای که تصویر پرندهای خیالی را نشان میدهد.
سر میکشد از من وهم هستی
خاری ندارم کز پا برآرم
هوش مصنوعی: من از دنیای وهم و خیال برخاستم، اما چون خاری در پا ندارم، نیازی به رهایی نمیبینم.
بیدل ندانم در کشت الفت
جز دل چه کارم تا بر ندارم
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چه کار باید بکنم جز دل بستن به عشق، چرا که اگر دل از این عشق برکنم، دیگر هیچ ندارم.