غزل شمارهٔ ۲۱۳۵
بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم
تا توان ناله درودن نفسی میکارم
امتحانگر سر طومار یقین بگشاید
ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم
مرکز همت من خانهٔ خورشید غناست
پستی سایه مگیرد کمر دیوارم
شمع در خلوت خاموشی من صرفه نبرد
بی نفس کرد زبان را ادب اسرارم
خضر جهدم نشود قافلهٔ سیر بهار
بال طاووسم و صد مخمل رنگین دارم
هر کجا تیغ تو بنیاد کند گل چیدن
رقص گیرد چو سر شمع ز سر دستارم
عشق تعمیر بنایم به چه آفتکه نکرد
سیل پروردهٔ تردستی این معمارم
چون شرر فرصت هستی نگهی بیش نبود
سوخت این نسخهٔ عبرت نفس تکرارم
نقش پا چشمی اگر باز کند دیدن کو
نتوان کرد به افسون نگه بیدارم
زین ندامت کده چون موج گهر میخواهم
آنقدر سودن دستی که کند هموارم
رگ گل جوهر آیینهٔ شبنم نشود
به که من دامن ازین باغ به چین افشارم
عالم از جوهر بی قدری ما غافل نیست
بیدل از گرد کساد آینهٔ بازارم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر خموشی زدهام فکر خروشی دارم
تا توان ناله درودن نفسی میکارم
هوش مصنوعی: من در سکوت به فکر فریادی هستم و تا زمانی که بتوانم صدایی از خود درآورم، در درونم آن را پرورش میدهم.
امتحانگر سر طومار یقین بگشاید
ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم
هوش مصنوعی: آزمون کننده گام در مسیر حقیقت میگذارد و من از دل تاریکی به نور میآیم و خود را آزاد میکنم.
مرکز همت من خانهٔ خورشید غناست
پستی سایه مگیرد کمر دیوارم
هوش مصنوعی: ای کاش، تلاش من به سمت جایی است که نور و شادی وجود دارد، و در این مسیر، مشکلات و موانع برایم مانند سایهای هستند که بر دیوار زندگیام میافتند.
شمع در خلوت خاموشی من صرفه نبرد
بی نفس کرد زبان را ادب اسرارم
هوش مصنوعی: شمع در تنهایی من نمیتوانست سوخت و بیصدا، به زبانم ادب میآموخت و اسرارم را محفوظ میداشت.
خضر جهدم نشود قافلهٔ سیر بهار
بال طاووسم و صد مخمل رنگین دارم
هوش مصنوعی: در تلاشهای من، مانند خضر، هیچ موردی نیست که موجب توقف سفر بهار شود. من زیباترین رنگها و جلوهها را دارم که به مانند بال طاووس است.
هر کجا تیغ تو بنیاد کند گل چیدن
رقص گیرد چو سر شمع ز سر دستارم
هوش مصنوعی: هرجایی که تیغ تو وارد شود، گل چیدن شروع میکند و رقص میزند، مانند شعلهای که از روی شمع برمیخیزد و از دستارم بالا میرود.
عشق تعمیر بنایم به چه آفتکه نکرد
سیل پروردهٔ تردستی این معمارم
هوش مصنوعی: عشق به چه دلیل باید به خسارتی که کرده است رسیدگی کند، در حالی که سیل، این بنای ظریف را که با مهارت ساخته شده، ویران کرده است؟
چون شرر فرصت هستی نگهی بیش نبود
سوخت این نسخهٔ عبرت نفس تکرارم
هوش مصنوعی: وقتی که شعلهای برای وجودتان باقی نمانده، دیگر فرصتی برای نگاه کردن به این دنیا نیست و تنها این تجربهٔ عبرتآمیز زندگی تکرار میشود.
نقش پا چشمی اگر باز کند دیدن کو
نتوان کرد به افسون نگه بیدارم
هوش مصنوعی: اگر پای چشمی را باز کند، نمیتوان تصویری از آن دید، زیرا من با جادوی نگاه بیدار و هوشیار هستم.
زین ندامت کده چون موج گهر میخواهم
آنقدر سودن دستی که کند هموارم
هوش مصنوعی: از عذاب و پشیمانیهام میخواهم به اندازهای تلاش کنم که بتوانم راهم را صاف و هموار کنم.
رگ گل جوهر آیینهٔ شبنم نشود
به که من دامن ازین باغ به چین افشارم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به زبان سادهای این عبارت را بیان کنم، میتوان گفت: عطر و زیبایی گل مانند یک آیینه در شبنم نمیتواند برای کسی به شکوه و زیبایی دامن من که از این باغ چیدهام برسد.
عالم از جوهر بی قدری ما غافل نیست
بیدل از گرد کساد آینهٔ بازارم
هوش مصنوعی: دنیا از ارزش کم ما بیخبر نیست، بیدل از کسادی و رکود بازار خودم آگاه است.