گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۱۸

سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم
به حیرت رفت چندانی ‌که من هم محو‌ گر‌دیدم
به ذوق وحشتی از خود تهی‌ کردم جهانی را
جنون چندین نیستان‌ کاشت تا یک ناله دزدیدم
به عریانی خیالم ناز چندین پیرهن دارد
سواد فقر پرورده‌ست یکسر در شب عیدم
ز افسون نفس بر خود نبستم تهمت هستی
شعاعی رشته پیدا کرد بر خورشید پیچیدم
ندامت در خور گل ‌کردن آگاهی است اینجا
کف افسوس گردید آنقدر چشمی که مالیدم
نی این محفلم از ساز عیش من چه می‌پرسی
به صد حسرت لبی وا کردم اما ناله خندیدم
به شوخی ‌گردشی از چشم تصویرم نمی‌آید
که من در خانهٔ نقاش پیش از رنگ گردیدم
ز آتش‌ گل نکرد افسانهٔ یأس سپند من
تپیدن با دلم حرف وداعی داشت نالیدم
نه آهنگی ‌است نی سازم نه انجامی نه آغازم
به فهم خویش می‌نازم نمی‌دانم چه فهمیدم
اگر خود را تو می‌دانم و گر غیر تو می‌خوانم
به حکم عجز حیرانم چه تحقیق و چه تقلیدم
چراغ حسرت دیدار خاموشی نمی‌داند
تحیر ناله بود اما من بیهوش نشنیدم
ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل
به رنگی رفته‌ام از خود که پنداری خرامیدم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم
به حیرت رفت چندانی ‌که من هم محو‌ گر‌دیدم
هوش مصنوعی: در صبحگاهی، از آینه درباره چگونگی دیدار سوال کردم و آن‌قدر شگفت‌زده شدم که خودم هم در تماشای آن غرق شدم.
به ذوق وحشتی از خود تهی‌ کردم جهانی را
جنون چندین نیستان‌ کاشت تا یک ناله دزدیدم
هوش مصنوعی: با الهام از ترس و نگرانی‌ام، خودم را از هرگونه احساس خالی کردم. در سرزمینی پر از دیوانگی، وایده‌ای را خلق کردم تا بالاخره توانستم یک ناله خاموش را از خود بربایم.
به عریانی خیالم ناز چندین پیرهن دارد
سواد فقر پرورده‌ست یکسر در شب عیدم
هوش مصنوعی: خیال من در حالی که بی‌پناه و عریان است، با ناز و لطافت خاصی در برابر من قرار دارد. وجود این احساس، که ناشی از فقر و سختی‌های زندگی‌ام است، تمام وجودم را در شب عید احاطه کرده است.
ز افسون نفس بر خود نبستم تهمت هستی
شعاعی رشته پیدا کرد بر خورشید پیچیدم
هوش مصنوعی: از ابزار فریب نفس استفاده نکردم و نتوانستم به اتهام وجودم پاسخ دهم؛ درخشش و اثر وجودم مانند نوری است که بر خورشید تابیده و آن را در بر گرفته است.
ندامت در خور گل ‌کردن آگاهی است اینجا
کف افسوس گردید آنقدر چشمی که مالیدم
هوش مصنوعی: پشیمانی و حسرت تنها دردی هستند که به آگاهی انسان اضافه می‌کنند. اینجا من به قدری متألم و ناراحت بودم که گویی تا چشمم را مالیدم و احساس افسوس کردم.
نی این محفلم از ساز عیش من چه می‌پرسی
به صد حسرت لبی وا کردم اما ناله خندیدم
هوش مصنوعی: در این جمع و محفل، از صدای نی نمی‌پرسی که چه حال و روزی دارم. با حسرت بسیاری لب گشوده‌ام، اما به جای غم و اندوه، به ناله‌ام لبخند زده‌ام.
به شوخی ‌گردشی از چشم تصویرم نمی‌آید
که من در خانهٔ نقاش پیش از رنگ گردیدم
هوش مصنوعی: به شوخی، نمی‌توانم تصویر خود را از چشم کسی ببینم، زیرا من قبل از رنگ‌آمیزی، در خانه‌ی نقاش به گونه‌ای دیگر هستم.
ز آتش‌ گل نکرد افسانهٔ یأس سپند من
تپیدن با دلم حرف وداعی داشت نالیدم
هوش مصنوعی: از آتش، گل و داستان ناامیدی من نروئید. دل من با احساساتی برای خداحافظی می‌تپید و من نالیدم.
نه آهنگی ‌است نی سازم نه انجامی نه آغازم
به فهم خویش می‌نازم نمی‌دانم چه فهمیدم
هوش مصنوعی: نه چیزی برای نواختن دارم و نه پایان یا شروعی وجود دارد. به درک و شناخت خودم افتخار می‌کنم، اما نمی‌دانم که واقعاً چه چیزی را درک کرده‌ام.
اگر خود را تو می‌دانم و گر غیر تو می‌خوانم
به حکم عجز حیرانم چه تحقیق و چه تقلیدم
هوش مصنوعی: اگر من خود را بشناسم و غیر از تو را بخوانم، به خاطر ناتوانی‌ام در درک، نه می‌توانم به حقیقتی برسم و نه می‌توانم از کسی تقلید کنم.
چراغ حسرت دیدار خاموشی نمی‌داند
تحیر ناله بود اما من بیهوش نشنیدم
هوش مصنوعی: چراغ حسرت دیدار هیچگاه خاموش نمی‌شود. صدا و ناله‌ای در دل من بود ولی من در حال بی‌هشی، چیزی نشنیدم.
ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل
به رنگی رفته‌ام از خود که پنداری خرامیدم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه کسی هستم و سایه‌ام شبیه سرو روان است. بیدل، من به رنگی درآمده‌ام که شاید دیگران فکر کنند در حال حرکت هستم.