غزل شمارهٔ ۲۱۰۶
چو بویگل به نظرها نقاب نگشودم
بهار آینه پرداخت لیک ننمودم
خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست
به این متاع که در پیش وهم موجودم
هزار خلد طرب داشتهست وضع خموش
چها گشود به رویم لبی که نگشودم
به رنگ سایه ز جمعیتم مگوی و مپرس
گذشت عمر به خواب و دمی نیاسودم
چو زخم صبح ندارم لب شکایت غیر
همان تبسم خود میکند نمکسودم
ز همرهان مدد پا نیافتم چو جرس
هزار دشت به اقبال ناله پیمودم
هوس بضاعت سعی از دماغ میخواهد
ز یأس دست و دلی داشتم به هم سودم
ز زندگی چه نشاط آرزو کنم یارب
چو عمر رفته سراپا زیان بیسودم
ز عرض جسم که ننگ شعور هستی بود
به غیر خاک دگر بر عدم چه افزودم
تو خواه شخص عدم گوی خواه بیدلگیر
در آن بساط که چیزی نبود من بودم
غزل شمارهٔ ۲۱۰۵: به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندمغزل شمارهٔ ۲۱۰۷: زان ناله که شب بی رخت افراخته بودم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بویگل به نظرها نقاب نگشودم
بهار آینه پرداخت لیک ننمودم
هوش مصنوعی: زمانی که بوی گل به مشام رسید و زیباییهای بهار نمایان شد، من خودم را از نمایش و جلوهگری کنار کشیدم و به دنیا نشان ندادم.
خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست
به این متاع که در پیش وهم موجودم
هوش مصنوعی: تصور بیهودهی من دربارهی دو روز زندگیام، در واقع یک سود بزرگ است زیرا در این دنیا، چیزی که در واقعیت وجود دارد، بیشتر از توهمات من اهمیت دارد.
هزار خلد طرب داشتهست وضع خموش
چها گشود به رویم لبی که نگشودم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و شادی زندگی اشاره دارد، اما به خاطر سکوت و عدم بیان احساسات خود، با مشکلی مواجه شده است. این احساسات نهفته، به نوعی حاکی از نارضایتی از عدم ابراز عشق یا شادی است. وقتی فردی درون خود دنیایی از خوشی و عشق داشته باشد اما نتواند آن را ابراز کند، به نوعی از نعمتها و زیباییها محروم میشود.
به رنگ سایه ز جمعیتم مگوی و مپرس
گذشت عمر به خواب و دمی نیاسودم
هوش مصنوعی: به رنگ سایه از جمعیتمان چیزی نگو و نپرس؛ که عمرم مثل خواب گذشت و یک لحظه هم آرام نداشتم.
چو زخم صبح ندارم لب شکایت غیر
همان تبسم خود میکند نمکسودم
هوش مصنوعی: وقتی که زخمهای دل زیاد دارم و نمیتوانم از غمهایم حرف بزنم، تنها یک لبخند از خود نشان میدهم.
ز همرهان مدد پا نیافتم چو جرس
هزار دشت به اقبال ناله پیمودم
هوش مصنوعی: من از یاری همراهانم نتوانستم کمکی بگیرم؛ مانند زنگی که هزاران دشت را با صدای خود درنوردیده، من هم با نالهای به پیش رفتم.
هوس بضاعت سعی از دماغ میخواهد
ز یأس دست و دلی داشتم به هم سودم
هوش مصنوعی: آرزو و خواستههای بزرگ نیاز به تلاش و تلاش در خود دارد و از آنجا که من ناامید بودم، نه امید و نه دل و جانی برای رسیدن به آرزوهایم نداشتم.
ز زندگی چه نشاط آرزو کنم یارب
چو عمر رفته سراپا زیان بیسودم
هوش مصنوعی: زندگی چه لذتی میتواند داشته باشد، ای خدا، وقتی که عمر من سراسر پر از ضرر و بدون هیچ فایدهای گذشته است؟
ز عرض جسم که ننگ شعور هستی بود
به غیر خاک دگر بر عدم چه افزودم
هوش مصنوعی: من از شکل ظاهری که نشانهی ناتوانی عقل و شعور است، جز خاک چیز دیگری نمیتوانم به عدم اضافه کنم.
تو خواه شخص عدم گوی خواه بیدلگیر
در آن بساط که چیزی نبود من بودم
هوش مصنوعی: تو میتوانی به هر شکل و عنوانی که میخواهی درآیی، اما در آن دنیای خالی و بیمحتوا، تنها چیزی که باقی مانده من هستم.