گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۰۵

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم
جرس وا می‌کنم از محمل و بادام می‌بندم
به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی
به حیرت می‌روم آیینه بر پیغام می‌بندم
ز باغ زندگی هرکس غرور حاصلی دارد
به امید ثمر من هم خیال خام می‌بندم
چو صبح آزادی‌ام پا لغز شبنم در نظر دارد
ز آغاز این تری بر جبههٔ انجام می‌بندم
نفس وارم درین ویرانه صیاد پشیمانی
ز چیدنها همان وا چیدنی بردام می‌بندم
گره در طبع نی منع عروج ناله است اینجا
به قدر نردبان بر خویش راه بام می‌بندم
جنون هرزه فکری از خمارم برنمی‌آرد
اگر پیچم به خود مضمون خط جام می‌بندم
درین ظلمت سرا تا راه پروازی‌کنم روشن
چو طاووس از عدم بر بال و پرگلجام می‌بندم
دم صبحم به شور ساز امکان برنمی‌آید
چو شب در سرمه می‌خوابم زبان عام می‌بندم
حیا از آبرو نگذشت و من از حرص دون همت
بر این یک قطره عمری شد پل ابرام می‌بندم
اگر این است بیدل جرات جولان شهرتها
نگین را همچو سنگ آخر به پای نام می‌بندم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به یاد نرگس او هر طرف احرام می‌بندم
جرس وا می‌کنم از محمل و بادام می‌بندم
هوش مصنوعی: به خاطر یاد نرگس او، در هر سو لباس احرام می‌پوشم، زنگ‌ها را از شتر می‌گیرم و بسته‌های بادام را آماده می‌کنم.
به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی
به حیرت می‌روم آیینه بر پیغام می‌بندم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به قاصدی اشاره می‌کند که پیغام عشق و حسرت دیدار را می‌برد. او از شدت احساس و حسرت در حیرت به سر می‌برد و به خاطر این احساس، حتی آیینه را به پیغام خود وصل می‌کند تا احوالش را بهتر نشان دهد.
ز باغ زندگی هرکس غرور حاصلی دارد
به امید ثمر من هم خیال خام می‌بندم
هوش مصنوعی: هر فردی در باغ زندگی‌اش به نوعی از خودبزرگ‌بینی و غرور دست می‌یابد. من هم به امید دستیابی به نتیجه دلخواه، به آینده‌ای بی‌پایه و اساس فکر می‌کنم.
چو صبح آزادی‌ام پا لغز شبنم در نظر دارد
ز آغاز این تری بر جبههٔ انجام می‌بندم
هوش مصنوعی: صبحی که آزاد شوم، شبنم‌های صبحگاهی در نظرم جلوه می‌کنند، و از همان آغاز این رطوبت، بر پیشانی‌ام در انتهای کار، نشانه‌ای می‌زنم.
نفس وارم درین ویرانه صیاد پشیمانی
ز چیدنها همان وا چیدنی بردام می‌بندم
هوش مصنوعی: من در این ویرانه، نفس می‌زنم و هم‌چنان حسرت صیاد پشیمانی را دارم که از چیدن‌ها بازداشته شده است. همین طور می‌خواهم دامم را بپندارم و آماده‌ام برای گرفتار کردن آنچه که می‌خواهم.
گره در طبع نی منع عروج ناله است اینجا
به قدر نردبان بر خویش راه بام می‌بندم
هوش مصنوعی: اگر در طبیعت من مشکلی وجود داشته باشد، نمی‌توانم از عواطف و احساساتم به راحتی بالا بروم. بنابراین، با توجه به توانایی‌هایم، سعی می‌کنم حداکثر استفاده از فرصت‌ها را بکنم تا به هدفم برسم.
جنون هرزه فکری از خمارم برنمی‌آرد
اگر پیچم به خود مضمون خط جام می‌بندم
هوش مصنوعی: دیوانگی ناشی از اندیشه‌های بی‌هدف، از حال ناسالم من نمی‌کاهد. اگر به خودم بپیچم و درون خودم غوطه‌ور شوم، محتوای زیبای جام شراب را درک می‌کنم.
درین ظلمت سرا تا راه پروازی‌کنم روشن
چو طاووس از عدم بر بال و پرگلجام می‌بندم
هوش مصنوعی: در این محیط تاریک، می‌خواهم راهی برای پرواز پیدا کنم و مانند طاووس، از هیچ به زیبایی تبدیل شوم. برای این کار، بر تنم زینت‌های گلین می‌زنم.
دم صبحم به شور ساز امکان برنمی‌آید
چو شب در سرمه می‌خوابم زبان عام می‌بندم
هوش مصنوعی: در صبح، احساس شوق و شادی فراوانی دارم، اما این احساس هیچ‌گاه به واقعیت نمی‌رسد. چون در شب به خواب عمیقی فرو می‌روم و در آن زمان، هر چیزی را که ممکن است خوشحالم کند، فراموش می‌کنم.
حیا از آبرو نگذشت و من از حرص دون همت
بر این یک قطره عمری شد پل ابرام می‌بندم
هوش مصنوعی: حیا نمی‌گذارد آبرویم خراب شود و من به خاطر حرص و آز خود، برای این یک قطره آب، عمری است که درگیر مشکلات شده‌ام و سعی می‌کنم پل‌های پشت سرم را نسازم.
اگر این است بیدل جرات جولان شهرتها
نگین را همچو سنگ آخر به پای نام می‌بندم
هوش مصنوعی: اگر اینگونه است، بیدل، من با جرات به اوج شهرت‌ها می‌روم و مانند سنگی در انتهای زنجیر نامم را به آن می‌بندم.