گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱۰۳

شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم
به دام حلقهٔ مار از قد دو تا ماندم
گذشت یار و من از هر چه بود واماندم
پی‌اش نرفتم و از خویش هم جدا ماندم
دلیل عجز همین خیر و باد طاقت داشت
رفیق آبله پایان نقش پا ماندم
نبست محملم امداد همنوایی کس
ز بار دل به ته ‌کوه چون صدا ماندم
هزار قافله بار امید داشت‌ خیال
عیان نشد که ‌گذشتم ز خویش یا ماندم
جبین شام اجابت نمی به رشحه نداد
قدح پرست هوا چون ‌کف دعا ماندم
به وسع دامن همت ‌کسی چه ناز کند
جهان غنی شد و من همچنان گدا ماندم
گذشت خلقی ازین دشت بی‌نیاز امید
من از فسانهٔ کوثر به کربلا ماندم
ز خوان بی‌نمک آرزو درین محفل
به غیر عشوه چه خوردم‌ کز اشتها ماندم
چو شبنم آینه‌ام یک عرق جلا نگرفت
به طاق پردهٔ ناموسی هوا ماندم
شکست بال ز آوارگی پناهم بود
نفس به موج ‌گهر دادم از شنا ماندم
تمیز هستی از اندیشهٔ خودم واداشت
گرفتم آینه و محو آن لقا ماندم
ز هیچ قافله‌گردم سری برون نکشید
به حیرتم من بی‌ دست و پا کجا ماندم
به دست سوده مگرکار خود تمام‌کنم
که رفت نوبت و بیرون آسیا ماندم
تو گرم باش به شبگیر وهم و ظن بیدل
که من چو شمع ز خود رفته رفته واماندم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم
به دام حلقهٔ مار از قد دو تا ماندم
هوش مصنوعی: جوانی گذشت و من از ناامیدی گرفتار ماندم، مانند کسی که در دام مار گرفتار شده باشد و به اندازهٔ قد خود هنوز در آنجا مانده‌ام.
گذشت یار و من از هر چه بود واماندم
پی‌اش نرفتم و از خویش هم جدا ماندم
هوش مصنوعی: یارم از کنارم رفت و من از هر چیزی که بود، مانده‌ام. نه به دنبال او رفتم و نه از خودم جدا شدم.
دلیل عجز همین خیر و باد طاقت داشت
رفیق آبله پایان نقش پا ماندم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ناتوانی و ضعف خود اشاره می‌کند و بیان می‌کند که حتی چیزهای خوب و مثبت هم نمی‌توانند او را از این وضعیت نجات دهند. او احساس می‌کند که به دلیل وضعیتی خاص، مانند زخم یا مشکلی (که به آن "آبله" گفته می‌شود) در زندگی‌اش، زمین‌گیر شده و نمی‌تواند از جا برخیزد. به نوعی، احساس می‌کند که در نهایت به جایگاه خود رسیده و نمی‌تواند تغییراتی در زندگی‌اش ایجاد کند.
نبست محملم امداد همنوایی کس
ز بار دل به ته ‌کوه چون صدا ماندم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در این متن، شاعر به تنهایی و احساس سنگینی دل اشاره می‌کند. او به نوعی در انتظار همنوایی و همراهی است و در میان احساساتش، مانند صدایی که در عمق کوه طنین انداز می‌شود، گرفتار شده است. این احساس به او اجازه نمی‌دهد که از بار مشکلات و دل مشغولی‌هایش رهایی یابد.
هزار قافله بار امید داشت‌ خیال
عیان نشد که ‌گذشتم ز خویش یا ماندم
هوش مصنوعی: هزاران گروه از امید و آرزو در ذهن داشتم، اما هیچ‌کدام به حقیقت نپیوستند؛ یا از خودم دور شدم یا در جایی متوقف ماندم.
جبین شام اجابت نمی به رشحه نداد
قدح پرست هوا چون ‌کف دعا ماندم
هوش مصنوعی: ماهیت آنچه آرزو داشتم، به من پاسخی نداد. همچنان انتظار کشیدم که شیشه‌ای از شراب شوق به من داده شود، اما مانند کف دعا، بی‌جواب ماندم.
به وسع دامن همت ‌کسی چه ناز کند
جهان غنی شد و من همچنان گدا ماندم
هوش مصنوعی: به اندازه تلاش و کوشش هر فرد، او می‌تواند به موفقیت و ثروت دست یابد. در حالی که برخی به ثروت و prosperity رسیده‌اند، من هنوز در فقدان و نیاز باقی‌مانده‌ام.
گذشت خلقی ازین دشت بی‌نیاز امید
من از فسانهٔ کوثر به کربلا ماندم
هوش مصنوعی: مردم از این دشت گذشتند و به راحتی زندگی می‌کنند، ولی من خودم را نمی‌توانم از داستان‌های خوشایند و امیدبخش جدا کنم و در این وضعیت به کربلا مانده‌ام.
ز خوان بی‌نمک آرزو درین محفل
به غیر عشوه چه خوردم‌ کز اشتها ماندم
هوش مصنوعی: در این جلسه، به جز عشق و زیبایی چه چیزی می‌توانم بخورم وقتی که از اشتیاق و تمنا در حالت گرسنگی باقی‌ام؟
چو شبنم آینه‌ام یک عرق جلا نگرفت
به طاق پردهٔ ناموسی هوا ماندم
هوش مصنوعی: من مانند شبنمی هستم که نتوانسته‌ام درخشش و جلا بگیرم و در زیر پرده‌ی هوا، به حالتی خاص و محترم مانده‌ام.
شکست بال ز آوارگی پناهم بود
نفس به موج ‌گهر دادم از شنا ماندم
هوش مصنوعی: در جاهایی که در زندگی دچار دشواری و آسیب شده‌ام، تلاش کرده‌ام که خود را نجات دهم. با این حال، در میان مشکلات و چالش‌ها، به نوعی در مسیری گیر کرده‌ام و نمی‌توانم پیش بروم.
تمیز هستی از اندیشهٔ خودم واداشت
گرفتم آینه و محو آن لقا ماندم
هوش مصنوعی: من از تفکر خودم متوجه شدم که وجود و زیبایی تو جدا از من است، به همین خاطر آینه را برداشتم و در زیبایی آن لحظه غرق شدم.
ز هیچ قافله‌گردم سری برون نکشید
به حیرتم من بی‌ دست و پا کجا ماندم
هوش مصنوعی: من از هیچ کاروانی سر و صدایی نشنیدم و در حیرت هستم که به کجا افتاده‌ام، در حالی که بی‌دست و پا هستم.
به دست سوده مگرکار خود تمام‌کنم
که رفت نوبت و بیرون آسیا ماندم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم با دستان خود کارم را به پایان برسانم در حالی که زمان از دست رفته و من هنوز در حال چرخیدن هستم؟
تو گرم باش به شبگیر وهم و ظن بیدل
که من چو شمع ز خود رفته رفته واماندم
هوش مصنوعی: تو به خواب و خیالاتت مشغول باش و به خیال‌های بی‌دلی فکر نکن، زیرا من مانند شمعی هستم که از وجود خودم کم‌کم در حال ذوب شدن و محو شدن هستم.