غزل شمارهٔ ۲۱۰۲
سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم
زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم
به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش
تبسم سحری گفتم آفتاب رساندم
رهی به نقطهٔ موهوم بردم از خط هستی
جریدهای که ندارم به انتخاب رساندم
تلاش راحتم این بس که با کمال ضعیفی
چو شمع یک مژه تا نقش پا به خواب رساندم
پیام ملک یقینم نداشت قاصد دیگر
چو عکس از آینه برگشتم و جواب رساندم
به یک حدیث که خواندم ز شبههزار تعین
به گوش هر دو جهان آیه ی عذاب رساندم
صفای جوهر معنی نداشت غیر ندامت
مرا نشاند در آتش به هر مآب رساندم
چو شمع آن سوی خاکسترم نبود تسلی
دماغ سوخته آخر به ماهتاب رساندم
به سعی فطرت معذور بیش اپن چه گشاید
نگاهی از مژهٔ بسته تا نقاب رساندم
شب چراغ خموش انتظار صبح ندارد
دعای خود به دعاهای مستجاب رساندم
به عشق نسبت عجزم درست کرد تخیل
سری نداشتم اما به آن رکاب رساندم
خطی ز مشق یقین گل نکرد از من بیدل
چو حرف شبهه، خراشی به هر کتاب رساندم
غزل شمارهٔ ۲۱۰۱: دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندمغزل شمارهٔ ۲۱۰۳: شباب رفت و من از یأس مبتلا ماندم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم
زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم
هوش مصنوعی: در صبح زود، به خاطر زیبایی و شرم صورت تو، نوری را به دنیا آوردم و به زمین رنگ و روشنایی بخشیدم، گویی آفتاب را به خود آوردم.
به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش
تبسم سحری گفتم آفتاب رساندم
هوش مصنوعی: با یک فنجان، هزار حجاب را کنار زدم و تبسمی شبیه سحر کردم و گفتم که آفتاب را به او رساندم.
رهی به نقطهٔ موهوم بردم از خط هستی
جریدهای که ندارم به انتخاب رساندم
هوش مصنوعی: من به جایی نامشخص و خیالی هدایت شدم، از دنیای واقعیت دور شدم و به حالتی رسیدم که هیچ کنترلی بر انتخابهایم ندارم.
تلاش راحتم این بس که با کمال ضعیفی
چو شمع یک مژه تا نقش پا به خواب رساندم
هوش مصنوعی: تلاشم برای راحتی این است که با تمام ناتوانیام، مثل یک شمع، با اشک و حسرت از خودم گذشتم و توانستم کسی را به خواب ببرم.
پیام ملک یقینم نداشت قاصد دیگر
چو عکس از آینه برگشتم و جواب رساندم
هوش مصنوعی: پیام فرشته به یقینم نرسید، اما وقتی که به تصویر آینه نگاه کردم و به خودم برگشتم، توانستم پاسخ را برسانم.
به یک حدیث که خواندم ز شبههزار تعین
به گوش هر دو جهان آیه ی عذاب رساندم
هوش مصنوعی: در یک حدیثی که خواندم، از عدم وضوح و تردید سخن گفته شده و من این نکته را به گوش همه مردم جهان رساندم که عذاب در انتظارشان است.
صفای جوهر معنی نداشت غیر ندامت
مرا نشاند در آتش به هر مآب رساندم
هوش مصنوعی: معنای واقعی و اصیل وجودی من هیچ ارزشی نداشت و تنها چیزی که به من یاد داد، احساس پشیمانی بود که مرا به هرگونه عذابی درون آتش انداخت.
چو شمع آن سوی خاکسترم نبود تسلی
دماغ سوخته آخر به ماهتاب رساندم
هوش مصنوعی: وقتی که شمعی در دنیای خاکستری من نیست و آرامشی برای ذهن آشفتم وجود ندارد، نهایتاً به نور مهتاب رسیدم.
به سعی فطرت معذور بیش اپن چه گشاید
نگاهی از مژهٔ بسته تا نقاب رساندم
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش طبیعت، بیشتر از این نمیتوانم به تو نگاه کنم. این محدودیت باعث شده که تا حدی از پرده پنهان شوم.
شب چراغ خموش انتظار صبح ندارد
دعای خود به دعاهای مستجاب رساندم
هوش مصنوعی: در شب، چراغ خاموشی که به انتظار صبح است، امیدی ندارد و من دعای خود را به دعای مستجاب رساندم.
به عشق نسبت عجزم درست کرد تخیل
سری نداشتم اما به آن رکاب رساندم
هوش مصنوعی: با احساس عشق، احساس ناتوانی کردم و در حالی که هیچ تلاشی نداشتم، به خواستهام رسیدم.
خطی ز مشق یقین گل نکرد از من بیدل
چو حرف شبهه، خراشی به هر کتاب رساندم
هوش مصنوعی: نمیتوانم مثالی از یقین و صداقت بنویسم که همچون خطی زیبا باشد، چرا که شک و تردید، همچون خراشی بر روی هر نوشتهای، اثر خود را باقی میگذارد.