گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۹۸

در گلستانی که محو آن‌ گل خودرو شدم
چشم تا واکردم از خود چون مژه یک سو شدم
نشئهٔ آزادی من آنقدر ساغر نداشت
گردش رنگی به عرض شوخی آمد بو شدم
هرکه می بینم به وضع من تامل می‌کند
ازقد خم‌گشته خلقی را سر زانو شدم
کاش اوج عزتم با نقش پا می‌شد بدل
آسمان ‌گل‌ کردم و با عالمی یک رو شدم
آسمان ساز سلامت نیست وضع ما و من
عافیت‌ها رقص بسمل شد که‌ گفت‌وگو شدم
ت‌ر‌جمان عبرتم از قامت پیری مپرس
تا فنا رنگ اشارت ریخت من ابرو شدم
وحشتم آخر ز زندانگاه دلتنگی رهاند
خانه صحرا گشت از بس دیدهٔ آهو شدم
یادم آمد در رهت ذوق به سر غلتیدنی
همچو اشک خویش از سر تا قدم پهلو شدم
درس بلبل از سواد نسخهٔ‌ گل روشن است
از لبت حرفی شنیدم‌ کاینقدر خوشگو شدم
در چه فکر افتاده‌ام یارب‌ که مانند هلال
تا سری پیدا کنم اول خم زانو شدم
در دل هر ذره‌ام توفان دیدار است و بس
جوهر آیینه دارم تا غبار او شدم
کاستنهای من بیدل به درد انتظار
هست پیغامی به آن گیسو که من هم مو شدم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در گلستانی که محو آن‌ گل خودرو شدم
چشم تا واکردم از خود چون مژه یک سو شدم
هوش مصنوعی: در باغی که با زیبایی آن گل‌های وحشی مجذوب شده بودم، هنگامی که چشمم را باز کردم، به اندازه یک مژه از خودم دور شدم و در آن فضا غرق شدم.
نشئهٔ آزادی من آنقدر ساغر نداشت
گردش رنگی به عرض شوخی آمد بو شدم
هوش مصنوعی: حس آزادی من آنقدر شدت نداشت که بتواند رنگی جذب کند و به شوخی بیفتد. بوی من هم به آسمان رفت.
هرکه می بینم به وضع من تامل می‌کند
ازقد خم‌گشته خلقی را سر زانو شدم
هوش مصنوعی: هر کس که من را می‌بیند، به حال و وضع من دقت می‌کند و من به خاطر وضعیت خود به حالت نشسته بر روی زانوی خود درآمده‌ام.
کاش اوج عزتم با نقش پا می‌شد بدل
آسمان ‌گل‌ کردم و با عالمی یک رو شدم
هوش مصنوعی: ای کاش که بلندی مقام و اعتبارم به سادگی یک رد پا تبدیل می‌شد. من در آسمان زندگی‌ام به اندازه‌ای شکوفا شدم که با همه دنیا یکدست و همسان شده‌ام.
آسمان ساز سلامت نیست وضع ما و من
عافیت‌ها رقص بسمل شد که‌ گفت‌وگو شدم
هوش مصنوعی: وضع ما به اندازه‌ای نابسامان است که آسمان نمی‌تواند برای ما آرزوی سلامتی کند، و حالتی که داریم باعث شده است که آرامش‌ها و امنیت‌ها به طرز عجیبی از بین برود و درگیر گفت‌وگو شوم.
ت‌ر‌جمان عبرتم از قامت پیری مپرس
تا فنا رنگ اشارت ریخت من ابرو شدم
هوش مصنوعی: نگران نباش که از قامت پیری چه درسی می‌توان گرفت، زیرا با گذشت زمان، تنها نشانه‌های فنا و زوال بر جا می‌ماند و من به آرامی به زیبایی و شگفتی خود دست یافته‌ام.
وحشتم آخر ز زندانگاه دلتنگی رهاند
خانه صحرا گشت از بس دیدهٔ آهو شدم
هوش مصنوعی: اضطراب و دلتنگی‌ام به پایان رسید و به دل طبیعت و فضای آزاد سفر کردم، زیرا آنقدر به تماشای آهوها نشسته‌ام که خودم مثل آن‌ها احساس آزادی می‌کنم.
یادم آمد در رهت ذوق به سر غلتیدنی
همچو اشک خویش از سر تا قدم پهلو شدم
هوش مصنوعی: به یادم آمد که در مسیر تو، شور و شوقی به وجود آمد که مانند اشکی که از چشمانم سرازیر می‌شود، تمام وجودم را در بر گرفت و مرا سرشار از احساس کرد.
درس بلبل از سواد نسخهٔ‌ گل روشن است
از لبت حرفی شنیدم‌ کاینقدر خوشگو شدم
هوش مصنوعی: بلبل از شناخت گل درس می‌آموزد. من هم از سخنان شیرین تو، تا این حد شگفت‌زده و خوشحال شدم.
در چه فکر افتاده‌ام یارب‌ که مانند هلال
تا سری پیدا کنم اول خم زانو شدم
هوش مصنوعی: در چه اندیشه‌ای فرو رفته‌ام، ای خدا که مانند ماه نو به دنبال پیدا کردن کسی هستم، ولی برای این کار ابتدا زانو زده‌ام.
در دل هر ذره‌ام توفان دیدار است و بس
جوهر آیینه دارم تا غبار او شدم
هوش مصنوعی: در دل هر ذره من، طوفانی از دیدار تو وجود دارد و تنها چیزی که دارم، جوهر آیینه است که به خاطر او به غبار تبدیل شده‌ام.
کاستنهای من بیدل به درد انتظار
هست پیغامی به آن گیسو که من هم مو شدم
هوش مصنوعی: کاهش‌های من، بیدل، به خاطر انتظار است. من پیغامی برای آن گیسو دارم که من هم به اندازه او دگرگون شده‌ام.