غزل شمارهٔ ۲۰۸۸
پر نفس میسوخت ما و من ز غیرت تن زدم
ننگ خاموشی چراغی داشتم دامن زدم
ثابت و سیار گردون گردهٔ وهم منست
صفحهٔ بیکاری آمد در نظر سوزن زدم
گاهگاهی آفتابم ناز پرتو میفروخت
چشم پوشیدم ز غیرت گل بر این روزن زدم
کسب معقولات امکان غیر نادانی نداشت
با تجاهل ساز کردم کوس چندین فن زدم
حسن مستوری ندارد خاصه در کنعان ناز
بوی یوسف داشتم بیرون پیراهن زدم
تا تلاش موسی از من رمز حاجت وا نشد
شعلهٔ تحقیق بودم خیمه در ایمن زدم
غیرت فقرم طبیعی حرکتی در کار داشت
حرص را میخواستم سیلی زنم گردن زدم
رشک همچشمی نرفت از طبع غیرتزای من
هرکجا آیینه دیدم بر دل روشن زدم
سیر از خود رفتنی کردم ز عشرتها مپرس
رنگ بالی زد که آتش در گل و گلشن زدم
پیری از من جز ندامت شیوهای دیگر نخواست
حلقه تا گردید قامت بر در شیون زدم
حرص را بیدل به نعمت سیر اگر کردم چه شد
گوهر یک خرمگس من نیز در روغن زدم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پر نفس میسوخت ما و من ز غیرت تن زدم
ننگ خاموشی چراغی داشتم دامن زدم
هوش مصنوعی: با تمام وجود میسوزم و از حس غیرت و مسؤولیت خودم را کنار کشیدم. از سکوت و بیتحرکی خجالت کشیدم، چون در دل خود نوری داشتم که میخواست بالا برود.
ثابت و سیار گردون گردهٔ وهم منست
صفحهٔ بیکاری آمد در نظر سوزن زدم
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وضعیتی از تنهایی و عدم فعالیت اشاره دارد. او به گردونهای شبیه به دایره اشاره میکند که ممکن است نماد زندگی یا زمان باشد و این دایره در ذهن او ثابت و ساکن نیست. در این میان، او به بیکاری و عدم تحرک در زندگیاش فکر میکند و این احساس در ذهنش به قدری متمرکز شده که مانند سوزنی در نظرش میدرخشد، نشاندهندهی نوعی دقت و توجه به وضعیت خود است. این تماماً تصویرگر حالتی از اندیشه و تأمل درونگرایانه شاعر است.
گاهگاهی آفتابم ناز پرتو میفروخت
چشم پوشیدم ز غیرت گل بر این روزن زدم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آفتاب با ناز و زیباییاش نور میپاشد و من بیتوجه به حسادت گل از این دریچه به آن نگاه میکنم.
کسب معقولات امکان غیر نادانی نداشت
با تجاهل ساز کردم کوس چندین فن زدم
هوش مصنوعی: برای دستیابی به مفاهیم منطقی، نمیتوان به نادانی متکی بود، به همین دلیل با بیتوجهی و سهلانگاری برخورد کردم و در زمینههای مختلف دانش را تجربه کردم و فنون زیادی آموختم.
حسن مستوری ندارد خاصه در کنعان ناز
بوی یوسف داشتم بیرون پیراهن زدم
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت پنهان نیست، به ویژه در سرزمین کنعان که نماد زیبایی و ناز است. من بوی یوسف را استشمام کردم و از دلم خواستم تا عشق و زیبایی را نشان دهم، حتی اگر به زنجیر و محدودیتها تعلق دارد.
تا تلاش موسی از من رمز حاجت وا نشد
شعلهٔ تحقیق بودم خیمه در ایمن زدم
هوش مصنوعی: تا زمانی که تلاش و کوشش موسی به نتیجه نرسید و راز درخواستهای من فاش نشد، من همچنان در آتش تحقیق به سر میبردم و در جای امنی خیمه زده بودم.
غیرت فقرم طبیعی حرکتی در کار داشت
حرص را میخواستم سیلی زنم گردن زدم
هوش مصنوعی: حس غیرت و عشق به دست آوردن، من را به عمل واداشت و احساس حرص و طمع را به شدت سرکوب کردم.
رشک همچشمی نرفت از طبع غیرتزای من
هرکجا آیینه دیدم بر دل روشن زدم
هوش مصنوعی: عشق و غیرتی که در وجود من هست، باعث شده که هیچگاه حسادت و رقابت از بین نرود. هر وقت که خودم را در آینه میبینم، به خاطر این حس، روشنایی و شور در دل من ایجاد میشود.
سیر از خود رفتنی کردم ز عشرتها مپرس
رنگ بالی زد که آتش در گل و گلشن زدم
هوش مصنوعی: در پیریزی دنیای عشق، به سفری پرداختم که از آن خودم را بهدور بردم. در این مسیر، رنگی از شعله را به گلها و باغها زدم و آتش را در میان آنها روشن کردم.
پیری از من جز ندامت شیوهای دیگر نخواست
حلقه تا گردید قامت بر در شیون زدم
هوش مصنوعی: پیری فقط از من پشیمانی خواسته است و به جز این هیچ خواسته دیگری ندارد. وقتی که حلقه بر کمرم افتاد، به درستی ناامیدی و فریاد زدم.
حرص را بیدل به نعمت سیر اگر کردم چه شد
گوهر یک خرمگس من نیز در روغن زدم
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر طمع، از نعمتها سیر شدم، چه فایده دارد؟ حتی گوهر و ارزش من هم به مانند خرمگس در روغن خواهد بود.