گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۶

دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم
صد گل و سنبل چو شمع از دود دل بر سر زدم
پای تا سر نشئه‌ام از فیض ناکامی مپرس
آرزویم هر قدر خون‌ گشت من ساغر زدم
شبنم من زبن ‌گلستان رنگی و بویی نیافت
از هجوم دود گردابی به چشم تر زدم
آسمان بی بضاعت ساز یک بستر نداشت
تکیه‌ای چون ماه نو بر پهلوی لاغر زدم
بر صف‌آرای تعلق بود اسباب جهان
چشم‌ پوشیدم شبیخونی بر این‌ لشکر زدم
برگ برگ این ‌گلستان پردهٔ ساز منست
هر کجا رنگی شکست آهنگ شد من پر زدم
سینه چاکان چون سحر مشق فنا آماده‌اند
عام شد درسی ‌که من هم صفحه‌ای مسطر زدم
ای حریفان قدر استغنای دل فهمیدنی‌ست
من به این یک آبله پا بر هزار افسر زدم
رهمنای منزل مقصد ندامت بوده است
دامنی دریافتم دستی اگر بر سر زدم
فیض صبحی در طلسم هستی‌ام افسرده بود
دامن این ‌گرد سنگین یک دو چین برتر زدم
شعلهٔ افسرده‌ام اقبال نومیدی بلند
هر کجا از پا نشینم چتر خاکستر زدم
خانهٔ دل را که همچون لاله ‌از سودا پر است
بیدل از داغ محبت حلقه‌ای بر در زدم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم
صد گل و سنبل چو شمع از دود دل بر سر زدم
هوش مصنوعی: دیروز، به خاطر زیبایی بهار، احساساتی در من شعله‌ور شد و به این دلیل، سرم را بالا کردم. در این لحظه، گل‌ها و سنبل‌ها مانند شمع‌ها از دل شادابی من بخار برخواستند.
پای تا سر نشئه‌ام از فیض ناکامی مپرس
آرزویم هر قدر خون‌ گشت من ساغر زدم
هوش مصنوعی: من از سر تا پا غرق در نشئه و سرخوشی هستم و این حالت را ناشی از ناکامی‌هایم می‌دانم. هرچه آرزوهایم بیشتر به خون نشست، من همچنان جامم را پر می‌کنم و مشغول نوشیدن هستم.
شبنم من زبن ‌گلستان رنگی و بویی نیافت
از هجوم دود گردابی به چشم تر زدم
هوش مصنوعی: در باغ گلستان، شبنم من نه رنگی دارد و نه بویی، زیرا دود غلیظی به چشمانم حمله‌ور شده است.
آسمان بی بضاعت ساز یک بستر نداشت
تکیه‌ای چون ماه نو بر پهلوی لاغر زدم
هوش مصنوعی: در آسمان که پر از فقر و تنگدستی بود، هیچ جا برای استراحت پیدا نمی‌شد. همانند ماه نو که به نازکی و لاغری شباهت دارد، روی کناره و لبه‌ای قرار گرفتم.
بر صف‌آرای تعلق بود اسباب جهان
چشم‌ پوشیدم شبیخونی بر این‌ لشکر زدم
هوش مصنوعی: من از وسایل و وابستگی‌های دنیا چشم‌پوشی کردم و در یک حمله ناگهانی به این جمعیت صف‌آرا شده، نفوذ کردم.
برگ برگ این ‌گلستان پردهٔ ساز منست
هر کجا رنگی شکست آهنگ شد من پر زدم
هوش مصنوعی: هر قسمت از این باغ به نوعی نغمه‌ای را به من می‌دهد و هر جا که رنگی به هم می‌خورد، آهنگ آن را احساس می‌کنم و من به پرواز درمی‌آیم.
سینه چاکان چون سحر مشق فنا آماده‌اند
عام شد درسی ‌که من هم صفحه‌ای مسطر زدم
هوش مصنوعی: عاشقانی که درد عشق را تحمل می‌کنند، مانند صبحی که گویی طلوع کرده‌اند، آماده‌اند تا از فنا و زوال یاد بگیرند. همه‌گیر شده است که من هم در این درس، سهمی از نوشته‌هایم را به ثبت رسانده‌ام.
ای حریفان قدر استغنای دل فهمیدنی‌ست
من به این یک آبله پا بر هزار افسر زدم
هوش مصنوعی: دوستان قدرتمند، بدانید که استغنای دل و بی نیازی من قابل درک است. من با همین یک زخم کوچک، بر هزاران مقام و منصب غلبه کردم.
رهمنای منزل مقصد ندامت بوده است
دامنی دریافتم دستی اگر بر سر زدم
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به هدفم، احساس پشیمانی و سرزنش می‌کنم و اگر تنها کمی به خودم توجه کنم، متوجه دستوراتی می‌شوم که به من کمک می‌کند.
فیض صبحی در طلسم هستی‌ام افسرده بود
دامن این ‌گرد سنگین یک دو چین برتر زدم
هوش مصنوعی: در صبحی که نور و روشنی در دنیای وجودم کم رنگ بود، با یک حرکت، چین و چروک‌های سنگین زندگی را کنار زدم.
شعلهٔ افسرده‌ام اقبال نومیدی بلند
هر کجا از پا نشینم چتر خاکستر زدم
هوش مصنوعی: من شعله‌ای خاموش و ناامید هستم که هر کجا بر زمین بنشینم، از خودم تنها خاکستر به جا می‌گذارم.
خانهٔ دل را که همچون لاله ‌از سودا پر است
بیدل از داغ محبت حلقه‌ای بر در زدم
هوش مصنوعی: دل من که مانند گل لاله از عشق پر شده، با حسرت و درد عشق به در خانه ‌اش ضربه‌ای زدم.

حاشیه ها

1391/03/02 10:06
حمید فرخ

بیت دوم: زبن گلستان نادرست و «زین گلستان» درست است.