گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۵

چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
از مژه طرف نقاب هر دو عالم بر زدم
ساز پروازی دگر زین دامگاهم رو نداد
چون نفس از دست بر هم سوده بال و پر زدم
فرصت هستی ورق ‌گرداندنی دیگر نداشت
این قدرها بس که مژگانی به یکدیگر زدم
حاصل دل نیست جز دست از جهان برداشتن
انتخابی بود نومیدی کزین دفتر زدم
خودگدازی‌ها نسیم مژدهٔ دیدار بود
سوختم چندان ‌که بر آیینه خاکستر زدم
داد پیری وحشت از کلفت سرای هستی‌ام
قامت از بار هوس تا حلقه شد بر در زدم
تا قناعت شد کفیل نشئهٔ آسودگی
جمع ‌گردید آبرو چندان ‌که من ساغر زدم
شبنم من ماند خلوت‌پرور طبع هوا
از خجالت نقش آبی داشتم‌ کمتر زدم
معرفت در فکر کار نیستی افتادنست
سیر جیب ذره‌ کردم آفتابی سر زدم
گردم از اوج کلاه بی‌نشانی هم گذشت
یک شکست رنگ ‌گر چون صبح دامن بر زدم
قابل درد تو گشتن داشت صد دریا گداز
آب‌ گردیدم ز شرم و فال چشمی تر زدم
بیدل از افسردگان حیرتم‌، تدبیر چیست‌؟
گر همه دریا کشیدم ساغر کوثر زدم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
از مژه طرف نقاب هر دو عالم بر زدم
هوش مصنوعی: چشمم را باز کردم و انواع رنگ‌ها و عطرها را دیدم، و از مژه‌هایم به سمت پرده‌ی چهره نوشیدنی نوشیدم که هر دو جهان را تحت تأثیر قرار داد.
ساز پروازی دگر زین دامگاهم رو نداد
چون نفس از دست بر هم سوده بال و پر زدم
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در اینجا به تصویر کشیده شده، به خاطر محدودیت‌ها و مشکلاتی که در زندگی‌اش دارد، قادر به پرواز کردن نیست. او آرزو دارد که بتواند از این شرایط رهایی یابد و به سمت آسمان پرواز کند. اما به دلیل وضعیت دشواری که در آن قرار دارد، احساس ناتوانی و دلتنگی می‌کند. این حس تشنگی برای آزادی و پرواز نمادی از آرزوها و رویاهایی است که در دل هر کسی وجود دارد، ولی گاهی به دلایل مختلف نقش محبوس را ایفا می‌کنند.
فرصت هستی ورق ‌گرداندنی دیگر نداشت
این قدرها بس که مژگانی به یکدیگر زدم
هوش مصنوعی: فرصتی برای زندگی دوباره نداشتم و همین اندازه کافی بود که فقط یک بار با چشمانم به دیگری نگاه کنم.
حاصل دل نیست جز دست از جهان برداشتن
انتخابی بود نومیدی کزین دفتر زدم
هوش مصنوعی: نتیجه دل فقط کنار گذاشتن دنیا است؛ این یک انتخاب ناامیدکننده بود که از این دفتر حذفش کردم.
خودگدازی‌ها نسیم مژدهٔ دیدار بود
سوختم چندان ‌که بر آیینه خاکستر زدم
هوش مصنوعی: از خود گذشتگی‌ها و فداکاری‌ها به مانند نسیمی است که خبر از دیدار محبوب می‌دهد. من به قدری در این راه سوخته‌ام که روی آیینه نیز زغالی از خاکستر باقی مانده است.
داد پیری وحشت از کلفت سرای هستی‌ام
قامت از بار هوس تا حلقه شد بر در زدم
هوش مصنوعی: پیری مرا از وجود زندگی‌ام ترسانده است. به خاطر سنگینی هوس‌هایم، دیگر توان ایستادن ندارم و به درگاه زندگی زدم.
تا قناعت شد کفیل نشئهٔ آسودگی
جمع ‌گردید آبرو چندان ‌که من ساغر زدم
هوش مصنوعی: زمانی که قناعت و رضایت، ضامن آرامش و آسایش شدم، آبرو و اعتبارم به مقدار زیادی جمع شد و آن چنان خوشحالی و سرخوشی پیدا کردم که برای خودم جامی پر از شراب ریختم.
شبنم من ماند خلوت‌پرور طبع هوا
از خجالت نقش آبی داشتم‌ کمتر زدم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از احساسات و تجربیات خودش صحبت می‌کند. او شبنم را به عنوان نمادی از لطافت و زیبایی به کار می‌برد و بیان می‌کند که در فضایی آرام و خلوت، اما با احساس خجالت و شرم، کمتر خود را نشان می‌دهد. به نوعی، او به نظارت و تأمل در احساساتش می‌پردازد و سعی می‌کند در برابر زیبایی طبیعت، که به شکل آبی رنگ بر روی او تأثیر گذاشته، احتیاط کند و خود را ناقص احساس کند.
معرفت در فکر کار نیستی افتادنست
سیر جیب ذره‌ کردم آفتابی سر زدم
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی به خودی خود کافی نیست و نیازمند تجربه و عمل است. در واقع، برای به دست آوردن فهم عمیق‌تر، تنها فکر کردن کافی نیست و باید به عمل پرداخت. من هم در تلاش بودم تا از مدت‌ها پیش به این درک برسیم و از تجربیاتم بهره ببرم.
گردم از اوج کلاه بی‌نشانی هم گذشت
یک شکست رنگ ‌گر چون صبح دامن بر زدم
هوش مصنوعی: من به اوج و جایگاه بالایی رسیدم، اما حالا بی‌ثمر و بدون نشانی از آن بالا گذشته‌ام. یک شکست و غمگینی بر من سایه افکنده است، مانند صبحی که دامن نورش را بلند می‌کند.
قابل درد تو گشتن داشت صد دریا گداز
آب‌ گردیدم ز شرم و فال چشمی تر زدم
هوش مصنوعی: من با صد دریا به خاطر درد تو، آب شدم و به خاطر شرم و نگاهی که به من انداختی، چشمی تر شدم.
بیدل از افسردگان حیرتم‌، تدبیر چیست‌؟
گر همه دریا کشیدم ساغر کوثر زدم
هوش مصنوعی: از افرادی که غمگین هستند و در وضعیت حیرت به سر می‌برند سؤال می‌کنم تدبیر و چاره‌ی کار چیست؟ اگرچه من تمام دریاها را با خود برده‌ام، اما چشیدن و نوشیدن از زلال کوثر را فراموش نکرده‌ام.