غزل شمارهٔ ۲۰۸۴
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم
از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم
وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند
چون گل از پرواز رنگ آتش به بال و پر زدم
سینه لبریز خراش زخم ناخن ساختم
همچو بحر آخر به موج این صفحه را مسطر زدم
غافل از معنی جهانی بر عبارت ناز داشت
من هم از نامحرمی بانگی برون در زدم
چون هلال از مستی و مخموری عیشم مپرس
از هوس خمیازهای گل کردم و ساغر زدم
زندگی مخموری رطل گرانی میکشد
سنگی از لوح مزار خود کنون بر سر زدم
زین شهادتگاه کز بیتابی بسمل پر است
عافیت میخواست غفلت بر دم خنجر زدم
شور این افسانه سازان درد سر بسیار داشت
با تغافل ساختم حرفی به گوش کر زدم
اعتبار هستیام این بس که در چشم تمیز
خیمهای چون سایه از نقش قدم برتر زدم
پن تماشاخانهٔ حیرت رهایی مشکلست
چون مژه بیدل عبث دامان وحشت برزدم
غزل شمارهٔ ۲۰۸۳: کف خاکستری میجوشم ازخود پاک میگردمغزل شمارهٔ ۲۰۸۵: چشم وا کردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیخودی کردم ز حسن بی حجارش سر زدم
از میان برداشتم خود را نقابی بر زدم
هوش مصنوعی: من از زیبایی او به حالت بیخود شدگی دست زدم و خودم را کنار گذاشتم، به گونهای که چهرهام را با نقابی پوشانیدم.
وحشتم اسباب امکان را به خاکستر نشاند
چون گل از پرواز رنگ آتش به بال و پر زدم
هوش مصنوعی: وحشت من موجب شد که تمامی امکانات را به نابودی بکشاند، همانند گلی که از حرارت آتش، به پر و بال خود رنگ میبخشد و پرواز میکند.
سینه لبریز خراش زخم ناخن ساختم
همچو بحر آخر به موج این صفحه را مسطر زدم
هوش مصنوعی: دل من پر از زخم و جراحت است، مانند دریایی که در انتها به امواج میزد. این احساسات عمیق را روی صفحه کاغذ با قلمی مملو از درد و غم حک کردم.
غافل از معنی جهانی بر عبارت ناز داشت
من هم از نامحرمی بانگی برون در زدم
هوش مصنوعی: من از اینکه به عمق معانی جهان فکر نکردم غافل بودم و فقط به الفاظ خوش و زیبا توجه داشتم. در این میان، بر سر شوق و ناز به دلخواستهای ورود کردم که شاید نامحرمانه باشد.
چون هلال از مستی و مخموری عیشم مپرس
از هوس خمیازهای گل کردم و ساغر زدم
هوش مصنوعی: من در حالتی شاداب و سرمست هستم و حال و هوای خوشی دارم. از من دربارهٔ آرزوها و خواستههایم نپرس، زیرا در دل خود شوری و شگفتی دارم و از زندگی لذت میبرم.
زندگی مخموری رطل گرانی میکشد
سنگی از لوح مزار خود کنون بر سر زدم
هوش مصنوعی: زندگی مانند شرابی سنگین و گران، بار سنگینی را به دوش میکشد. اکنون این بار را همچون سنگی از روی تابلوی مزار خود، بر سر گذاشتهام.
زین شهادتگاه کز بیتابی بسمل پر است
عافیت میخواست غفلت بر دم خنجر زدم
هوش مصنوعی: این سخن به بیان حالتی میپردازد که انسان در شرایط سخت و بحرانی قرار دارد. گویا از یک مکان پر از درد و رنج به یاد میآورد که در آنجا، از بیتابی و التهاب، جانش در خطر است. او در این میان به آرامش و راحتی فکر میکند و میگوید که چگونه در این وضعیت، خود را از غفلت و بیخیالی نجات دهد. در واقع، او تمایل دارد تا از خطری که در پیرامونش وجود دارد، دوری کند و به نوعی از سختیها و چالشها فاصله بگیرد.
شور این افسانه سازان درد سر بسیار داشت
با تغافل ساختم حرفی به گوش کر زدم
هوش مصنوعی: این شعر به بیان ناراحتی و دردسرهایی میپردازد که ناشی از تعامل با افرادی است که به جای حقیقت، افسانهسازی میکنند. با وجود این چالشها، شاعر تصمیم میگیرد بهطور غیرمستقیم و بیتوجهی با آنها کنار بیاید و به طوری که گویا حرفش به گوش نرسیده، صحبت کند.
اعتبار هستیام این بس که در چشم تمیز
خیمهای چون سایه از نقش قدم برتر زدم
هوش مصنوعی: وجود من به اندازهای ارزش دارد که در نظر کسی با بینش روشن، مانند سایهای در خیمهای، از آثار خودم فراتر رفتهام.
پن تماشاخانهٔ حیرت رهایی مشکلست
چون مژه بیدل عبث دامان وحشت برزدم
هوش مصنوعی: بازدید از دنیای شگفتیها دشوار است، همچنان که اشک چشم بیدلیل است. در این سفر، ترس و اضطراب مرا احاطه کرده است.