گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰۸۲

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم
بهار فرصت رنگم به گرد یار می‌گردم
قضا چون مردمک جمعیت حالم نمی‌خواهد
تحیر مرکزی دارم که با پرگار می‌گردم
حیا کو تا زند آبی غبار هرزه تازم را
که من گرد هوس می‌گردم و بسیار می‌گردم
به عجز خامه می‌فرسایدم مشق سیه‌کاری
که درهر لغزش پا اندکی هموار می‌گردم
نی بی برگ من هنگامهٔ چندین نوا دارد
ز بی‌بال‌وپری سر تا قدم منقار می‌گردم
ز اشک افشانی شمعم وفا بر خویش می‌لرزد
که می‌داند ز شغل سبحه بی‌زنار می‌گردم
تعلق از غبار جسم بیرونم نمی‌خواهد
به رنگ سایه آخر محو این دیوار می‌گردم
تو حرفی نذر لب کن تا دلی خالی‌کنم من هم
که بر خود همچو کوه از بی‌صدایی بار می‌گردم
هوس صبری ندارد ورنه از سیر گل و گلشن
کشم گر پا به دامن یک گل بی‌خار می‌گردم
نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن
اگر برگردم از کویت همین مقدار می‌گردم
زخواب ناز هستی غافلم لیک اینقدر دانم
که هر کس می‌برد نام تو من بیدار می‌گردم
کجا دیدم ندانم آن کف پای حنایی را
که من عمریست گرد عالم بیکار می‌گردم
گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموری‌ام بیدل
قدح از خو‌یش خالی می‌کنم سرشار می‌گردم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم
بهار فرصت رنگم به گرد یار می‌گردم
هوش مصنوعی: نه به دشت و بیابان توجهی دارم و نه در باغ و گلستان گردش می‌کنم؛ در این بهار، فقط فرصت را غنیمت می‌شمرم تا در کنار محبوبم باشم.
قضا چون مردمک جمعیت حالم نمی‌خواهد
تحیر مرکزی دارم که با پرگار می‌گردم
هوش مصنوعی: سرنوشت به مانند مردمکی در میانه جمعیت است و حال پر از سردرگمی دارم که مانند پرگار دور خود می‌چرخم.
حیا کو تا زند آبی غبار هرزه تازم را
که من گرد هوس می‌گردم و بسیار می‌گردم
هوش مصنوعی: حیا را فرا بخوان تا غبار بیهوده‌ام را بزائل کند، چرا که من در پی آرزوهای بی‌پایان می‌چرخم و گاهی اوقات زیاد در این مسیر حرکت می‌کنم.
به عجز خامه می‌فرسایدم مشق سیه‌کاری
که درهر لغزش پا اندکی هموار می‌گردم
هوش مصنوعی: من با ناتوانی قلم را می‌سوزانم و مشق دشواری را می‌نویسم که در هر لغزش و اشتباه کمی آسان‌تر می‌شود.
نی بی برگ من هنگامهٔ چندین نوا دارد
ز بی‌بال‌وپری سر تا قدم منقار می‌گردم
هوش مصنوعی: من بدون برگ مانند نی، در میان نواهای مختلفی غرق شده‌ام. با وجود اینکه بال و پری ندارم، اما از سر تا پا در حال جست و خیز و حرکت هستم.
ز اشک افشانی شمعم وفا بر خویش می‌لرزد
که می‌داند ز شغل سبحه بی‌زنار می‌گردم
هوش مصنوعی: شمعی هستم که از عشق و اشک می‌سوزم و وفا را بر خود می‌لرزم، چون می‌دانم که بدون هیچ قید و زنجیری به راه خود ادامه می‌دهم.
تعلق از غبار جسم بیرونم نمی‌خواهد
به رنگ سایه آخر محو این دیوار می‌گردم
هوش مصنوعی: علاقه و وابستگی‌ام از دنیای مادی دور نمی‌شود و من به تدریج در رنگ سایه این دیوار محو می‌شوم.
تو حرفی نذر لب کن تا دلی خالی‌کنم من هم
که بر خود همچو کوه از بی‌صدایی بار می‌گردم
هوش مصنوعی: تو چیزی بگو تا من هم بتوانم کمی از احساسات سنگین درونم را بیرون بریزم، زیرا من مانند کوهی هستم که از سکوت و تنهایی درونم به شدت تحت فشار هستم.
هوس صبری ندارد ورنه از سیر گل و گلشن
کشم گر پا به دامن یک گل بی‌خار می‌گردم
هوش مصنوعی: اگر آرزو و خواسته‌هایم صبوری نشان می‌داد، به راحتی می‌توانستم از زیبایی‌های گل و باغ لذت ببرم. اما در حال حاضر، تنها با رسیدن به یک گل بدون خار، خوشحال می‌شوم.
نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن
اگر برگردم از کویت همین مقدار می‌گردم
هوش مصنوعی: نفس من چقدر می‌تواند به دور دل بچرخد، اگر از این راه برگردم، همین قدر دور می‌گردم.
زخواب ناز هستی غافلم لیک اینقدر دانم
که هر کس می‌برد نام تو من بیدار می‌گردم
هوش مصنوعی: در خواب شیرین زندگی غافلم اما آنقدر می‌دانم که هر وقت نام تو را می‌برند، بیدار می‌شوم.
کجا دیدم ندانم آن کف پای حنایی را
که من عمریست گرد عالم بیکار می‌گردم
هوش مصنوعی: نمی‌دانم کجا دیده‌ام آن پاهای حنایی رنگ را، در حالی که من سال‌هاست در دنیا بی‌هدف و بی‌کار می‌گردم.
گر از صهبا نیاید چارهٔ مخموری‌ام بیدل
قدح از خو‌یش خالی می‌کنم سرشار می‌گردم
هوش مصنوعی: اگر شراب نتواند برطرف کنندهٔ مستی من باشد، ای بیدل، از خودم لیوان را خالی می‌کنم و پر از می‌گردم.

حاشیه ها

1399/11/22 09:01
ساره رحیمی

نفس را از طواف دل چه مقدار است برگشتن
اگر برگردم ازکویت همین مقدار می‌گردم
در این بیت کوبت نوشته بودین که درستش کویت است.

1402/06/21 13:09
کایسا

حیا کو تا زند آبی غبار هرزه‌تازم را

که من گرد هوس می‌گردم و بسیار می‌گردم

 

این غبار هرزه‌تاز را باید آبی بیاد(عرق شرم) و بنشاند چون زمین دارای گرد و خاک رو با آب‌‌پاشی غبار را می‌نشانند.

در جای دیگه می‌گه؛

 

وضع نامنفعلی سخت خجالت دارد

کاش از هرزه‌دوی‌ها عرق ایجاد کنیم

وضع نامنفعلی یعنی «خجالت نکشیدن»

در خیلی جاها بیدل از انفعال به معنی خجالت نکشیدن استفاده کرده.

 

در اینجا می‌گه خجالت نکشیدن این‌جا خودش خجالت داره!

یه جا دیگه هم می‌گه:

گر نباشد اشک، خجلت هم تلافی می‌کند

بهر عذر چشم تر یک جبهه نم داریم ما

که یعنی اگر اشک نیست خجالت کشیدن هم تلافی می‌کنه و ما عذر چشم را با پیشانی‌ای از عرق شرم جبران می‌کنیم.