غزل شمارهٔ ۲۰۷۵
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود آنجا
غباری گر ز جا میجست من پرواز میکردم
به بزم وصل، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
دربن گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
در آن محفل که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بیهوش بر آیینه داری ناز میکردم
سحر شور من و بار شکست رنگ میبندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز میکردم
جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز میکردم
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم
غزل شمارهٔ ۲۰۷۴: تو میرفتی و من شور قیامت ساز میکردمغزل شمارهٔ ۲۰۷۶: دمی چون شمع گر جیب تغافل چاک میکردم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
هوش مصنوعی: چه خوب است که اگر از دلِ غم و ناراحتیام رها میشدم، میتوانستم دامی بسازم برای خودم، مانند دانهای که به خاطر خود از آن خوشهای میسازد.
به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود آنجا
غباری گر ز جا میجست من پرواز میکردم
هوش مصنوعی: در بیابانی که دل من به خاطر آرزوی تو پر از شوق بود، آنجا اگر حتی ذرهای از جایی به پرواز درمیآمد، من هم پرواز میکردم.
به بزم وصل، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
هوش مصنوعی: در مراسم وصالی که برگزار شده بود، هیچ صدای سرزندهای از من نشنیده میشد. من در آنجا فقط به یادآوری رنگهای فراموششده بهار مشغول بودم و آنها را صدا میزدم.
دربن گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
هوش مصنوعی: در باغ گل هیچکس به حال دل من رحم نمیکند و اگر میکرد، مانند گلی بودم که در چند جای مختلف گلبرگهایش را باز میکردم.
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
هوش مصنوعی: خلیل، با ارادهام مانند شمعی است که از افشای ننگ و رسوایی بیزار است. من نمیخواهم که از شعلهام، زیباییها و شگفتیها به بیرون بیرون بیاید.
در آن محفل که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بیهوش بر آیینه داری ناز میکردم
هوش مصنوعی: در آن جمعی که زیباییاش میدرخشید، من که به شدت مجذوب بودم، بیخبر از خودم به آینه نگاه میکردم و او ناز میکرد.
سحر شور من و بار شکست رنگ میبندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز میکردم
هوش مصنوعی: در صبح، هیجان من و ناراحتیِ روح، به زندگی رنگ و زیبایی میدهد. ای کاش من هم میتوانستم بخشی از این موسیقی شگفتانگیز باشم.
جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز میکردم
هوش مصنوعی: اگر دیوانگی به بیهودگی من شعله نمیکشید، میتوانستم با یک نگه کردن به دنیا، به آن زیبایی و شوقی ببخشم که شایستهاش است.
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم
هوش مصنوعی: من طاقت شرکت در جمع را ندارم، اما اگر شرایط مهیا بود، مانند پرندهای آزاد از قفس، با شوق و سرزندگی در باغ حضور داشتم و پرواز میکردم.